خیلی دردناک است؛ بعضی وقتها که چیزی رو میدونی،... بیشتر از دونستن، بهش یقین داری.
دردناک اونجاست که باید این اعتقاد و یقین رو به آدمهایی که ناآگاهانه به دنبال اعتقادات و مسیرهای غلط رفتن ثابت کنی. همونایی که چشم و گوششون رو بستن؛ آدمهای عجیبیان.
همونایی که یه روزی با یقین به وجود یک حقیقت و بالاتر از اون، بعد از عهد بستن با او، پا تو این دنیا گذاشتند. حالا بر اثر یک اتفاق یا یک تغییر تدریجی، به اون عهد خیانت میکنند و به اون وجود، دهن کجی!
نمیدانم، شاید با حرفهایم مخالف باشید؛ اما نوشتهام فقط جنبهی دردِ دل دارد. شاید نامهای برای کسانی که مرا درک میکنند.
اکثر کسانی که از آنها یاد شد، اتفاقا ادعای روشنفکری و فهم و درک بالا دارند. هرچند بالاتر از هر طرز فکر و منطقی، حقیقت خالق موجودیت قرار دارد.
حالا چرا ثابت کردن این حقیقت به این افراد را "دردناک" نامیدم؟
در اکثر مواقع، کسی که حقایق را در حد خودش بداند و به حقیقت خالق و به فلسفهی مخلوق آگاه باشد، کمتر تصوری از طرز فکر یاد شدگان دارد. و وقتی بحثی را با آنها شروع کند، آنجاست که پی میبرد غیر از اعتقاد خود، چه افکار و چه استنباطهای گاها ناامید کنندهای در این جهان وجود دارد. در اینجا اگر فردی دلسوز و خیرخواه باشید درد و دلسردی است که شما را فرا میگیرد؛ هرچند این درد اینجا به پایان نمیرسد.
آنجایی که با افکاری کودکانه و دستکاری شده، با تو سخن میگویند و با استدلالهایی که ریشهی بوجود آمدن آنها، شخصِ دشمن بشریت است؛ سعی در متقاعد کردن که نه، در توجیه عمل خود و در رفتن از زیر زحمت ناچیز تقبل حقیقت و افتادگی مقابل او را دارند، درد حقیقی به سراغت میآید.
با اتفاقاتی که اخیرا برایم افتاد و دلسردی هایی که از این طریق متحمل شدم، به سراغ نوشتن آمدم و فقط سعی داشتم تا روشنگری کنم؛ نه کار دیگر.
و ذکر کردم که اگر با من مخالفتی دارید، باشد؛ مشکلی نیست. اما با استدلال و منطق برای بحث جلو بیایید و به هنگام قانع شدن، حرف حق را بپذیرید و مثل یاد شدگان، سعی در توجیه عمل خویش نداشته باشید.
تا در این دنیا هستیم، فرصت جویا شدن حقیقت و عمل به دستورات را داریم؛ بندگی کن تا رستگار شوی.
به خدا گفتم: بیا جهان را تقسیم کنیم؛
آسمون واسه من، ابراش واسه تو
دریا مال من، موجش مال تو
ماه مال من، خورشید مال تو
خدا خندید و گفت:
بندگیکن
همه دنیا مال تو... من هم مال تو
حسین پناهی