سلام و درود بر جناب مارسل پروست
تقریبا اواسط فروردین امسال هفت جلد رمان چاپ شده شما را از شهر کتاب سفارش دادم و با پست برایم فرستادند. کتاب شما با ترجمه فارسی جناب سحابی در ایران منتشر شده است و بسیار نفیس است و روی جلدها هم ظاهراً به تصاویری از نقاشانی که در رمان اشاره کرده است مزین شده است. حقیقتا به نظرم جناب پروست شما خیلی کار عظیمی انجام داده اید که توانسته اید طولانی ترین رمان جهان را بنویسید . سال ها پیش دوست و استاد فیلمسازم استاد ابراهیم سر کلاس های انجمن تعریف رمان شما را داد و از توصیفات خارق العاده شما در رمان اشاراتی داشتند که از آن روز یعنی تقریبا سه چهار سال پیش تا الان هر جا نام شما را می دیدم یاد حرف استاد ابراهیم درباره رمان شما می افتادم و نمی دانم فکر کنم قبل از عید ۹۹ مقاله ای درباره رمان در جستجو در همشهری داستان خواندم که جرقه شروع رمانتان را در ذهنم برافروخت و چند روز بعد رمانتان را سفارش دادم. حقیقتا جناب پروست من آدم بسیار کتاب نخوانی بوده ام اما تصمیم دارم این عادت را کنار بگذارم و نمی دانم چه شد که دل به دریا زدم و هفت جلد شما را خریدم. من یادم هست رمان صد سال مارکز را چون تکلیف کلاسی بود و سیصد صفحه است بخاطر اینکه استاد ابراهیم گفت هر کس نخواند دوره را تمام نمی کند و سر کلاس نیاید بالاجبار خواندم و یادم هست دو هفته این کتاب سیصد صفحه ای را تمام کردم اما راضی بودم از خواندنش. اما چون عادت مطالعه پیوسته نداشتم دستخوش احساس رنج شدم. حالا اولین روزی که حجم رمان شما را دیدم با خودم فکر کردم و ماشین حساب برداشتم و یک مهلت یک ساله برای این پنج هزار صفحه به خودم دادم و پنج هزار را تقسیم بر سیصد و شصت و پنج روز سال کردم و شد روزی یازده صفحه. ولی خب تا جایی که می توانم رمان شما را می خوانم و شاید نوشته های شما بیش از یک سال میهمان زندگی ام باشد . اول که شروع کردم شنیده بودم که با رمانی بسیار متفاوت و خارج از چارچوب طرحی کلاسیک مواجه هستم و خودم را آماده کرده بودم و با همان سرعت یازده صفحه در روز از اواخر فروردین شروع کردم. دوست نویسنده ای به من توصیه کرد که خیلی مواظب باشم تا دلم را نزند اما حالا بعد از گذشت سه ماه واقعا عاشق سرعت کند پیشرفت طرح در داستان شده ام و گاهی اوقات از توصیفات شما حیرت زده می شوم . آنجا که درباره خوردن چای و کلوچه راوری چهار صفحه تمام نوشتید موهایم روی تنم سیخ شد. یا آنجا که چند پاراگراف درباره دسته در ورودی خانه راوی نوشته بودید. یا آن توصیف یک صفحه ای موسیقی و .... خیلی موارد دیگر که احساس میکنم اگر ده ها بار خوانده شوند کم است و شاید «در جستجو» بهترین کلاس نویسندگی باشد و شاید آدمی اگر چندین بار هم بتواند در جستجو را بخواند باز هم کم باشد. و حالا احساس میکنم که اگر چند روز رمان کش دار و کند شما را نخوانم دلم برای راوی تنگ می شود. و گاهی وقتی به اطرافم نگاه می کنم به خودم می گویم اگر آقای پروست اینجا بود مثلا درباره همین لیوان اب روی میز هم حداقل یک صفحه می نوشت. اوایل حس بدی داشتم اما حالا واقعا هر چه بیشتر می نویسید در دلم می گویم چقدر حیرت انگیز بود یک گلدان ساده چهار صفحه توصیف شد. چندین جا پراکنده درباره زندگی شما خوانده ام و می دانم پدرتان که پزشک معروفی بوده و چند بیماری را کشف و درمان کرده ظاهراً خیلی راضی نبوده که شما نویسندگی را شغل خودتان کنید اما اگر الان بودند شاید خیلی بیشتر به شما افتخار می کردند.آنجا که عمه راوی مرد واقعا اشک در چشمانم حلقه زد و حالا که صفحه چهارصد جلد اول هستم از این مثلث عشقی که بین أقای سوان و فورشویل و خانم اودت درست کردید خیلی هیجان زده شده ام و حالا أقای سوان را با آن همه دبدبه و کبکبه خیلی زیبا به چالش کشیده اید. دیروز که بقیه جلدها را نگاه میکردم جلد چهار را دیدم که طرف گرمانت عنوان داشت و یادم آمد که خانه راوی دو طرف برای گردش داشت طرف خانه أقای سوان که وجب به وجب آن را توصیف کردید و ظاهراً طرف دیگر خانه را که راوی به گردش های عصر می پردازد را گذاشته اید برای جلد چهارم. أقای پروست بهترین تعبیر که برای یک دوست نویسنده داشتم درباره رمان تان را دوباره تکرار میکنم. در اواخر قرن بیستم که شما را نداریم٬ ما یک انیمیشن ژاپنی را در تلویزیون و دوران کودکی می دیدیم به نام فوتبالیست ها ; به نظرم شیوه نگارش شما در نویسندگان داستان این انیمیشن کودکانه چندین دهه بعد از مرگتان به شدت تاثیر گذار بوده است همه همسالان من به یاد دارند که مثلا یک صحنه زیر توپ زدن در زمین فوتبال توسط قهرمان داستان یک یا دو یا سه قسمت چهل و پنج دقیقه ای به درازا می کشید. این اطناب را همه دوست داشتیم و اینکه چند ثانیه چندین ساعت طول می کشید برایمان خیلی لذت بخش بود و حالا احساس میکنم بین آن انیمیشن و رمان شما تشابهات بسیاری وجود دارد وقتی که یک پلک زدن را چندین پاراگراف توضیح می دهید این کش تمدن زمان برایم نوعی حس جادویی خیال انگیز و شاعرانه دارد و به نظرم اصلا نفس کش دادن لحظات خود یک ارایه ادبی است که شاید خودتان کشف کرده اید و من واقعا با اینکه هنوز جلد یک را تمام نکرده ام عکستان را به دیوار پذیرایی آویزان کرده ام عکسی از دوران جوانی تان است با سبیل های کم پشت که به افق خیره شده است و سه ربع رخ هستید و یک دستمال بزرگ قرمز جگری هم به گردن دارید و خیلی خوشتیپ تان کرده است و ناگفته نماند اوایل که رمان تان را می خواندم و توصیفات طولانی تان را می خواندم زیر لب به شما فحش می دادم اما اکنون زنده باد پروست و روحت شاد از زبانم نمی افتاد و عاشق سبک نگارش تان شده ام.
این هفته یادم باشد برایتان فاتحه ای بخوانم و رحمت بر جد و آباد جناب مارسل پروست باد. در تاریخ جاودان شدید و به شما تبریک می گویم و از اینکه نیم قرن پس از مرگتان در جنوب ایران مرا سرگرم و هیجان زده می کنید از شما متشکرم و قدردان زحمات شما و جناب دکتر پروست جدتان هستم.
در پناه حق باشید و امیدوارم در کنار خدای مهربان و فرشتگان و همکارانتان در آن دنیا اوقات خوشی را تجربه کنید.
قربان شما
علی اندیشمند
یک مرداد 99
خوزستان/ شوشتر