Ariiana Mn
Ariiana Mn
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

مروری بر نمایش «جا‌به‌جا»

جا‌به‌جا، روایت جابه‌جایی به جهان سوررئال:

آریانا معتمدیان


قدم اول: نترسید، بپرسید.

در قدم اول می‌خواهم نقطه‌ي پرگار را بر روی مخاطب بگذارم. در زمانی که شما می‌خواهید به دیدن یک اثر هنری بروید پیش از آنکه پادر سالن بگذارید المان‌هایی مانند تبلیغات، بروشور، عکس‌ها و غیره پیامی به شما از تم و داستانی که قرار است شما با آن مواجه شوید می‌دهند. پس وقتی داخل سالن به تماشا می‌نشینید تاحدودی می‌دانید دنبال چه چیزی و برای دیدن چه اثری آمده‌اید. اتفاقی که در دنیای امروز شاهد آن هستیم. دانستن یا به قولی «فازخردانا» گرفتن است. انسان امروز نمی‌تواند بپذیرد چیزی خلاف نظر او وجود دارد. تئاتری متفاوت و یا حتی مخالف تمام المان‌هایی که سال‌ها در جامعه هنر با او رو به رو هستیم و بر روی صحنه رفته‌اند وجود دارد. در ریز ودرشت زندگی امروز کسی مخالفت را نمی‌پذیرد. همین اولین گام برای دیدن و یا برداشت اشتباه از یک نمایش، یک نقاشی، یک فیلم و غیره است. رضا براهنی سال‌ها پیش در شعر «حضور» گفت « نترسید، بپرسید».حال من هم روی سخنم با شماست. نترسید. بپرسیدتا بفهمید. در قدم اول،‌ اگر نمایشی، اثری مخالف سلیقه‌ي شما یا حتی مخالف جامعه‌ي شماست مبنی بر بد بودن آن نیست. در قدم دوم پرسیدن هیچ عیبی ندارد اگر درجایی نفهمیدید بپرسید. نترسید و بپرسید.

جابه‌جا، دفن شده بر زیر بار سوررئال:

در زمانی که شما قدم داخل سالن می‌گذارید در پنج دقیقه‌ي اول و شروع نمایش متوجه می‌شوید که با نمایشی متفاوت رو به رو هستید. عناصری که قدم به قدم بر روی صحنه پا می‌گذارد به شما این پیام را می‌دهد که کارگردان یا مولف،‌ به دنبال تشویق نیست. به دنبال تایید از سوی مخاطب نیست. اومی‌خواهد چیزی فراتر از نمایش ساده با عناصر ساده‌ي تئاتر و داستان را به روی صحنه بیاورد.

اگرمحمدکاظم دامغانی را بشناسید و با آثار او آشنا باشید می‌توانید بفهمید که او پی رو کلام براهنی‌است که می‌گفت« قفس نسازید که من اسیر شما باشم، قفس نشانه‌ي ترس از تجاوز است به پرواز» به عقیده‌ي من، او همیشه به دنبال شکستن قواعد و تجاوز به پرواز است. در نمایش «جا‌به‌جا» رد پای محمدکاظم دامغانی به عنوان نویسنده و طرز فکر آن مشهود است. جابه‌جا جسارت دارد. جسارت به این منظور که یک نمایش، در چهار اپیزود، با چهار سلیقه‌ي مختلف در کارگردانی، یک انسجام دارد. درفاصله بین اپیزود‌ها مخاطب در سیاه‌چاله‌ي مبهوتی نمی‌افتد. یک دست جلو می‌رودو همراه نمایش می‌شود.

جابه‌جا، از دنیای دیگری حرف می‌‌زند. از سیاره‌ای سوررئال و متشکل از عناصر واقعی! پارادوکسی عجیب اما دوست داشتنی و قابل تقدیر. وحدت سه‌گه: زمان، مکان، و موضوع آنقدر در بین اپیزود‌ها ثابت و محکم است که به هیچ عنوان اجازه نمی‌دهد مخاطب لحظه‌ای رها شود. محمدکاظم دامغانی به مثابه‌ي کودک شرور و ساختار شکن است که دارد تجربه می‌‌کند. تجربه‌می‌کند بی قاعدگی را با قاعده‌های خودش بشکند تا تجربه کند. تا بدست آورد. تا استخوان‌بندی خودش را پیدا کند. این کار هر خالقی‌ست. می‌چرخد تا بتواند سبک خودش را پیدا کند. در این سال‌ها او دیگر می‌داند چه چیزی می‌خواهد اما گویی برایش کافی نیست و می‌خواهد خط مشق خود را ادامه دهد.

جابه‌جا مخاطب را وادار به فکر کردن می‌کند. اورا وادار می‌کند که بشیند، نگاه کند، کنجکاوانه به سمت جهانی که واردش شده است برود. همین است که مخاطب را کلافه کرده است. اغلب نمایش‌های ما تا به امروز نمایش‌هایی بوده‌اند به مثابه‌ي لقمه‌ی آماده. چیزی که مخاطب روشن ببیند و بشنود و بعد هم از سالن خارج شود. اما سوال اصلی اینجاست، جابه‌جا چقدر در وادار کردن مخاطبش به فکر کردن موفق بوده است؟ چقدر مخاطب می تواند دنبال نماد‌ها برود چقدر نمایش به او کد می‌دهد؟ اشکال کارهمین‌جاست. در ابتدا گفتم که جابه‌جا دفن شده است بر زیر بار المان ها و جهان فراواقع‌گرا. این هیچ بد نیست. اما جابه‌جا بیش از اندازه غرق شده است. ریز و درشت را در زمانی که شما مرور کنید متوجه می‌شوید. مخاطب از یک زمانی به بعد به مثابه‌ي کودکی‌ست که در مسیر ورورد به دنیای تازه دستش رها شده و دیگر خودش می‌ماندو مسیر بین راه. مصداق بارز «فهمیدن و متوجه نشدن» می‌داند وارد دنیای جدیدی شده‌است. می‌داند برای وارد شدن باید فکر کند و تصمیم بگیرد اما نمی‌تواند ادامه‌ي راه را برود. نمی‌تواند چرا کد‌ها و عناصری که با او از جانب نمایش روبه رویش به گفت و گو نشسته‌اند کمرنگ‌تر و گنگ‌تر می‌شوند.

جابه‌جا کلاژی است از واقع‌گرایی و چیزی فراتر از واقعیت اما رفته رفته بر زیر بار واقع‌گرایی دفن می‌شود و مخاطب خود را بین راه رها می‌کند. رها کردن نه به این معنا که دیگر هیچ‌کس چیزی نفهمد. به این منظور که رفته رفته خاص می‌شود. زبانش و بیانش برای انتقال پیام تا دقایق آخر خاص می‌شود. به شکلی که اگر شما چیزی از تئاتر ندانید فهمیدن آن برای شما سخت می‌شود.

جابه‌جا در جای درست ایستاده‌است. نمایش و تئاتر را درجایی می‌برد که سال ها جای خالی آن احساس می‌شد او فریاد می‌زند و بلند می‌گوید «که می‌توان در سکوت فریاد زد» او در سکوت خود فریاد می‌زند.

نمایشدوست داشتنیتئاتریادداشتسینما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید