Arezoo.f.rad
Arezoo.f.rad
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

مغازه ی آقا والا

حس خوب این عکس را دوست دارم، به این پیرمرد با این کمر خمیده و موهای سفید حسودی ام می شود. حتی به اون قوزی که مطمئنم در اثر خم شدن زیاد حین خواندن کتاب هاست.

دُکانش را هم دوست دارم. حتی با وجود اینکه در کرکره ای اَش برقی نیست.

عاشق کتاب های قد و نیم قد درون ویترینش هستم. آنهایی که بی قید و بند کنار هم نشسته اند و با این که هرکدام دنیای درون خود دارند ولی بیخیال تر از اینها به نظر می‌رسند. خدا می داند اگر دهان باز کننده ها چه ها برای گفتن دارند ولی آنقدر مأخوذ به حیا هستند که هیچ فخر فروشی در شان دیده نمی شود. آنهایی که جلدشان چرمی یا گالینگور است مانند اسب عربی با آن یال و دُم باشکوهش نجیبانه کنار آن شومیزی ها نشسته و انگار نه انگار.... البته که تن آدمی شریف است به جان آدمیت، مثلاً من امروز یک کتاب در کتابخانه دیدم که متولد ۱۳۵۴ بود، فکر کنید از من هم بزرگتر بود، با یک جلد زرد و ترک هایی که به مرور زمان روی آن ایجاد شده بود و لکه هایی که فکر کنم جای چای باشد، ولی اینها همه که چه؟ سیمین جان دانشور چنان در این کتاب لفاظی کرده است که بیا و ببین. کتاب از سپیده صبح تا شامگاه از دست من زمین نیفتاد...

کتابکتاب خوانی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید