? مصاحبه با کاظم فرجالهی | ? فعال کارگری | ? انجمن اسلامی آرمان دانشجویان
? پس از نزدیک به دو ماه اعتصاب کارگران هفتتپه، رشته اعتصابهایی در مرداد ماه ۱۳۹۹ بخشهای حیاتی اقتصاد ایران را فراگرفت. این اتفاق ما را واداشت تا کمی بلندتر به برخی سوالاتمان در رابطه با کارگران فکر کنیم.
کنترل کارگری در سطح تولید بدون کنترل سیاسی و اقتصادی میسر است؟ یعنی آیا کارگران بدون وجود یک قدرت سیاسی که حامی مبارزات آنها باشد قادر به ادارهی بلندمدت و پایدار بخشهای صنعتی خواهند بود؟ یا این که به دست گرفتن کنترل تولید است که نهایتا به تسخیر قدرت سیاسی منجر میشود؟
ببینید این سوال را باید اینطور بهتر مطرح کنید که آیا منظورمان از کنترل تولید در سطح کلان اقتصادی یک مملکت است یا در تک کارخانهها، در کارخانه و بنگاههای معدودی، با بزرگی یا کوچکی اش فعلا کار نداریم. آیا در یک بنگاه معین کارگران آنجا قادر هستند که کنترل تولید را به دست بگیرند و به طور موفق آن را در بلندمدت ادامه بدهند یا خیر؟ پاسخ این سوال به نظر من منفی است تجربه های تاکنونی نشان داده که این امر ممکن نبود. ما نمونه های تاریخی هم در کشور انگلستان و هم در کشور فیلیپین داریم در کشورهای امریکای لاتین هم باید نمونه هایی باشد.
اما بطور مشخص در انگلستان مثلا ما معادن فرسوده زغال سنگی را داریم که در دوران تاچریسم بهرهبرداری از آنها برای سیستم سرمایهداری مقرون به صرفه نبود. در آستانه تعطیلی بودند این معادن ذغال سنگ و اتحادیه های کارگری با ایجاد سازوکارهایی در واقع کنترل بخشی از این معادن را بر عهده گرفت و دولت هم به آنها واگذار کرد برای فقط مسئلهی حل موقت مسئله و بحران و با این شرط که آنها بتوانند به شکل خودکفا فقط حقوق خودشون رو از اون مجموعه به دست بیاورند خب واقعیتش این است که یک ارزش یا یک سرمایه اولیه آنجا موجود بود اینها قرار بود از آن ارزش نهفته در زمین و سرمایه اولیه که در شکل ماشین آلات آنجا بود استفاده کنند و از یک صنایع فرسوده و تکنولوژی فرسوده با مدیریت خودشان در حد به دست آوردن دستمزد و حقوق خودشان اگر بازدهی داشته باشد کافیست که در عمل این پروژه با شکست مواجه شد.
در برهههایی از زمان ما در اواخر قرن گذشته در آرژانتین چند نمونه داشتیم که در شرایط بحرانی خاصی بنگاههایی را که ظاهرا زیانده بودند یا به دلایل مختلف بحرانی شده بودند و کارفرمایان حالا یا به عمد یا ناگزیر نمیتوانستند آنجا را اداره کنند و بازدهی داشته باشد مدیریت تولید را کارگران به عهده گرفتند اما در درازمدت موفق نبودند دلیلش هم روشن است سیستم سرمایهداری چه در داخل هر کشور و چه در گستره جهانی یک مجموعه به هم پیوسته است که همه عناصر این مجموعه با هم دیگر تک تک یا هر واحد با مجموعه عناصر دیگه ارتباطات تنگاتنگ و گسترده ای دارد.
بطور مشخص اگر یک بنگاه معین رو در نظر بگیریم مثلا فرض کنید کارخانه نساجی یا مجتمع هفت تپه احتیاج به یک سری ارتباطاتی برای تهیه مواد اولیه دارد احتیاج به یک سری ارتباطاتی برای ماشین آلات با تامین تکنولوژی حالا خرید تعمیر و نگهداری یا بازسازی آن دارد در سوی مقابل اینها احتیاج به یک سری ارتباطاتی برای فروش محصولاتش دارد. تجربه نشان داده این کارخانه یا این بنگاه رو به شکل جزیره که نمیشود نگه داشت و اداره کرد در کوتاه مدت آن چه که در انبار مواد اولیه وجود دارد بتوانند تولید کنند و به شکلی به بازار بفروشند و بطور مقطعی حقوق چند ماه رو بتوانند از بازار فروش محصولات دربیاورند. اما در میان مدت این کارخانه اولا توسط بنگاههای دیگر سرمایهداری بایکوت میشود یعنی ممکنه مواد اولیه برای تولید بهش داده نشود ممکن است قیمت مواد اولیه که به آن داده شده بسیار گران باشد. کمکهای تکنولوژیک برای خرید تکنولوژی مدرن یا بهره برداری از تکنولوژی موجود ممکن است از آنها دریغ بشود که حتما همینطور خواهد بود ما وقتی مواجه هستیم سرمایه داری در رقابت بین بنگاههای خود بنگاههای مختلف بین همدیگر متعلق به سرمایهداران مختلف در رقابت بین همدیگر یک بنگاه یا یک کارتل بزرگ کارتل دیگری را بایکوت میکند تحریم میکند و آن رو به ورشکستگی و نابودی میکشاند بطور قطع این کار را با بنگاهی که کارگران میخواهند کنترل اون را به دست بگیرند این کار رو خواهند کرد و آنجا را بایکوت میکنند و در واقع حاصل کار یک تجربه سرخوردگی و بسیار بد برای کارگران و یک الگوی منفی و بازدارنده برای سایر کارگران بر جای خواهد ماند.
حالا بطور مشخص ما میتوانیم در مورد تک تک بنگاههای اقتصادی و کارخانجات ایران این را مثال بزنیم ببینیم که مثلا آیا کارخانه نساجی یا مجتمع نیشکر هفت تپه یا فولاد اهواز آیا به تنهایی کارگران توان تهیه مواد اولیه تکنولوژی فروش به بازار تولید را دارند یا ندارند که جواب منفی است.
همانطور که خودتون به درستی گفتید بدون وجود حامیانی در بخش سیاسی که بتواند در در بخش دولتی بهتره بگوییم حامیانی در مدیریت جامعه که بتوانند از نظر تامین مواد اولیه و همینطور پشتیبانی آنها در به بازار رساندن و به فروش رساندن کالا یعنی تحقق ارزش اضافی تولید شده بدون مساعدت در تحقق ارزش مالی یعنی فروش نهایی محصول اداره یک مجتمع تولیدی امکانپذیر نیست و با شکست مواجه میشود.
اما حالا اگر ما در بطور مشخص در اقتصاد امروزی ایران این سوال را میکنیم و در مواجهه یا برای پاسخگویی به مشکلات کارگران بنگاههایی مثل هپکو فولاد هفت تپه یا از این قبیل این سوال را مطرح میکنیم به عقیده ی من بهترین گزینه اینجا مطرح کردن شعار مشارکت فعال در مدیریت مجتمع هست یعنی فارغ از این که مالکیت این بنگاه ها دولتی باشد یا خصوصی یا در دست کدام یک از نهادهای دولتی باشد. یک شعاری که ما میتوانیم بدهیم و پایش بایستیم و مفید هم هست و حتما هم لازم است که به آن برسیم و یک جهشی هست برای جنبش کارگری درخواست داشته باشیم یا کارگران هر واحد مطالبه اصلیشان این باشد که مشارکت فعال در مدیریت و هدایت آن مجموعه داشته باشند مشارکت فعال یعنی که خودشان رو از به شکل جزیره محدود نمیکنند ارتباطشان را با دیگر بنگاههای سرمایه داری که مجبورند داد و ستد داشته باشند با آنها قطع نمیکنند و بقول معروف شمشیر رو با آنها از رو نمیبندند مدیریت کارخانه محاسبات سود و زیان برآورد هزینه ها و همه ی امور مربوط به حسابرسی به کمک کارشناسان مورد اعتماد کارگرانی و همینطور در بخش بازرگانی و فروش کالا باز هم به کمک کارشناسان اقتصاد ی میتوانند مشارکت فعال داشته باشند و نظارت بکنند و به این ترتیب منافع کارگران را به شکلی که در جامعه سرمایه داری امروزی به شکل مطلوبتری تامین کنند.
در مورد بخش آخر این سوال که اصولاً آیا به دست گرفتن کنترل تولید است که به تسخیر قدرت سیاسی منجر میشود یا ابتدا تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر است که به او امکان کنترل بر تولید و مدیریت تولید را میدهد؟ ببنید این سوال رو فارغ از این که همواره با این سوال مواجه هستیم که در یک کشور به تنهایی امکان برقراری درازمدت و موفق سوسیالیسم و از طریق سوسیالیسم، ساختار سوسیالیستی جامعه، کنترل تولید و تسخیر قدرت سیاسی توسط طبقه کارگر ممکن خواهد بود یا نه که پاسخ به نظر من این است که در یک کشور به تنهایی ممکن نیست فعلا این سوال رو کنار بگذاریم به این پرسش پاسخ بدهیم که آیا ابتدا مراکز یا اهرمهای اقتصادی به تسخیر در میآیند و از آن طریق قدرت سیاسی به دست گرفته میشه یا بالعکس؟
ما در هنگام پایان دوران فئودالیسم و تغییر فرماسیون یا ساختار اقتصادی اجتماعی از فئودالیسم به سرمایهداری با این پدیده مواجه هستیم که در کشورهای متروپل نهادهای سرمایه داری به وجود میآیند قدرت اقتصادی را در دست و با استفاده از اهرمهای اقتصادی دفعتا یا به تدریج کشورهای مختلف بر اساس شرایط خاص شکلهای متفاوت داشته پس از به دست گرفتن قدرت اقتصادی از طریق آن به قدرت سیاسی رسیدن در کشورهای متروپل ما این را میبینیم اما در کشورهای پیرامونی ما عکس این قضیه را میبینیم . میبینیم که از طریق کودتاها یا اتفاقات مختلفی که میافتد ابتدا یک گروه سیاسی به قدرت میرسد و آن گروه سیاسی به تدریج طبقه سرمایهدار را به شکلی ساماندهی میکند و کمک میکند به رشدش یعنی ابتدا تسخیر قدرت سیاسی یا به دست گرفتن اهرمهای سیاسی است و بعد تصاحب منابع اقتصادی در مورد قدرت گرفتن طبقه کارگر هم من فکر میکنم که طبقه کارگر در جامعه سرمایه داری درست است که نیروی اصلی مولد است اما منابع استراتژیک قدرت اقتصادی یا مراکز مهم اقتصادی در اختیار طبقه کارگر نیست. نه مالکیتش و نه مدیریتش.
فلذا این که بگوییم از طریق تصرف منابع اقتصادی یا کنترل تولید به قدرت سیاسی برسد حداقل در شرایط موجود برای من این امر ممکن نیست یعنی ابتدا باید طبقه کارگر به شکلهای مختلف در هر جامعه به روش خود به سازمانیابی ویژهی خودش برسد در درجهی اول به آگاهی طبقاتی نائل بشود. به موازات رسیدن به آگاهی طبقاتی و تبدیل شدن به طبقهای برای خود، آنجاست که میتواند تشکلهای ویژهی خودش را به وجود بیاورد و به شکلهای مختلف بعد از تصرف قدرت سیاسی میتواند کنترل اقتصاد و کنترل تولید را هر به دست بگیرد. در شرایط موجود من با این گزینه که ابتدا تسخیر قدرت اقتصادی باشد و بعد از کنترل تولید و یا کنترل اقتصاد به قدرت سیاسی برسد موافق نیستم.
مهمترین درس از تجربهی شوراهای کارگری در اوایل انقلاب برای جنبش کارگری واقعا موجود چیست؟
به عقیده من شوراهای کارگری اوایل انقلاب تجربهای شکستخورده بود اما درسهای بسیاری داشت که متاسفانه بسیاری از این درسها آموخته نشد. باید اول به این مسئله توجه کنیم که تصور یا برداشت ما از شوراهای کارگری چیست یا وقتی مطرح میشود که کنترل کارگران از طریق شورای کارگری بر کارخانه یا بر تولید مراد ما چی هست و در چه شرایطی میتواند تحقق پیدا کند. اولا شورا را به مثابه شکلی از سازمانیابی طبقه کارگر نباید در نظر بگیریم.
شورا شیوهای از مدیریت است که این شیوه مدیریت شورایی هم در ساختار سوسیالیسم و هم در ساختار سرمایهداری میتواند وجود داشته باشد. و در هر دو نمونههای هم موفق و هم ناموفق و شکستخوردهاش را ما شاهد هستیم. بر عکس آن چیزی که به طور مشخص در هفتتپه در سال ۹۶ و ۹۷ شعار داده میشد و بعد متاسفانه منجر به دادن هزینههای سنگینی هم شد- آنجا طلب می کردند که اصلا کارخانه را ما خودمان به طور شورایی اداره میکنیم و اصلا شوراها و جنبش شوراها برای بسیاری یک آرزوی بسیار شیرین تداعی شد و این را تحققیافتنی و دستیافتنی میدیدند که جنبش شوراها و شوراهای کارگری دو مرتبه مطرح میشود و شوراهای کارگری در همه جا برافراشته خواهد شد. توهم و تصور نادرستی بود حکایت از داشتن یک آرزوی شیرین. آنجا در هفتتپه به نادرست داشتند شورای کارگری را به مثابه شکلی از سازماندهی طبقه کارگر قلمداد میکردند. در حالی که قضیه برعکس است. تحقق این امر که شوراهای کارگری در واقع کنترل کارخانه را بر عهده بگیرند قبل از آن حد معینی از سازمانیافتگی و آگاهی طبقاتی را لازم دارد.
درسی که از جنبش شوراهای کارگری اوایل انقلاب میشود گرفت اولین درس این است که ما در کارخانجات با کارگرانی مواجه بودیم که حد بسیار پایینی از آگاهی طبقاتی و حد بسیار نازلی از سازمانیافتگی را داشتند. ما هیچ سازمان کارگری مستقلی حالا چه سندیکا یا اتحادیه یا هر نام دیگری در سالهای ۵۶ و۵۷ در کارخانجات صنعتیمان نداشتیم. تعدادی سندیکای زرد بودند که در راس آنها عناصر وابسته یا خودفروخته به نظام قبل و یا کارفرما بودند. با انبوه کارگرانی که از کمترین حد آگاهی طبقاتی برخوردار هستند عدهای از انقلابیون و فعالان صادق جنبش چپ کارگری در کارخانهها رفتند با توجه به فضای آن روزگار خب به سرعت توانستند شوراهای کارگری را برپا کنند اما این شوراها بر سازمانیافتگی و آگاهی طبقه کارگر آن دوران استوار نبودند.
این شوراها تقریباً از اسفند ۵۷ تا خرداد ۶۰ که سرکوب شدند ۲ سال و ۴ ماه یعنی ۲۸ ماه فرصت داشتند. در این ۲۸ ماه هم متأسفانه شوراهایی هم که شکل گرفته بودند و از قضا با استقبال خوبی هم مواجه بودند نتوانستند آگاهی لازم و سازمان یافتگی لازم را درون کارگران به وجود بیاورند که بتواند در مقابل طوفان سرکوب مقاومت کند البته یادمان باشد که طوفان سرکوب طوفان بسیار سهمگینی بود. خشونت سرکوب سالهای ۶۰ در واقع اگر نگوییم بینظیر، در تاریخ جنبش کارگری و در تاریخ جنبشهای اجتماعی ایران بینظیر بوده است اما واقعیت دیگر هم این است که آن شوراها که در شماری از کارخانجات صنعتی ایران از اسفند ۵۷ یا یک ماه قبل از آن شکل گرفته بودند و در بسیاری از جاها با خروج یا فرار سرمایهداران و کارفرمایان آن زمان کارخانهها، اینها (کارگران)، خودشان کنترل تولید و مدیریت را به دست گرفته بودند؛ اولا فاقد توان لازم برای مدیریت بودند. حالا این به کنار، توان را با تجربه و در اختیار درآوردن مدیران قابل اعتماد میشد جبران کرد اما کارگران این واحدها فاقد سازماندهی و آگاهی طبقاتی لازم بودند.
ببینید در یک کارخانه باید پیش از هر چیز تشکل کارگری وجود داشته باشد، کارگران از آگاهی طبقاتی برخوردار باشند، به طبقهای برای خود تبدیل شده باشند، سازمانیافته باشند در یک سازمان کارگری حالا سندیکا، اتحادیه یا هرچی و از طریق آن سندیکا شورا یعنی نهادی را برای مدیریت کارخانه انتخاب بکنند. در حالی که در ایران آن روزگار یا حتی در تصوری که بین کارگران هفتتپه وجود داشت این حاکم بود که مجمع عمومی تشکیل میدادند و در آن کارگران عدهای را به عنوان نمایندگان یا هیئت مدیرهی شورا انتخاب میکردم و اینها قرار بود در کارخانه همه کاری انجام بدهند و طبیعتاً نه توانش را داشتند و نه تخصصش را و در ضمن نه کارگران به دلیل نبود آگاهی و نبود سازمانیافتگی توان حمایت همهجانبه از اینها را نداشتند. حتی توان حمایت نسبی را.
اما حتی در برخی نهادهای سرمایهداری هم با مدیریت و هدایت شورایی سر و کار داریم این را فقط به عنوان دلیلی میگویم در پاسخ به این سوال دوم که شورا شکل خودویژهی اشکالیابی طبقه کارگر نیست طبقه کارگر از این شکل مدیریت، از این نوع سازماندهی مدیریت کارگری استفاده میکند برای ادارهی جامعه یا برای کنترل بنگاه یا واحدی که کارگران متعلق به آن جا هستند.
چندتا از مشاهدات خودم را، چون من خودم در جریان یا به طور مستقیم در جریان یا حتی شاهد تجربهی شورایی اول انقلاب نبودم در واحدهای که حضور داشتم اما در سالهای بعد از سرکوب با کارگران که صحبت میکردیم اکثر کارگران خاطرهی خوش یا دید مثبتی نسبت به برخی از نمایندگان شورا داشتند و یا شورای کارگری را در به دست آوردن یا تامین بسیاری از مطالبات آنها نسبتا موفق میدیدند اما بین خودشان و آنها فاصلهی بسیاری زیادی میدیدند به این دلیل که بسیاری از این شوراها جنبهی ایدئولوژیک یا باورهای سیاسیشان به قدری بارز بود که بسیاری از کارگران از نزدیک شدن به آنها پرهیز میکردند و دلیلی که در یک دورهی کوتاهی موفق بودند این بود که این کارخانهها به هر حال حد معینی از انباشت مواد اولیه و تکنولوژی را در خودشان داشتند یعنی سرمایهی ثابتی وجود داشت، کالاها و مواد اولیهای وجود داشت، حد معینی از بازار فروش ممکن وجود داشته باشد هر کدام از آنها برای دورههای کوتاهی قادر بودند بخشی از مطالبات صنفی یا مادی کارگران را پاسخ بدند اما به طور قطع اگر قرار بود ادامه پیدا کند و در دراز مدت با مسئلهی تعمیر و نگهداری و منابع لازم برای خرید تکنولوژی مدرن، خرید مواد اولیه و با پدیده مافیای بازار و بازرگانی برای فروش محصولات آن کارخانجات مواجه بودند. این امری است که متاسفانه یا خوشبختانه فرصت تحققش در آن دورهی کوتاه اتفاق نیفتاد وگرنه باز بگی از سرخوردگی و شکست بود که برای جنبش آن دوران برجا میماند
سرمایهگذاریهای خارجی چه از نوع چینی آن که اخیرا در فضای سیاسی سر و صدا کرده و چه از آن دست سرمایهگذاریها که قرار بود پس از توافق هستهای اجرا شود چه تاثیری میتواند بر هستی طبقهی کارگر داشته باشد؟ مواجههی مترقی با سیاستهای جذب سرمایه خارجی در کشورهای کمتر توسعه یافته چیست؟
از دو منظر به این تاثیر میشود نگاه کرد البته همانطور که در متن سوال هم هست. من به این که این سرمایهگذاری چینی باشد یا از سرمایهگذاران جای دیگری باشد فعلا به این مقوله وارد نمیشوم. هر چند که تفاوتهای زیادی وجود دارد اما در کل برای طبقه کارگر اصولاً تفاوتی نمیکند که کارفرمای او بخش خصوصی باشد یا دولتی. سرمایهدار داخلی باشد یا خارجی. به طور کلی تفاوتی نمیکند. اگر طبقه کارگر طبقه کارگر متشکلی باشد و سازمانیافته باشد و از آگاهی نسبی و سازمانیافتگی خوبی برخوردار باشد قادر است که در شرایط موجود و در ساختار اجتماعی اقتصادی سرمایهداری با چانهزنیهایش و با رایزنیها یا با مبارزاتی که در شکلهای مختلف انجام میدهد؛ تا حدی از مطالبات و حقوقش را تامین کند. چه این کارفرما بخش خصوصی باشد یا بخش دولتی، کارفرمای داخلی باشد یا خارجی. اگر طبقه کارگر، طبقه کارگری باشد که سازماننیافته باشد و آگاهی طبقاتی نداشته باشد؛ هم سرمایهداری میتواند آن را استثمار کند و میکند. حالا سرمایهداری دولتی ممکن است به دلایل مختلف از جمله ملاحظات حکومتی به طور مقطعی پرداختهای حقوقها از یک نظم بهتری برخوردار باشد و شدت استثمار کمتر باشد و نوع بخش خصوصی هارتر باشد اما اساسا تفاوت ماهوی نمیکند همینطور درباره سرمایه داخلی یا خارجی، سرمایه سرمایه است. اصولاً ما الآن با پدیدهی بینالمللی شرکتهای چندملیتی سر و کار داریم که شرکتی است که سرمایهگذاران از جاهای مختلف هستند در همین ایران امروز موسسات بسیار بزرگی داریم که سرمایههای آنها در واقع ترکیبی از سرمایه داخلی و خارجی است. اما یک تفاوت وجود دارد، در شرایط امروزی جامعه که بیکاری بلای خانمانسوز و معضل بسیار مهمی در جامعه ماست و سرمایههای داخلی سوق پیدا کردهاند به فعالیتهای غیرمولد و غیرتولیدی و از این بیکاری فزایندهای در جامعه به وجود آمده است. ممکن است سرمایهگذاریهای خارجی معطوف به بخشهایی شود که به نیروی کار بیشتری احتیاج داشته باشند و از این رهگذر کارو تولید رونق بگیرد.
این یک واقعیت مهم است که در جامعه سرمایهداری که اگر کار تولیدی وجود نداشته باشد، استثماری صورت نگیرد خب طبقه کارگری هم وجود ندارد. طبقه کارگری که بیکار باشد هم خانهخراب است و هم خصلتهای طبقه کارگر را ندارد و نمیتواند تاثیرگذار باشد پس در درجهی اول باید موضوعیت اصلی کارگر یعنی کار باید وجود داشته باشد حال که این کار را میتواند سرمایهگذار خارجی به وجود بیاورد اما ما این را باید توجه داشته باشیم که سیاستهای تاکنونی جمهوری اسلامی بر این بوده که به قول خودشان از مقرراتزدایی بکنند از مجموعه روابط کار تا حد امکان بخشهای مختلف به قول خودشان دستوپاگیر یا بخشهایی که جنبهی حمایت ضمنی از کارگران داشته در قانون کار، این جنبهها را یا حذف بکنند یا به شکلی خنثی و ناکارآمد بکنند و طبقه کارگر ارزان و بیدفاعی را مهیا بکنند که کارفرمای خارجی سرمایهگذار خارجی به طمع کارگر ارزان و بیدفاع بیاید اینجا و سرمایهگذاری بکند ما در مناطق ویژه تجاری و مناطق آزاد با این پدیده مواجه هستیم.
همینطور در قراردادهایی که به طور مشخص با سرمایهگذاران چینی، تجربههایی که در ایران وجود داشته حالا یا در پتروشیمیها یا در راهسازی و مشاهدهی مستقیم خودم پروژهی بزرگراه تهران-شمال ما میبینیم که کارفرمای چینی بخش اعظم نیروی کار را با خودش از چین به همراه میآورد یعنی اینجا اشتغالزایی چندانی صورت نمیگیرد مضاف بر این که روابط کار و میزان استثمار در شرکتهای چینی خیلی بیش از شرکتهای ایرانی یا مقررات کار حاکم بر روابط کار ایران است که از این نظر میتونست بار منفی هم داشته باشد. پس اگر بخواهم خلاصه کنم تاثیری که بر هستهی طبقه کارگر ایران سرمایهگذاری خارجی در شرایط امروز میتواند داشته باشد ایجاد شغل است اما این ایجاد شغل در پناه مقرراتزدایی هر چه بیشتر از روابط کار و در سایه سنگین نبود تشکلهای مستقل کارگری که در واقع پیشبینی آن در قانون کار قبلا شده و کارگران را از داشتن تشکلهای مستقل تاکنون نتوانسته اند محروم بکنند. چون به طور مطلق نمیخواهم بگویم که نمیتواند وجود داشته باشد این بحث را جداگانه در سوالات دیگری میتوان پاسخ داد.
در شرایط امروزی که طبقه کارگر از سازمانیافتگی و آگاهی کافی برخوردار نیست سرمایهگذاری خارجی میتواند به اشتغال بیشتری بیانجامد اما این اشتغال بیشتر ابدا معنایش این نیست که رفاه بیشتر و حقوق و دستاوردهای بیشتری برای طبقه کارگر به همراه خواهد آورد.
بخش پایانی سوال دوم که پرسیده شده مواجهه مترقی با سیاست های جذب سرمایه خارجی در کشورهای توسعه نیافته یا کمتر توسعه یافته چیست؟ بخش بسیار خوبی از این سوال است. آیا سرمایهگذار خارجی در کدام حوزهها قرار است فعالیت بکند؟ اگر قرار است در حوزههایی مثل هتلداری و بازرگانی و ارائه خدمات فعال بشوند در این زمینهها با اشتغالزایی کمی مواجه هستیم اما اگر این سرمایهها قرار است سرمایههای مولد باشند و شغل ایجاد کنند این میتواند در جامعه پیرامونی مثل جامعه ایران ما وجهه مثبتی داشته باشد اما واقعیت این است که طبقه کارگر ما حتی اگر سازمانیافته هم باشد هیچ الزامی نداشت که در رابطه با این که سرمایهگذاری خارجی صورت بگیرد یا نگیرد موضعگیری بکند. مسئله مهم طبقه کارگر، داشتن سازمانیافتگی خودش است یعنی شرایطی فراهم بشود- که خودش میتواند آن شرایط را رقم بزند البته با دادن هزینهها و اتخاذ تدابیر لازم- که حد قابل قبولی از سازمانیافتگی را داشته باشد اگر این حد معین از سازمانیافتگی و آگاهی را داشته باشد و تشکلهای مستقل کارگری وجود داشته باشند طبیعتاً در شرایط کنونی جامعه ما سرمایهگذاری خارجی اگر در بخشهای مولد صورت بگیرد مثبت است و اگر در بخشهای نامولد و تجاری و بازرگانی یا هتلداری صورت بگیرد یا فروشگاههای زنجیرهای را شکل بدهند پدیدهی مثبتی لزوماً نیست ولی همانطور که گفتم این مسئلهای نیست که طبقه کارگر یا تشکلهای کارگری لزومی داشته باشند در این رابطه موضعگیری کنند. اگر ما دارای احزاب و سازمانهای سیاسی طبقه کارگر بودیم وظیفهی آنها بود و میبایست به این مسئله بپردازند یعنی احزاب سیاسی و سازمانهای سیاسی طبقه کارگر تحلیل کنند بر اساس اطلاعات و آمار درست و کافی پاسخ بدهند که آیا سرمایهگذاری در این برهه و در این مقطع به نفع طبقه کارگر هست یا نیست. متاسفانه ما از این شرایط خیلی دور هستیم.
در این گونه کشورها [کشورهای توسعهنیافته]؛ در نبود سیستم نظارتی شفاف و دموکراتیک( رسانه های آزاد و مستقل، تشکل های مستقل و کارآمد صنفی که گروه ها و لایه ها و طبقات مختلف اجتماعی به کمک آنها بتوانند منافع خود را بیان و از آن دفاع کنند، آزادی اندیشه و بیان و بالاخره سیستم قضایی مستقل از حکومت و دولت) و در نبود سازمان برنامه ریزی علمی و دموکراتیک که که سبب بشود این سرمایه گذاری ها در شبکه های زیرساخت و مولد لازم برای توسعه متوازن و دموکراتیک انجام گیرد و مصرف بشود و بخصوص در شرایطی که یک کشور معین در بحرانی همه جانبه و عمیق و در آستانه فروپاشی قرار گرفته، هر نوع سرمایه و سرمایه گذاری خارجی ضمن به غارت و هدر رفتن منابع، ثروت و سرمایه های داخلی موجب تقویت سیستم فاسد و اقتدار غیر دموکراتیک حاکم خواهد شد.
برخی اقتصاددانان چپ، تکمیل نبودن چرخهی انباشت سرمایه، وجود اخلال در زنجیرهی انباشت و وجود شکلهایی از انباشت غیرسرمایهدارانه را معضل اصلی اقتصاد ایران میدانند. آیا طبقهی کارگر با اتکا به چنین تحلیلی میتوانند به عنوان یک برنامه واقعگرایانه سیاسی، انکشاف مناسبات تولیدی را به سمت آنچه تکمیل چرخهی انباشت سرمایهدارانه خوانده میشود، پیگیری کند؟ به بیان دیگر آیا در شرایط مشخص فعلی حمایت از پیاده شدن کامل سرمایهداری صنعتی و ترجیح سرمایه صنعتی بر سرمایه مالی موضع صحیحی است؟
این سوال بطور مشخص سوالی ایدئولوژیک و سیاسی هست که پاسخ به آن هرچند که لازم است ولی لزوما انقدر ضرورت ندارد که هر فعال کارگری و هر محفل کارگری نسبت به اون موضعگیری کند و رسما اعلام کند با این حال من نظر شخصی خودم را در این رابطه با یک توضیح مختصری خدمتتان میگویم.
قبل از هر چیز لازم است به دو واقعیت اشاره کنیم یک واقعیت این که یکی از دلایل فروپاشی کشوری موسوم به اتحاد جماهیر شوروی که حزبی موسوم به حزب کمونیست در آنجا حکومت میکرد و مدعی بودن ساختار اقتصادی اجتماعی حاکم بر آنجا سوسیالیستی است. این کشور در زمانی که این حزب قدرت را به دست گرفت سرمایهداری زنجیره انباشتش به طور کامل در آنجا تحقق نیافته بود مناسبات سرمایهداری و همزمان با آن طبقه کارگر صنعتی پیشرفته بطور کامل در آنجا وجود نداشت یعنی درواقع یک کشور عقب ماندهای با اکثریت هم اقتصاد و هم جمعیت دهقانی در آنجا وجود داشت خب با مشکلاتی مواجه شد که مجموعه آن مشکلات منتهی به فروپاشی آن جامعه شد این یک واقعیت و تجربه تلخ تاریخی است که باید به آن اهمیت داد و به آن توجه کرد.
واقعیت دوم این که در جامعهی امروزی ما هم سرمایهداری چرخه انباشت سرمایه را به طور کامل طی نکرده هنوز ما با شکلهای غیرسرمایهداری انباشت سرمایه که فعال هم هست مواجه هستیم و هنوز بخش بزرگی از نیروی کار ما در بخشهای غیرمولد و غیرصنعتی شاغل هستند. این ویژگی باعث میشود که بنیانهای اقتصادی جامعه معین ایران یا هر جامعه دیگری به این شکل، به تعبیری شاید از توان لازم گذر از سرمایهداری و ورود به سوسیالیسم و برقراری ساختار و یا اقتصاد سوسیالیستی در جامعه برخوردار نباشد چرا که سوسیالیسم را بر مبنای فقر نمیتوان ساخت اما همانطور که گفتم طبقه کارگر امروزی ما با توجه به میزان متاسفانه سازماننیافتگیاش و عقبماندگیاش و تعداد معدود محافل کارگری یا تشکلهای کارگری یا سازمانهای سیاسی چپ، آیا باید به این مسئله پاسخ بدهند.
در این موقعیت که آیا با توجه به چنین ساختار اقتصادی و عقبماندگی و کامل نشدن چرخه انباشت آیا باید هنوز اجازه داد سرمایهداری رشد کند و انکشاف پیدا کند و مبارزه برای سوسیالیسم صورت بگیرد یا میشود از همین امروز مبارزه برای سوسیالیسم صورت بگیرد؟ پاسخ این سوال را در واقع امروز نباید داد. اگر ما در شرایطی بودیم که تشکلهای کارگری به معنای عام و کاملش یعنی تشکلهای سیاسی، احزاب سیاسی و سازمانهای سیاسی کارگری وجود داشتند و در شرف یا در قد و اندازهای بودند که امکان تسخیر قدرت را داشتند آن موقع باید به این سوال پاسخ میدادند که آیا امروز وقت تسخیر قدرت سیاسی است؟ یا باید اجازه داد سرمایهداری رشد و انکشاف خودش را به پایان برساند و بر روی یک ساختار قدرتمند اقتصاد سرمایهداری مناسبات سوسیالیستی شکل بگیرد؟ ما در چنین موقعیتی نیستیم چه بسا اگر سازمانها یا احزاب کارگری در موقعیت انتخاب باشند باز ممکن است بر اساس شرایط معین یا بگویند ما ترجیح میدهیم به شکل یک اپوزیسیون منتقد باقی بمانیم انتقاد کنیم و ساختار اقتصادی اجتماعی سرمایهداری رشد خودش را بکند یا بالعکس ما تحت این شرایط میتوانیم قدرت سیاسی را تسخیر کنیم و اجازه بدهیم جامعه راه رشد غیرسرمایهداری را طی کند.
منظورم از راه رشد غیرسرمایهداری با آن راه رشد غیرسرمایهداری که دورهای حزب توده معتقد بود و یا اتحاد شوروی معتقد بود بسیار تفاوت دارد. آن راه رشد غیرسرمایهداری چیزی کاملا غلط بود که الان نمیخواهم وارد جزییاتش بشوم اما اما ممکن است تحت شرایط فرضی در یک جامعهای احزاب و سازمانهای سیاسی طبقه کارگر در شرف گرفتن قدرت سیاسی باشند و بتوانند این قدرت را بگیرند. شاید آن زمان تشخیص بدهند که بخشهایی از اقتصاد جامعه اجازه بدهند تحت مدیریت و هدایت حزب طبقه کارگر بخشهایی از جامعه شکل انباشت به روش سرمایهدارانه را تکمیل کنند و رشد کافی داشته باشند این یک بحث کاملا انتزاعی ست و موضوع امروز ما نیست یعنی من فکر میکنم طبقه کارگر ما امروز اصلا در چنین موقعیتی نیست که ما بیاییم دفاع کنیم از بخش سرمایه صنعتی و امارت بدهیم اجازه بدهیم سرمایه صنعتی رشد بکند یا نه دفاع نکنیم.
معضل امروز و مسئله امروزی طبقه کارگر ما این است که باید خودکفا بشود یعنی به خودآگاهی برسد سازمانهای در درجهی اول صنفی و احزاب و سازمانهای سیاسی خودش را ایجاد کند و تقویت کند و به رشد و تکامل برساند بعدا در موقعیتی قرار خواهد گرفت که بخواهد به این پرسش پاسخ دهد یعنی پاسخ زودهنگام به این پرسش که آیا اجازه دهیم سرمایهداری رشد و انکشاف خودش را بکند بعدا به طبقه کارگر قدرت را تسخیر بکند یا نه اصلا مسئله امروزی ما نیست و من فکر میکنم طرح این مسئله - البته قصد اهانت به هیچ کس را ندارم- فقط اذهان و نیروی طبقه کارگر و فعالان کارگری ما را یا منحرف میکند با انرژی آنها را به هرز میبرد. مسئلهی امروزی ما این است که چگونه سازمانهای کارگری را در اینجا برقرار کنیم. در شرایط امروزی و با توازن قوای امروزی و با مقررات امروزی چگونه میتوانیم تشکلهای مستقل کارگری را برپا کنیم و چگونه میتوانند رشد بکنند و چگونه میتوانیم طبقه کارگر را در همین حد سازمانهای صنفی متشکل کنیم و سازمانیافته کنیم که بتوانند قدمهای بعدی را بردارند یعنی سوال زودهنگام و پاسخ زودهنگام مسائل انحرافی را پیش میآورد که مانع از رشد طبیعی طبقه کارگر در دوره امروزی خواهد شد.