خیلی وقته که همه کلی میم درست کردن از اینکه یک نفر ترک تحصیل کرد و شد این، پس چرا ما ترک تحصیل نکنیم؟ معمولا به طرز عجیبی صدر این فهرست مارک زاکربرگ، مخترع فیسبوکه، در حالی که اصلا مارک زاکربرگ تو دانشگاه فیسبوک رو ساخته. ولی هنوز هم افراد مهم زیادی ترک تحصیل کردن و موفق شدن! پس آیا ترک تحصیل کنیم؟
خیلی ها ترک تحصیل می کنن! در ایران، در آمریکا، در جهان! خیلی از افراد به دلایل مختلف، ترک تحصیل می کنن. اما آیا همه آن ها، موفق و پولدار شدن؟ جواب خیره. ممکنه که بعضی ها با ترک تحصیل پولدار شده باشن، ولی همه که نه! کسانی با ترک تحصیل موفق می شوند که به راحتی بتوانند در محیطی آزاد یاد بگیرند. راهی را جلوی خود ببینند که مشخص شده باشد. یعنی کسانی مثل بیل گیتس.
گیتس در مدرسهٔ لیک ساید تحصیل کرد. سپس به علاقه خود به نرمافزار پی برد و برنامه نویسی را در سن ۱۳ سالگی آغاز کرد. در همینجا هسته اولیه مایکروسافت شکل گرفت. در سال ۱۹۷۳ گیتس وارد دانشگاه هاروارد شد و در آنجا با استیو بالمر آشنا شد. در هاروارد گیتس نسخهای از زبان برنامهنویسی بیسیک را برای نخستین میکروکامپیوتر نوشت. در سال دوم، دانشگاه را رها کرد تا همه انرژی خود را صرف مایکروسافت کند.
بیل گیتس، وقتی دانشگاه رو رها کرد؛ هدف داشت. هدفی که مشتاق بود به اون برسه و راهشو مشخص کرده بود. اینطوری نبود که بگه حال ندارم درس بخونم بیا ترک تحصیل کنیم ببینیم چی میشه! ولی اکثر افراد در حال حاضر نه شرکت دارن، نه آینده خیلی برنامه ریزی شده ای جلوی چشمشون می بینن!
پس، بیل گیتس اگر راهی که جلوی چشمش برای آیندش می دید، شامل درس خوندن بود، قطعا می خوند. اون قصد رفتن به دانشگاه رو داشت و یک سال هم رفت، تا اینکه با استیو بالمر آشنا شد و راهشو پیدا کرد. شما هم راه مشخص کنین! از روی تنبلی ترک تحصیل نکنین؛ چرا که ترک تحصیل در واقع به معنای زحمت بیشتره..! چون شما باید بعد از ترک تحصیل به جایی برسین، راهتون رو پیدا کنین و بشین بیل گیتس! چون اگه بیل گیتس نشین، دیگه حتی کارمند رده پایین شرکتی هم نمی تونین بشین...
در واقع کسی ترک تحصیل می کنه که راهش مشخص باشه و بعد از ترک تحصیل، به جای چیزای به درد نخور مثل انتگرال، چیزایی رو یاد بگیره که به نفع کارش باشه! و از اونجایی که این ها رو تو مدرسه آموزش نمی دن، خودش بره و یادشون بگیره. بعد از ترک تحصیل نشینه تو خونه و یادگیری رو متوقف یا کند کنه!
بهار 1968 میلادی، مدرسه لیک ساید. مدرسه تصمیم گرفت که دانش آموزان را با پدیدهای تازه که به تازگی در جهان شکل گرفته بود یعنی رایانه آشنا کند. رایانهها هنوز بزرگتر و گرانتر از آن بودند که مدرسه بتواند خریداری کند. به همین منظور مدرسه صندوقی را برپا کرد و اعلام کرد که برای اجارهٔ یک سال رایانه PDP-10 ساخت شرکت DEC کمک کنید. پول زیادی بیشتر از هزینهٔ اجاره یک سال جمعشد. اما مدرسه، جذابیت این غول الکترونیکی را برای شاگردان دست کم گرفته بود. این شاگردان، بیل گیتس، پل آلن که دو سال از گیتس بزرگتر بود و چند نفر دیگر از دوستان بودند که همگی از برنامهنویسان ارشد مایکروسافت شدند.
بیل گیتس هم استعداد و علاقه خودشو تو مدرسه پیدا کرد. علاوه بر اینکه تو دانشگاه با پل آلن آشنا شده، تو مدرسه هم علاقه خودشو پیدا کرده! یعنی اگر بیل گیتس از اول می دونست که قراره ترک تحصیل کنه و اصلا دانشگاه نمیرفت شاید این کسی که الان هست نبود!
دوران ابتدایی برای استیوجابز خستهکننده بود. ولی معلم کلاس چهارم در موفقیتهای بعدی او نقش زیادی داشت. وی بود که او را با تواناییهایش آشنا کرد، جابز بعدها از او بهعنوان یک قدیس یاد میکرد! وی باعث شد که استیو کلاس پنجم را بهصورت جهشی طی کند و دورهٔ ابتدایی را یک سال زودتر به اتمام برساند. استیو در سال ۱۹۷۲، از «دبیرستان هومستد در شهر کوپرتینو در کالیفرنیا فارغالتحصیل شد و در کالج رید در شهر شهر پورتلند ایالت اورگن ثبت نام کرد، اما بعد از یک نیمسال تحصیلی انصراف داد.
معلم کلاس چهارم استیو جابز بود که اونو با توانایی هاش آشنا کرد و آینده شو ساخت. شاید ما هم اگه خوش شانس باشیم؛ چنین معلمی گیرمون بیاد و شاید تا الان گیرمون اومده و خودمون خبر نداریم چون که آدم که نمی دونه اگر چی نبود الان چه وضعی بود یا اگر چی بود چه وضعی!
در کل، هر انتخابی یک سرنوشت رو رقم می زنه که ما هم ازش سر در نمیاریم. اینکه حالا چی بشه و کدوم بهتره ممکنه خیلی فرق داشته باشه.
خب، اینو که دیگه هممون می دونیم، این احترام در حدی تاثیر گزاره که هرکی که به یک جایی میرسه یا خواهد رسید میره یک دانشگاه غیر دولتی و تا دکترا درس می خونه چون که همون لقب آقای دکتری که اول اسم طرف میاد خودش برای طرف انگیزه ایه!
( البته در نهایت، چیزی که همه بهش فکر می کنن اینه که این رفته دکتراشو خریده، پس به نظر من اصلا بهتره دکترا نگیری تا اینکه بری از دانشگاه غیر دولتی بگیری؛ البته این نظر منه. )
الان با هوش مصنوعی که اومده، همه بهانه جدیدی برای درس نخوندن دارن، قبلا ماشین حساب بود، الان هوش مصنوعی. تا یک جایی هم حرفشون درسته! اگر ایلان ماسک بتونه اون تراشه ها رو بسازه، دیگه تقریبا نیازی به درس نیست.
ولی، اینکه خود انسان بتونه فکر کنه، این مهمه. چون تو نمی تونی چشم و گوش بسته به هوش مصنوعی اعتماد کنی. دقیقا مثل این عکس که من می خواستم بینگ رو به چالش بکشم و متاسفانه از این چالش اصلا سر بلند بیرون نیومد... ( حالا احتمالا همین رو هم یک مقاله بکنم )
خب پس همه تون فهمیدین دلیل اختلافات بینشون چی بود؟?
پس یعنی در نهایت هیچ چیز جای فکر انسانی رو نمیگیره.
خب، آیا در کل منظور من تو این مقاله این بود که ترک تحصیل نکنیم؟ تا دکترا درس بخونیم؟ بچسبیم به مدرسه؟ جواب خیره! ما توی این مقاله قراره که بگیم چی کار کنین دقیقا.
استخدام کردن ادمای باهوش [و تحصیل کرده ] و گفتن بهشون که چیکار کنن عقلانی نیست؛ ما آدمای باهوشو استخدام می کنیم که اونا به ما بگن چی کار کنیم!
استیو جابز
آها! اصل کار همینجاست! آدمای تحصیل کرده رو استخدام می کنی و انگار اونا برای تو تحصیل کردن و وقتی رو که برای تحصیل گزاشتن ازشون می خری؛ بدون اینکه وقتی صرف کرده باشی.
در واقع، توی تحصیل کرده می تونی کارمند یک آدم تحصیل کرده باشی، هم زیر دست یک آدم تحصیل نکرده، یا صاحب کار تحصیل کرده ای باشی که کلی افراد تحصیل کرده زیر دستت باشن یا صاحب کار تحصیل نکرده ای که از افراد تحصیل کرده استفاده می کنه.
ولی دیگه نمی تونی تحصیل نکرده ای باشی که یک شغل خوب داره؛ همینطور که اگه تحصیل کرده باشی ولی کلی آدمای تحصیل نکرده رو هم بزاری تو مقام های بالا شرکت نمی چرخه! این همون چیزیه که خطر تحصیل نکردنه، که یعنی اگه نتونی موفق بشی دودمانت بر باد رفته... ولی اگر تحصیل کرده باشی و نتونی موفق بشی بد هست، ولی هنوز برات کار هست و شانس دوباره داری.
بلخره تونستم اصل حرفمو توی یک چند پاراگراف برسونم، ولی اینم هست که توی تحصیل نکرده با شغل سطح پایین هم می تونی دوباره شانستو امتحان کنی و شاید این دفعه شکست نخوری.
این یک انتخاب سخته. اینکه واقعا می خوای چی کار کنی و چه راهی رو ادامه بدی چیزی هست که باید روش خیلی فکر بشه. شاید خیلی هاتون هم به این فقط به عنوان یک شوخی نگاه کرده باشین، ولی دیگه شوخی نیست و شاید همین مقاله؛ تاثیر مثبتی تو زندگی تون داشته باشه. شایدم نداشته باشه و به درد نخوره، ولی به هر حال. در ضمن، چیزی هم که هست اینه که درسته بعضی ها با ترک تحصیل موفق شدن، ولی خیلی ها با ترک تحصیل بدبخت شدن و خیلی ها هم با تحصیل موفق شدن و بعضی ها هم بدبخت! این چیزیه که واقعا باید روش فکر بشه.
یک چیز مهم دیگه ای که هست اینه: ذهن آدم با تحصیل باز میشه! به چیز هایی فکر می کنی که تا به حال فکر نکردی؛ ورزشی برای ذهنته و آدم رو روشن فکر می کنه. باز هم میگم، می تونی تحصیل نکرده باشی و خیلی هم روشن فکر، ولی تحصیل باعث باز شدن ذهن آدم میشه.
بعضی چیز های تحصیل، باعث تلف شدن وقت هم میشه. رک بگم، درس وقت تلف می کنه. اون هم زیاد و نمیشه اینو در نظر نگرفت. ولی شاید چیز هایی که به خصوص این تحصیل مون به دست میاریم ارزش اون وقت رو داشته باشه.
اگر انتخاب کردی تحصیل کنی؛ نهایت توانت رو بزار. کاری نکن که وقتی که برای تحصیل گذاشتی تلف بشه. سعی کن واقعا تحصیل کنی نه الکی. همه مون فکر می کنیم با دل و جون تحصیل می کنیم؛ نه؟ ولی اینطور نیست. باید واقعا اینکار رو انجام بدیم و از فرصتمون نهایت استفاده کنیم.
اگر انتخاب کردی تحصیل نکنی؛ یادگیری رو فراموش نکن. بدون حالا می تونی خارج از چیز های متفرقه تمرکزت رو روی چیزی که دوست داری بزاری. درواقع، الان باید از هر زمان دیگه ای روی یادگیری وقت بزاری و اگر که برای اون کار کشیده نمیشی، بدون که یا راهتو داری اشتباه میری، یا به تنبلی عادت کردی که احتمال اولی بیشتره. من خودم حتی وقتی امتحان هم داشتم ترجیح میدادم برم سر برنامه نویسیم؛ یعنی برای کارم کشیده می شدم. یک همچین کاری باید داشته باشی؛ کاری که برای انجامش کشیده بشی؛ براش شوق داشته باشی.
بسه دیگه. از چارچوب خارج شدم.ولی دلم می خواد یک چیزی رو بگم که اصلا ربطی نداره. ولی ربط داره. به خود مقاله ربط داره نه موضوعش
ویرایش گر ویرگول. همین مقاله رو توش نوشتم. انقدر خوشحال بودم از این مقاله ای که نوشتم. از ادبیاتی که براش به کار برده بودم؛ لحنم و جمله بندیم، خودم رو هم متعجب می کرد. به عنوان اولین مقاله هام، خوب بود دیگه..،
اینی که الان دیدین نسخه دوم اونه.
و نسخه مسخره ترش. از نظر من.
وارد که شدم که تمومش کنم؛ دیدم هیچیش نیست. وا رفتم.
من یک عادت خیلی بدی دارم؛ هر چیزی رو دفعه اول بهتر انجام میدم؛ عجیبه نه؟ همه بعدا که تمرین می کنن بهتر انجام میدن، من دفعه اول. دوباره سعی کردم بنویسمش؛ ولی هنوزم ازش راضی نیستم. اصلا مثل متن اولی نیست.
خودتون می دونین متن چقدر مهمه. یک متن خوب، می تونه موضوع کوچیک رو بزرگ نشون بده، همه رو به فکر فرو ببره.
نه اینکه متن من اینطوری بوده باشه ها..! کلا متن می تونه این ویژگی رو داشته باشه. این متن که هیچی نداشت. میدونین، فقط به خاطر این دوباره نوشتمش چون... نمی دونم. واقعا نمی دونم چرا دوباره نوشتمش. شاید می خواستم به خودم ثابت کنم که دوباره هم میشه. شاید می خواستم به ویرگول ثابت کنم که دست از کارم نمیکشم :)
به چشم منی که متن قبلی خودمو دیده بودم؛ این خیلی خوب به نظر نمیاد. شاید هم به خاطر نوع نگاه من باشه که فکر می کنم اولش چون جدیده برام خوب به نظر میاد.
در کل، نمی دونم این چه عادت مسخره ایه؟ اصلا ازش خوشم نمیاد. چرا نتونی یک بار دیگه خوب بنویسی؟ چرا هر چیزی فقط دفعه اولش خیلی خوب میشه؟
الان همین قسمت مقاله رو چون اضافه کردم بهش و اولین باره که می نویسمش، به نظرم خیلی بهتر میاد.
اگر کس دیگه ای هم این ویژگی رو داره بهم بگه. لاقل تنها نیستم.
در ضمن، حتما نظرتون رو بهم بگین. هم بحث اول، هم این بحث. خوشحال میشم بشنوم.
مطلب قبلیم:
همین دیگه. خیلی ممنون که تا آخرش بودین. می دونم ممکنه یکم کم اهمیت باشه کلا این موضوع، ولی خب شاید هم نباشه. بستگی داره چطور بهش نگاه کنیم. من یک میم رو به یک موضوع مهم تبدیل کردم و شاید عجیب باشه.
الان جالبه که این احساس رو می کنم که باید بخش دوم رو برای موضوع مقالم بزارم و بخش اول رو موضوع غیر اصلی?
الان دیگه هر دوش شد موضوعمون. چطور بود؟
باورتون میشه؟ الان به ذهنم رسید که یک بخش اضافه کنم که با اینکه هوش مصنوعی اومده بازم لازمه درس بخونیم یا نه. چطور تا الان به ذهنم نرسیده بود؟