نشریه دانشجویی آرمان شهر
نشریه دانشجویی آرمان شهر
خواندن ۸ دقیقه·۲ سال پیش

ضحّاک، داستان برافتادن پادشاهی خون

در بند شدن ضحاک توسط فریدون
در بند شدن ضحاک توسط فریدون

شاهنامه، اثرحماسی و ارزشمند حکیم ابوالقاسمفردوسی، نوشته‌‌شده طی سی‌ سالدر قرن چهارم و پنجم هجری است. این اثردر سهبخش حماسی، پهلوانی و تاریخی سروده‌شده و از شاهکارهای ادبیات استکه نقشی مهم و ارزشمند در تجلی زبان فارسی و زنده نگه‌داشتن تاریخ و ادبیات این مرز و بوم داشته‌است.

باید به‌یاد داشت فردوسی در این کتاب نه فقط روایتی از گذشته و اساطیر را به نظم آورده، بلکه در تمام این داستان‌ها حرف‌ها و خبرهایی از حال و آینده نیز هست. حکیم طوس در سراسر کتاب، به نیکوکاران و آزادی‌خواهان نوید گشایش و نیک‌بختی می‌دهد و ستم‌پیشگان و دیومردان را بیم می‌دهد از تباهی و سرنوشتی شوم. بازخوانی و دوباره‌نگری به داستان‌های شاهنامه از این روست که اهمیت بسیاری دارد.

بیست و یکم مهرماه سالروز پیروزی فریدون و کاوه بر ضحاک و برچیده‌شدن بساط ظلم هزارساله‌ی اوست، به این بهانه، در این متن، به دوباره‌اندیشیو بازنگری در داستان ضحاک و فریدون از زبان فردوسی می‌پردازیم. همانا در این داستان نویدها و مژده‌هاییست برای کاوه‌ها و پر از بیم و ترس است برای ضحاک‌های تاریخ.

همزمان با حکومت جمشید در ایران، مرداس، پادشاهی از تبار تازیان، فرمان‌روای دشت نیزه‌وران بود. مرداس اگرچه بسیار سالخورده و فرتوت، اما پادشاهی لایق و نیکوکار بود که با عدل و داد حکم‌رانی می‌کرد. ضحاک فرزند مرداس، مردی بددل است که به کمک دسیسه‌های اهریمن پدر را می­­کشد و پادشاهی را تصاحب می­­کند. در همین حال، جمشید به دلیل غرور و ستم، فرّه ایزدی را از دست‌داده بود و مردم دیگر همراهش نبودند. ضحاک با استفاده از خشم مردم ستم‌دیده، حکومت جمشید را به‌ زیر می‌کشد، دختران او که همانا زنان و دختران ایران هستند را افسون‌کرده و دربند می‌کند و آن‌ها از ترس جانشان تن به همسری با ضحاک می‌دهند. اینگونه سلطنت او بر جهان آغاز می‌شود و یکی از سیاه‌ترین دوران تاریخ را رقم می‌زند.

اهریمن که در داستان‌های شاهنامه و اساطیر ایرانی همواره برای نابودی و خشکاندن ریشه بشر حضور داشته‌ به شکل خوالیگری به نزد ضحاک راه‌ می‌یابد و با طبخ و خوراندن گوشت به او، بذر بیماری‌ای را در او می‌کارد که با بوسه‌های شیطان بردوشش، به خودکامگی و خون‌خواری ختم می‌شود. از جای بوسه‌های ابلیس دو مار افراشته‌شده که جز با خوردن مغز جوانان این مرز و بوم آرام نمی‌گیرد. پادشاهی ضحاک هرروز با گرفتن جان دو جوان ادامه می‌یابد.

سالهای پادشاهی سیاه ضحاک با خوردن مغز جوانان و دربندداشتن زنان ایران می‌گذرد تا اینکه یک شب، رویایی هولناک، هوش از سر پادشاه ماردوش می‌پراند به گونه‌ای که تمام بارگاه از فریادهای ضحاک به لرزه می‌افتند. موبدان از خواب او، سرنوشت دردناک محکوم به تباهی او را تعبیر می‌کنند که شخصی فریدون نام، از تیره‌ی کیانیان با گرزی گاوسر، او را از تخت پادشاهی به زیر می‌کشد. ضحاک هراسان از موبد پیش­­گو علت کین فریدون را جویا می‌شود. فردوسی این گفت و شنید را اینگونه روایت می‌کند:

بدو گفت ضحاک ناپاک دین چرا بنددم از منش چیست کین

دلاور بدو گفت گر بخردی کسی بی‌بهانه نسازد بدی

برآید به دست تو هوش پدرش از آن درد گردد پر از کینه سرش

یکی گاو برمایه خواهد بدن جهانجوی را دایه خواهد بدن

تبه گردد آن هم به دست تو بر بدین کین کِشد گرزهٔ گاوسر

فردوسی دلیل قیام فریدون را کین‌خواهی از مرگ پدرش آبتین و کشته‌شدن

گاو برمایه (که درحکم دایه‌ی او بود) به دست ضحاک، بیان‌میکند.

