بعد از ساعتها گشتن بالاخره پیدایش کردم
آدرسش را از شِرِک گرفته بودم
جلوی وانت پیکان صفرش ایستاده بود
تابلویی مقوایی در دست داشت که رویش نوشته بود
انار
و همانطور که تابلو را به اطراف میچرخاند
میگفت
موز دارم، موز
به طرفش رفتم
با تعجب نگاهی به بار وانتش کردم و پرسیدم
ببخشید، پرتقال کیلو چند؟
نگاهی معنا دار به من کرد و گفت
سیب کیلو بیست...
بعد از آن روز من دیگر آن آدم سابق نشدم