چندی پیش که قرار بود برای کاری متنی بنویسم طبق عادت همیشگی متن را با قلم و کاغذ نوشتم و درنهایت وقتی که تکمیل شد و قرار بر آن شد که بفرستمش از طرف مقابلمخواستم تا آدرسی دهد و متن را به صورت دستنویس برایش پست کنم ! وقتی در جواب خواسته ام گفت 《 نمیشه عکس بگیری ؟》با همین چند کلمه فهمیدم که میشود متن را " اسکن "کنم ،"تایپ "کنم و برایش بفرستم . تا قبل از آن احساس میکردم هیچ راه دیگری جز پست کردن وجود ندارد . چندبار با خودم زیر لب مرور کردم " تایپ ، فایل ، اسکن ، عکس " به خودم آمدم و گفتم چرا از اول به ذهن خودم نرسید ؟ . بگذریم متن را تایپ کردم و در قالب فایل برایش فرستادم . این مقدمه چینی هارا کردم که بگویم گاهی احساس میکنم من باید دوران قاجار بدنیا می آمدم . اصلا با زمان حال هیچ سازگاری ای ندارم . هیچ درکی از تایپ و فرستادنِ محتوایی در قالب فایل ندارم . من بنده ی قلم و کاغذم . بنده ی کاغذ های کاهی و نازک و مرکب و دوات . بنده ی پاکت هایی که مهرهای قرمز به مثابه ی خون عاشق روی آن ها نقش بسته است و سریشان کرده . من بنده ی انتظار زنگ درم وقتی که مامور پست زنگ را بزند و بگوید بسته داری . گاهی احساس میکنم یک تکه ی بزرگی از من در زمان قاجار ،در کنج خانه ی حیاط داری که روی پله هایش گلدان های شمعدانی و داخل حوض وسط آن انارهای سرخ افتاده است در کوچه های کاهگلی ،جامانده است و هرروز صبح پاکت نامه ی مهروموم شده اش را میزند زیر بغلش ، برقه ی سفید رنگش را به روی صورت میاندازد تا هزارو یکمیننامه ی بی جواب عاشقانه اش را به هزار زحمت بدست معشوق جان به بهار آغشته ای که هیچ خبری از آن به گوش نمیرسد بسپارد .
احساس میکنم دوران قاجار با تمام بی کفایتی های دولتش دوران خوبی بود . دست کمملت بالجبار به واسطه ی روبنده های سفید ای که روی صورت ها بود حرف هارا از چشم ها میخواندند ،نگاه ها گویا تر بود . اصلا همین که اهمیت " چشم " در دوران قاجار بیشتر بود کافیست برای دوست داشتن این دوران .