گاو در اساطیر نماد محصول و آبادی و زندگیست و کشتنش نشانه‌ی فراگیری فقر و فلاکت.

دوران ترس و هراس ضحاک شروع می‌شود، زندگی به کامش زهر و روز به چشمش شب است. دست به هرکاری می‌زند و هر جادویی را امتحان می‌کند برای جلوگیری از تعبیر پیش‌گویی. ستم و کشتار او حالا از پیش بیشتر شده‌است سربازانش به دنبال فریدون به هرکویی سرک می‌کشند و باعث مرگ و تباهی می‌شوند. در همین حین است که آبتین پهلوان نیز به دست سربازان ظلم، کشته می‌شود و به دنبال پیدا کردن فریدون، نیروهای ضحاک گاو برمایه را نیز میکشند و خانه‌اش را به آتش می‌کشند. این چنین است که ضحاک با ظلم مضاعف خود از ترس برافتادن، با کشتن انسان‌ها و ایجاد فقر و بدبختی، خود باعث بسته‌شدن نطفه سقوط خودش شد.

ضحاک که پایه‌های حکومتش را سست‌شده می‌دید، موبدان و بزرگان و اشراف را گِردآورد تا توماری را نوشته و امضاکنند که گواهی باشد بر دادمردی و لیاقت او بر پادشاهی. در این حین که بزرگان و موبدان از ترس جاه و جانشان کمر تعظیم بر ظلم خم‌کرده بودند. صدای خشمگین مردی از درگاه قصر بلند شد.

مردی آهنگر و بی‌نشان به نام کاوه در بارگاه قصر ظاهر شد که خروش‌دادخواهیش در قلب ضحاک و ضحاکیان لرزه انداخت. کاوه مردی بی‌نام و نشان بود که از هجده فرزندی که داشت، هفده‌تای آنها خوراک ماران ضحاک شدند و حالا آخرین فرزندش را نیز به قتلگاه برده‌بودند. ضحاک همه چیز را از او گرفته بود:

خروشید و زد دست بر سر ز شاه که شاها منم کاوهٔ دادخواه

یکی بی‌زیان مرد آهنگرم ز شاه آتش آید همی بر سرم

تو شاهی و گر اژدها پیکری بباید بدین داستان داوری

پادشاه ظالم که از این شهامت و خروش یکه خورده بود دستور داد فرزندش را بیاورند و از جانش گذشت، در عوض از او خواست تا تومار را امضا کند اما کاوه زیر یوغ فرمانبری نرفت، نامه را پاره‌کرد و با مهتران حاضر نیز به تندی سخن‌راند و آن‌ها را زنهار داد از پایمردی دیو و حمایت از ظالم. پس از بیرون رفتن کاوه از کاخ، بزرگان و موبدان او را به سخره گرفتند و کوچک شمردند. هیچ‌کدام کاوه را، که نه از تبار بزرگان و شاهان بود و نه از پهلوانان، جدی نگرفتند.

فردوسی به زبان داستان، به تمام ضحاک صفتان و صاحب‌منصبانِ پستی که آن‌ها را حمایت می‌کنند هشدار می‌دهد که برای سقوطشان نیازی به شاه‌زاده و بزرگ‌زاده‌ای نیست، طغیان کاوه است که بساط ظلم را برمی‌چیند و فریدون زیر سایه درفش کاویانی که از پیش‌بند آهنگری کاوه ساخته شد، بر ضحاک پیروز خواهد شد. پادشاهان ظالم در طول تاریخ با ستم و ناعدالتی در حق مردمشان هر روز انسان‌هایی می‌سازند که چیزی برای از دست دادن ندارند. هر فردی که در برابر ظلم نمی‌نشیند، می‌ایستد و فریاد می‌زند یک کاوه است و روزی که مردم دادخواه به خروشیدن بیافتند روز سقوط امپراطوری‌های ترس و ظلم است.

