ژوبین‌دار
ژوبین‌دار
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

اولین عشق با اجازه‌ام

مدت نچندان زیادی از آشنایی‌مون می‌گذشت. تصمیمون کاملا جدی بود و خانواده‌هامون در جریان رابطه‌مون بودند.
یک روز تصمیم گرفتیم برای اینکه خانواده‌هامون بیشتر با هم آشنا بشن، به اتفاق بریم بیرون.

از روز قبل قرار با خانواده‌هامون چیز زیادی خاطرم نیست، جز استرس‌های من که نمیتونستم پیشبینی کنم چه اتفاقی قرار بیوفته. و لبخند آخرش که حاکی از این بود که، نترس، همه چیز درست می‌شه.
بعد از کتاب‌خون بودن، لبخند زیبا، یکی از معیارهای من برای انتخاب همسر آینده‌ام هست. اون دندان‌های کاملا مرتبی نداشت، ولی لبخند زیبایی داشت. و من بابتش خدارو شکر می‌کردم.

روز قرار، متوجه شدیم کافه‌ها و رستوران‌ها به خاطر عدم شیوع ویروس کرونا بسته‌اند. این‌قدر استرس داشتم و سعی کرده بودم اتفاق‌های عجیب غریب رو پیشبینی کنم که کرونا رو به‌الکل فراموش کرده بودم. بعد از کلی گشت و گذار، بلاخره تونستیم یک کافه پیدا کنیم که باز بود.
اکثرمون وارد کافه شدیم و بزرگترین میز کافه رو انتخاب کرده بودیم که همه جا شیم. هنوز چند نفری از همراه‌هامون که درگیر پارک کردن ماشین‌ها بودند وارد کافه نشده بودند که کسی که روی میز بغلی نشسته بود، گلاب به روتون، روی میزش بالا آورد. انگار دیگه خیالم راحت شده بود. چون من منتظر یک اتفاق عجیب غریب بودم.
به سرعت اون کافه رو ترک کردیم. و به سمت کافه‌ای که چندصد متر پایین تر بود حرکت کردیم. در مسیر خانواده‌ها همگی در حال صحبت کردن با همدیگه بودند و اتفاق توی کافه رو تحلیل می‌کردند.
من اون وسط که کاملا گیج شده بودم و حال خوبی نداشتم، ناگهان جلوم سبز شد و دو دستم رو گرفت و با لبخندش، دنیا رو جز صورتش تار کرد و از خواب بیدار شدم.

یکی که اینقدر می‌خنده، که کسی جدی‌ش نمی‌گیره. هیچ رازی رو پنهون نکرده. و از این نظر آدم جذابی نیست. و اینقدر درون‌گرا بود که الان بیش از حد برون‌گرا شده.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید