صدرا
خواندن ۴ دقیقه·۱ ماه پیش

عجایب هزارگانه

عجایب هزارگانه
عجایب هزارگانه


عجایب هزارگانه

زنگ کلاس خورد و همه دانش‌آموزا کم کم به کلاس‌هاشون برمی‌گشتن. زهرا و سمیه زودتر از بقیه وارد کلاس شدن. چند لحظه بعد بقیه دانش‌آموزا به داخل کلاس هجوم آوردن و سریع پشت میزاشون نشستند؛ چون خانم محمدی هیچ وقت غایب نمی‌شد و دیر نمی‌کرد.

خانم محمدی معلم زیست بود. معلمی خوش اخلاق و در عین حال منظم. در درس سخت‌گیری می‌کرد و براش مهم بود دانش‌آموزا خوب درس رو بفهمن و یاد بگیرن. برای همین بعد از هر جلسه درس دادن، چند تا سوال از درسی که همون روز گفته بود از بچه‌ها می‌پرسید تا مطمئن بشه همه خوب گوش دادن و یاد گرفتن.

خانم محمدی شماره خودش رو هم به همه دانش‌آموزاش داده بود و هر کس می‌تونست در فضای مجازی هر سوال درسی که داره براش ارسال کنه و ایشون هم هر وقت فرصت داشت یکی یکی پیام‌های بچه‌ها رو می‌خوند و مفصل به سوالاشون جواب می‌داد.

به خاطر همین اخلاقش و توجهی که به دانش‌آموزا داشت، همه دوستش داشتند و کسی به خاطر سختگیری‌هاش ناراحت نمی‌شد.


عجایب هزارگانه
عجایب هزارگانه


اون روز هم همه با اشتیاق سر کلاس حاضر شدن. دو دقیقه بعد، خانم محمدی وارد کلاس شد و مثل همیشه کیفش رو روی میز گذاشت. اون روز اما برخلاف روزهای قبل جلوی کلاس نایستاد، بلکه روی صندلی نشست و به نقطه نامعلومی جلوی خودش خیره شد.

معلوم بود حواسش جای دیگه‌ایه و چیزی فکرش رو مشغول کرده. بچه‌ها چند دقیقه‌ای ساکت نشستند و منتظر موندن. وقتی بعد از سه دقیقه معلم چیزی نگفت، همه نگران شدن و شروع به پچ پچ کردن.

نکنه خانم مریضه!
نکنه اتفاق بدی براشون افتاده؟
نکنه کسی خبر بدی بهشون داده؟
نکنه برای کسی از اطرافیانشون اتفاق بدی افتاده؟

دو سه دقیقه‌ای پچ‌پچ‌ها ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره خانم از روی صندلی بلند شد و مثل همیشه جلوی جمعیت ایستاد.

عجایب هزارگانه
عجایب هزارگانه


همه ساکت شدن و به خانم خیره شدن.

امروز داشتم با یه هوش مصنوعی چت می‌کردم

گوشی خودشو از جیبش درآورد و به بچه‌ها نشون داد.

حتماً شما هم قبلاً این کار رو کردید؟

سمیه دستشو بلند کرد.

بله خانم! من با چند تاشون چت کردم. چند تا سوال ازش پرسیدم و اون هم به همه‌شون جواب داد.
جواباش درست بودند؟
خب…

سمیه شانه‌ای بالا انداخت.

به بعضیاش آره ولی بعضی جواباش اشتباه داشت.


عجایب هزارگانه
عجایب هزارگانه


خانم معلم چند قدم جلوتر آمد.

مگه ازش سوال‌های سختی پرسیدی؟

سمیه با نگاهش خانم رو دنبال کرد.

نه چیز خاصی نبود. فقط چند تا سوال ساده تاریخی که همه بلدن.
خب…

خانم نگاهش رو از روی صورت سمیه برداشت و روی همه جمعیت چرخوند.

با هوش مصنوعی که عکس می‌سازه چطور؟ کسی کار کرده؟

این دفعه سارا که کنار مریم نشسته بود دستش رو بلند کرد.

آره خانم من با چند تاشون کار کردم. خیلی جالبن.

مبینا از گوشه اون طرف کلاس حرفش رو تایید کرد.

آره خانم! یه بار ازش خواستم عکس یه دسته گل رز خوشگلو برام بسازه. عکسی که ساخت اونقدر واقعی بود که نمی‌شد فهمید ساختگیه.
خوب… پس همه‌تون کم و بیش از این چیزا خبر دارید.


عجایب هزارگانه
عجایب هزارگانه


دوباره نگاهش رو روی جمعیت چرخوند.

هوش مصنوعی واقعا فناوری پیشرفته‌ایه اما پیشرفته‌تر از اون هم هست.
پیشرفته‌تر از هوش مصنوعی؟!

این سوال رو سمیرا پرسید.

بله! اون هم جهان اطراف ماست که خدا خلق کرده. ما از دیدن یه فناوری پیشرفته که ساخت دست انسان‌هایی مثل خود ماست تعجب می‌کنیم ولی تا حالا کسی از دیدن یک مورچه، یک زنبور، یک گل زیبا و یا حتی یک انسان مثل خودش به فکر فرو رفته؟

چند لحظه‌ای مکث کرد و به بچه‌ها نگاه کرد. چند نفری سرشون رو به نشونه «نه» تکون دادن.

به نظرتون چرا اینطوریه؟ چرا از دیدن این همه موجودات شگفت انگیز در اطرافمون تعجب نمی‌کنیم؟

چند لحظه کسی حرف نزد. بعد از اون زهرا دستش رو بلند کرد.

چون اونا رو هر روز می‌بینیم.
می‌تونی بیشتر توضیح بدی؟

زهرا کمی مکث کرد. معلوم بود دارد فکر می‌کند. بعد ادامه داد.

منظورم اینه که ما به دیدنشون عادت کردیم. برای همین دیگه برامون عجیب نیستن. اونا همه جا هستن. هر روز می‌بینیمشون. برای همین به نظرمون شگفت انگیز نمیان.


عجایب هزارگانه
عجایب هزارگانه


آفرین دخترم! جواب درست همینه. ما به دیدن این همه شگفتی در اطرافمون عادت کردیم. برای همین اونا را عجیب نمی‌دونیم.

چند نفر به نشونه تایید سرشون رو تکون دادن.

همین هوش مصنوعی هم تا چند وقت دیگه اینقدر برامون جذاب نیست؛ چون بهش عادت می‌کنیم و برامون طبیعی میشه. به قول معروف، طبیعت معجزه‌ایه که بهش عادت کردیم.

خانم چند لحظه همونطور ایستاد و به جمعیت دانش‌آموزا نگاه کرد. بعد برگشت و کتاب زیست رو از داخل کیفش درآورد و روی میز گذاشت.

خوب دخترای گلم! بریم سراغ درس جدید…
مسئول رسانه مرکز فرهنگی اجتماعی انتظار. از نوجوانی عاشق نوشتن بودم...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید