داشتم فکر می کردم، به چه؟
به تو...
امروز خوشحالم، خیلی شاد. حتمن می پرسی چرا؟
یک تصمیم بزرگ گرفته ام. دقت کردی چه شد، فقط تصمیم گرفته ام و بخاطر این تصمیم خیلی خوشحالم.
روزهاست درگیر بودم...
با کی؟ معلومِ با خودم.
برای چی؟ باز هم معلومِ، برای اینکه بتوانم تصمیم بزرگم را بگیرم.
من 6 سالی هست یک کار را شروع کرده ام که فکر می کردم مناسب من است ولی خیلی زود متوجه اشتباه بودنش شدم، اما توان بیرون آمدن از آنرا نداشتم... تا اینکه بلا خره امروز موفق شدم بعد از مدتها ناامیدی از اینکه در جای اشتباهی هستم اولین قدم را بردارم هرچند کوتاه و لرزان بود مانند یک کودک نوپا ولی موفق شدم که برای این پایان یک آغاز را شروع کنم.
داشتم به پایان کاری که روزی با ذوق فراوان و آرزوهای بزرگ شروع کرده بودم فکر می کردم، تلخ هست ولی به قول معرف یک پایان تلخ بهتر از یک تلخی بی پایان است... من آزمودم در این ورطه خود را ولی مثل اینکه ورطه ای اشتباهی را انتخاب کرده بودم و الان باید بیرون بکشم بخت خود را....