پس از متحدشدن مردم کوچه و بازار بر علیه ضحاک به دست کاوه، او به دیدن فریدون می‌رود و درفش را به وی می‌سپارد. فریدون با سپاهی که فراهم می‌آورد و کمک مردم به سمت کاخ ضحاک روانه می‌شود و در راه رسیدن به قصر، بدون کشتی تمام سپاهیان را از اروندرود میگذراند. وقتی به بارگاه پادشاه ظالم می‌رسد، قصر را از او خالی می‌بیند. در این فرصت شهرناز و ارنواز، دو دختر جمشید را که با جادوی ضحاک مجبور به پیوند با او بودند می‌یابد. فریدون در اولین اقدام، آن دو بانو را که همانا زنان ایران هستند از شبستان پادشاه خارج می‌کند، جادو و نیرنگ ضحاک را از وجودشان پاک می‌سازد و آنها را از چنگال پادشاه اژدهاصفت می‌رهاند. دو دختر که حالا از بند پیوند با ضحاک آزادند برای فریدون فاش می‌سازند که پادشاه برای واژگون‌کردن پیش‌گویی سقوطش، به هندوستان رفته و به کمک جادو و خون قصد در جاودانگی خود دارد.

فردوسی می‌آورد:

همی خون دام و دد و مرد و زن بریزد کند در یکی آبدن

مگر کاو سرو تن بشوید به خون شود فال اخترشناسان نگون

فردوسی می‌گوید پادشاه ظالم حالا در آخرین مرحله قصد دارد خودش را در خون غوطه‌ور کند، برای آنکه رد خون‌هایی که تاکنون از دستش ریخته را پاک‌کند. حکیم طوس به زیرکی این تصمیم ضحاک را درست کمی پیش از سقوط و ازبین‌رفتن حکومتش گنجانده‌است و تاریخ هم بر درستی پیام فردوسی گواهی می‌دارد، وقتی ضحاک دست به کشتار می‌زند یعنی پایان او فرارسیده‌است و هیچ‌ حکومتی در تاریخ، به روی خون و مرگ بنایی نساخته که ویران نشود.

در ادامه روایتْ کندرو، مشاور دانای ضحاک، به هندوستان نزد شاه می‌رود و خبر از حضور مردی در بارگاه او می‌دهد و از پادشاه درخواست دارد تا به قصر بازگردد، ضحاک که ترس حضور فریدون را در دل دارد از بازگشت طفره می‌رود و به بهانه‌های مختلف حضور او را جدی نمی‌گیرد تا اینکه کندرو از نشست و برخاست دختران جمشید با فریدون خبر می‌دهد. ضحاک که در بندداشتن دختران جمشید به عنوان همسرانش را پشتوانه حکومت ظلمش می‌دید، برآشفته شده و با سپاهش به سرعت به سمت قصر می‌تازد.

در آخر این داستان پرفراز و نشیب در نبردی بین نیروهای ضحاک و سپاه فریدون، پادشاه ماردوش اژدهاپیکر به ضربه گرز گاوسر فریدون از پا درمی‌آید، اما فریدون در آخرین لحظه از کشتن ضحاک منصرف می‌شود و او را در کوه دماوند برای همیشه دربند می‌سازد تا هزارسال پادشاهی ظلم این‌گونه به اتمام برسد.

فردوسی در ادامه روشن‌میسازد که فریدون فرشته نبود، او موجودی فرازمینی که از آسمان فرستاده شده‌باشد نیست. از دید نگارنده‌ی این متن، فریدون حتی می‌توانست یک فرد نیز نباشد. فریدون، رهایی‌بخش مردم از دست ضحاک، یک فکر است، یک آرمان! آرمانی که از دل کاوه‌های دادخواه شکل می‌گیرد و درفش کاویانی در دست، به خون‌خواهی به­ظلم کشته‌شدگان می‌ایستد، زنان و مردان را از بند ستم آزاد می‌سازد و با گرزهٔ‌گاوسر که نشان زندگی دارد حکومت ضحاک را برمی‌چیند.

با احترام تقدیم به تمام آنها که دربرابر ظلم سکوت نکردند، کاوه‌های دیروز، امروز و فردای این سرزمین.

ضحاکشاهنامهفریدوندانشگاه علم و صنعت
آرمان شهر، نشریه رسمی ارگان انجمن اسلامی آرمان دانشجویان علم و صنعت است. برای ارتباط با ما و یا اطلاع از برنامه ها، می توانید به کانال تلگرامی انجمن به نشانی https://t.me/IUSTArman سر بزنید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید