در اولین قسمت از سری مقاله معرفی شخصیت کتابهای کمیک، به سراغ محبوبترین کاراکتر دنیای دی سی و یکی از موسسان گروه لیگ عدالت، یعنی بروس وین یا همان شوالیه تاریکی/بتمن میرویم.
زمانیکه او کودک بود، پدر و مادرش جان خود را از دست دادند. کشته شدند. درست مقابل چشمان او. او تنها بزرگ شد. یک کودک کوچک در یک عمارت بسیار بزرگ. آن هم با خاطراتی که از پدر و مادرش داشت. او عشق داشت، اما آنها این عشق را از او گرفتند. او باید یک قاتل میشد. او باید دنیا را به خاطر بلایی که به سرش آورده بود، زیر و رو میکرد. اما بااینحال، او این درد را گرفت؛ این شوک بعد از مرگ پدر و مادرش را گرفت و درنهایت آن را تبدیل به امید کرد.
بروس وین، کسی که در سن خیلی کم شاهد مرگ پدر و مادر میلیاردر خود بود، از همان زمان به خودش قول داد و قسم خورد که انتقام مرگ آنها را بگیرد. او بهشدت خودش را تحت آموزشهای مختلف قرار داد تا بتواند به آن سطح از کمال ذهنی و جسمی مورد نظرش برسد. او درکنار این کار، در هنرهای رزمی به استادی رسید، مهارتهای کاراگاهی را کسب کرد و اطلاعات زیادی را درباره روانشناسی جنایی به دست آورد. او در سن بزرگسالی و جوانی ظاهرش را شبیه به یک خفاش درآورد و این هدف را داشت که ترس و وحشت را در دل جنایتکاران بیاندازد. او برای انجام این کار هم یک سری سلاح با فناوری بسیار پیشرفته درست کرد. از همین رو، بتمن متولد شد. بتمن یک شخصیت ابرقهرمانی محسوب میشود که در کتابهای کمیکی که توسط شرکت دی سی کامیکس منتشر میشوند، حضور پیدا میکند.
این شخصیت توسط هنرمندی به نام باب کین و نویسندهای به نام بیل فینگر خلق شده است. او در سال ۱۹۳۹ و برای اولینبار در قسمت ۲۷ سری کتاب کمیک Detective Comics حضور پیدا کرد. او در ابتدا با نام «بت-من» شناخته میشد. علاوهبر این، این شخصیت با القاب دیگری مانند مبارز شنلپوش، شوالیه تاریکی و بزرگترین کاراگاه جهان هم مورد خطاب قرار میگرفت. هویت مخفی بتمن، بروس وین است؛ یک پسر بسیار ثروتمند و بازیگوش آمریکایی، انساندوست و همچنین مالک شرکت صنایع وین. برخلاف تعداد خیلی زیادی از ابرقهرمانان، بتمن هیچ قدرت ابرانسانیای ندارد. مدت خیلی کمی بعد از حضور اولیه، این شخصیت توانست محبوبیت و شهرت خیلی زیادی را به دست بیاورد. از همین رو هم درست یک سال بعد یعنی سال ۱۹۴۰ توانست مجموعه اختصاصی خود را داشته باشد. با گذر زمان، تفسیرها و نسخههای مختلفی از این شخصیت در آثار مختلف ظاهر شدند. از آنجایی که این شخصیت محبوبیت خیلی زیادی به دست آورد، توانست در آثار مختلفی مانند انیمیشنهای سریالی، برنامههای تلویزیونی، فیلمهای سینمایی، بازی و غیره هم حضور پیدا کند.
توماس وین که یک فرد انساندوست بسیار ثروتمند محسوب میشد، به همراه همسر خود یعنی مارتا و همچنین پسر ۸ سالهی خود یعنی بروس وین، در حال خروج از یک سالن سینمایی بودند. آنها بعد از خروج، در خیابان Park Row (امروزه با نام Crime Alley شناخته میشود)، توقف کردند. در همان لحظه یک دزد به نام «جو چیل» که مسلح هم بود، از درون سایهها به سمت آنها آمد و قصد دزدیدن گردنبند مرواریدی مارتا را داشت. توماس که قصد داشت از همسر خود دفاع کند، پا پیش گذاشت و توسط چیل مورد اصابت گلوله قرار گرفت. مارتا هم از شدت ترس، شروع به جیغ زدن کرد. چیل هم در اقدام بعدی، مارتا را به قتل رساند؛ آن هم درحالیکه میگفت: «این کار تو را خفه میکند!» بروس هم که شاهد این اتفاق وحشتناک بود، برای همیشه آن شب را در ذهنش نگه داشت و دیگر همانند قبل نشد.
بعد از این اتفاق، بروس زیر نظر خدمتکار باهوش و وفادارش یعنی آلفرد پنی ورث بزرگ شد. بروس تمام ثروت خانوادگی خود و همچنین شرکت پدرش یعنی سازمان صنایع وین را به ارث برد. بروس درحالیکه بر سر قبر پدر و مادرش ایستاده بود، قسم خورد که انتقام مرگ این دو را بگیرد. با اینکه بروس هیچ مشکلی از لحاظ مالی نداشت، اما خوشبختی اصلا به او رو نمیکرد. در همین حین، بروس جوان با «دکتر لزلی تامپکینز» آشنا شد و خیالش تا حد زیادی راحت شد. او به بروس کمک کرد تا عزاداری برای پدر و مادرش را به پایان برساند و هدفی را در زندگیاش پیدا کند. زمانیکه بروس به سن ۱۴ سالگی رسید، یک ماجراجویی ۱۲ ساله را آغاز کرد که در سرتاسر دنیا میچرخید تا بتواند در زمینههای مختلف مهارت کسب کند.
او همچنین بهدنبال راهی بود تا درکنار فیزیک، از لحاظ روحی هم آموزش ببیند. او در زمینه آمادمیک، تحصیل خود را در دانشگاه کمبریج انگلستان، دانشگاه سوربن فرانسه و همچنین دیگر دانشگاههای معروف اروپا ادامه داد. یک مرد فرانسوی به نام «هنری دوکارد» شکار انسان را به او آموزش داد، یک نینجا به نام «کریگی» مخفیکاری را به بروس یاد داد، یک آفریقایی بومی هم هنرهای شکار را به او یاد داد و درنهایت هم راهبان نپالی قدرت شفا و بهبودی را به او یاد دادند. بروس بعد از گذراندن این دورهها، باری دیگر به شهر گاتهام بازگشت و در آنجا تبدیل به یک پارتیزان شد. بااینحال، با وجود تمام مهارتها و استعدادهایی که آموخته بود، مدام احساس میکرد که یک چیزی کم است. بروس اعتقاد داشت که جنایتکاران «یک سری افراد بسیار ترسو و خرافاتی» هستند.
بروس وین تمرینات خود را از سن ۱۴ سالگی آغاز کرد و به ندرت پیش میآید که نوشیدنی الکلی بنوشد
بروس برای اینکه میتوانست گاتهام را از هرگونه شرارت پاک کند، نیاز داشت که خودش را باری دیگر معرفی کند؛ نیاز داشت تا تبدیل به یک نماد ترسناک بشود تا بتواند ترس را به دل جنایتکاران بیاندازد. درحالیکه او در منطقه مطالعه پدرش قرار داشت، یک خفاش بسیار بزرگ پنجره را شکست و به آنجا وارد شد. بروس این خفاش را بهعنوان یک علامت دید و ترسهای خود را نسبت به خفاشها، آن هم زمانیکه بچه بود، به یاد آورد. همین اتفاق باعث شد تا خفاش تبدیل به نمادش شود؛ خفاشی که قرار بود ترس را در دنیای زیرزمینی شهر گاتهام به وجود بیاورد. بروس با استفاده از ثروت بسیار زیاد خود، یک لباس طراحی کرد و یک سری تجهیزات مخصوص را هم ساخت. به همین ترتیب، او زندگی بسیار سخت دوگانه خود را آغاز کرد. در حالت عادی او یک تاجر و میلیاردر بازگوش یعنی همان بروس وین بود و شبها هم تبدیل به بتمن میشد.
القاب و اسامی مستعار: بروس وین، مبارز شنلپوش، شوالیه تاریکی، بزرگترین کاراگاه دنیا، کاراگاه شوالیه تاریکی، مچز مالون، شوالیه گاتهام، کاراگاه، بتز، بت، ارباب وین، شوالیه انتقام، بتمنِ لعنتی، جک شاو، خدای دانش، اینسایدر، موردکای وین، آرکیویست، نرو نیکتو، شهردار وین، برونو دیاز و بروس توماس وین.
تیمها: بتمن و رابین، خانواده بتمن، Batman Inc، بتمن تمام ملتها، ارتش گرین لنترن، لیگ بیعدالتی، اینسرجنسی، جاستیس لیگ ۳۰۰۰، لیگ عدالت تاریک، لیگ عدالت بینالملل، لیگ عدالت آمریکا، لیگ عدالت بینهایت، اربابان عدالت، جامعه عدالت آمریکا، میاگانی، خدایان جدید، بیگانگان، باند رد هود، ارتش رد لنترن، ارتش سینسترو، پسران بتمن، جوخه انتحاری، ابرقدرتها، سوپرمن/بتمن، تیم انتروپی، صنایع وین، خانواده وین، ارتش وایت لنترن، ژوگوان و غیره.
متحدان: آلفرد، آرون کش، ایس، ادم استرنج، آلن اسکات، آلن وین، آلفرد پنی ورث، امیزو، آنتونی لوپوس، آکوامن، آرامیس، اریل مسترز، آرتمیس کروک، آرونا، آتاناسیا الغول، ازتک، باربارا گوردن، باربارا ویلسون، بری آلن، بتمن جونیور، بت وینگ، بت وومن، بیر، بیست، بیلی بتسون، بیشاپ، قناری سیاه، بلک لایتنینگ، بلک پایرت، بلک والکن، بلو بیتل، بلو برد، بوستر گلد، برین، کالوین الیس، کاپیتان آمریکا، کاپیتان دیل و غیره.
دشمنان: ایبل کراون، ابنر، ابرا کادابرا، ابراهام لانگ استورم، ایس، ادم بمب، آلبرت مایکلز، آلبرتو فالکون، الکس لوتر، الکساندرا کاسوو، آلفرد استرایکر، آلورا، آلتون کارور، امیزو، امبا کادیری، انارکی، اندرو وارنر، انی مککلاود، آنتونی لوپوس، آنتونی مارچتی، آنتونی رومولوس، آنتونی زوکو، آنتی فیت، آنتی متر من، آنتی مانیتور، آرکهام نایت، آرنولد فلاس، آرتور لایت، آرتور رنکل، آرتور ریوز، آتاناسیا الغول و غیره.
همانطور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شده بود، بتمن که یکی از تاثیرگذارترین شخصیتهای کتابهای کمیک محسوب میشود، توسط هنرمندی به نان باب کین و نویسندهای به نام بیل فینگر خلق شده است. بااینحال، از آنجایی که کین بیشتر طراحیهای این شخصیت را انجام داده بود، اغلب اوقات تمام اعتبار خلق را بهتنهایی کسب میکرد. بعد از موفقیت سوپرمن در اوایل سال ۱۹۳۹، شرکت دی سی کامیکس کم کم درخواست خلق شخصیتهای ابرقهرمانی بیشتری را از هنرمندان خود کرد. باب کین ایدهای از یک شخصیت به نام «بت-من» در ذهن خود داشت. حال دراینمیان بحث و جدل زیادی وجود دارد که میگوید در اصل کین ایدهای برای شخصیت «بردمن» داشت و این بیل فینگر بود که ایده اصلی خلق «بت-من» را داده بود.
اسم هویت اصلی این شخصیت با الهام و تاثیر از دو فرد معروف تاریخ یعنی وطنپرست اسکاتلندی یعنی «رابرت بروس» و ژنرال سرتیب انقلابی آمریکا یعنی «ماد آنتونی وین» انتخاب شده است؛ جالب است بدانید که همین ماد آنتونی وین، در کتابهای کمیک از اجداد بروس محسوب میشود. کین برای اینکه بتواند لباس این شخصیت را طراحی کند، از یک دستگاه پرواز کننده که توسط لئوناردو داوینچی طراحی شده بود، الهام گرفت: یک دستگاه به نام Ornithopter که بالهایی شبیه به بال خفاش داشت. تعداد زیادی از طراحیهای لباس بت را خود بیل فینگر پیشنهاد داده بود. کین در ابتدا بتمن را با یک لباس مشکی و قرمز، یک ماسک دومینو و دو بال طراحی کرده بود. اما فینگر پیشنهاد کرد که رنگ لباس او تبدیل به مشکی و خاکستری باشد تا به این شکل، شخصیت ظاهری «شوم» پیدا کند.
او همچنین پیشنهاد کرد که آن ماسک دومینوی طراحی شده، با یک «کلاه» یا نقاب و بالهایی به شکل شنل عوض شود. علاوهبر این، فینگر دوست داشت که کین، مدلی را که چشمهای بتمن از پشت نقابش دیده میشد، تغییر دهد و او را تشویق کرد که آنها را تبدیل به دو نقطه سفید بکند. بعدها فینگر اعتراف کرد که او در آن زمان تحت تاثیر یک شخصیت کمیکی دیگر یعنی «فانتوم» بوده است؛ کسی که یک ماسک بر صورت داشت و چشمانش دیده نمیشد. همچنین یک جفت دستکش هم به لباس بتمن اضافه شد تا او هیچ اثر انگشتی از خودش به جا نگذارد. درست همانند سوپرمن، برای بتمن هم نسخههای مختلفی ساخته شده بود که اکثر آنها، از منابع مختلفی مانند مجلهها، ستونهای کمیکی و طنز، فرهنگ عامه پسند و غیره الهام میگرفتند.
همانطور که بالاتر هم گفته شده بود، این شخصیت محبوب در قسمت ۲۷ سری کتاب کمیک Detective Comics که در سال ۱۹۳۹ منتشر شده بود، حضور پیدا کرد. خیلی زود، این کاراکتر آنقدر محبوب شد که توانست مجموعه کمیک اختصاصی خودش را داشته باشد. بتمن هم درست همانند سوپرمن و واندر وومن، از زمان خلقت خود، خط داستانیهای مهم خیلی زیادی را برای شرکت دی سی به وجود آورده است. در کتابهای کمیک اینگونه اعلام شده که بروس وین در تاریخ ۱۹ فوریه ۱۹۷۲ متولد شده است. از طرف دیگر هم این شخصیت در ۱۷۸۰۰ کتاب کمیک حضور داشته که تنها در قسمت ۴۰ سری کتاب کمیک Batman به نام Endgame, Part Six، قسمت ۶ مجموعه Final Crisis به نام How to Murder the Earth، قسمت ۴۹ سری کتاب Batman به نام Superheavy Part Nine، قسمت ۴۲ مجموعه Batman به نام Everyone Loves Ivy Part Two و قسمت ۱ سری کتاب کمیک Batman: Whatever Happened to the Caped Crusader? به نام Batman: Whatever Happened to the Caped Crusader? جان خود را از دست داده است.
شهر گاتهام زمانی برای اولینبار مزهی بزرگترین دشمن بتمن یعنی جوکر را چشید که نیروهای پلیس، یک انبار متروکه را پیدا کردند که با جسدهای نابود شده، پر شده بود. تمام این جسدها رنگ و روی خود را از دست داده بودند و لبخند بسیار بزرگی روی صورت داشتند. زمانیکه بتمن در حال ردیابی این قاتل بود، خود جوکر بهصورت زنده در تلویزیون و یک گزارش خبری در رابطه با تیمارستان آرکهام، ظاهر شد. او در اولین اقدام، گزارشگر را به وسیلهی سم خندهی مرموز خود به قتل رساند. او زمانیکه مقابل دوربین ظاهر شد، اعلام کرد که در آینده چندین تن از ثروتمندترین افراد شهر گاتهام هم به قتل میرسند. بروس بعد از دیدن جوکر، مدام به این موضوع فکر میکرد که آیا او همان نسخه زشتشدهی رد هود است یا خیر؛ یک مجرم که در پسماند شیمایی افتاد، آن هم زمانیکه با بتمن درگیر شده بود.
جوکر درست همانطور که قول داده بود، با استفاده از سم مخصوص خود، افرادی را که مورد هدف قرار داده بود، به قتل رساند؛ با وجود تلاش بسیار زیادی که بتمن در جهت متوقف کردن او داشت. جوکر در اقدامی بعدی، به یک زندان رفت و زندانیان آن را آزاد کرد. او حتی به این زندانیان اسلحه هم داد و در همین حین هم تمام پرسنل نگهبانی را به قتل رساند. بعد از این ماجراها دیگر هرجومرج سرتاسر شهر را پر کرده بود. اما درنهایت بتمن توانست تمام این زندانیان را شکست دهد. هدف بعدی جوکر، خود بروس وین بود. به همین دلیل هم بلافاصله عمارت وین توسط پلیس تحت نظارت و محافظت دقیق قرا گرفت. همین اتفاق باعث شده بود که بروس دیگر نتواند بهعنوان بتمن کاری انجام دهد. او مخفیانه یک مقدار سم جوکر را که از قبل جمعآوری کرده بود، به خودش تزریق کرد.
همین سم تاثیرات خود را بلافاصله روی بروس گذاشت و باعث شد تا او سریع به بیمارستان منتقل شود. اما در طی مسیر رسیدن به بیمارستان، آلفرد پادزهر مخصوص را که پس از کمی مطالعه و تحقیق درست کرده بود، به بروس تزریق کرد و او هم خیلی زود بهبود پیدا کرد. به همین ترتیب، بروس توانست به نقشه واقعی و اصلی جوکر پی ببرد. بروس به همین ترتیب هم متوجه شد که به قتل رساندن بروس وین، تنها یک حواس پرتی محسوب میشود که همه را از مأموریت واقعیاش منحرف کند. او قصد داشت تا در طی این مدت، با آلوده کردن مخزن اصلی آب، همه ساکنان شهر گاتهام را به قتل برساند. در اصل بتمن با استفاده از سرنخهایی که در طی این چند روز به دست آورده بود، توانست به هدف اصلی جوکر پی ببرد. او توانست جوکر را پیدا و متوقف کند؛ آن هم زمانیکه او درکنار مخزن آب قرار داشت. بتمن با اینکه بهشدت جوکر را مورد ضرب و شتم قرار داده بود، اما از کشتن او صرفنظر کرد. جوکر بلافاصله به تیمارستان آرکهام که دوباره بازگشایی شده بود، انتقال داده شد.
بتمن در سالهای اولیه فعالیت خود، مهمترین مأموریت خود را این تعیین کرده بود تا بزرگترین ارباب جنایتکار شهر گاتهام یعنی «کارماین رومن فالکون» را دستگیر و متوقف کند. بتمن برای انجام این کار، به کمکهای بهترین اشخاص شهر گاتهام یعنی پلیس قهرمان «جیم گوردن» و همچنین دادستان ناحیه یعنی «هاروی دنت» نیاز داشت. با اینکه این سه نفر آسیبهای خیلی زیادی را به امپراطوری این جنایتکار وارد کردند، اما رومن همچنان به قوت خودش باقی بود. تا اینکه یک قاتل به نام «هالیدی» اقدامات خود را آغاز کرد و در هر موقعیت، یکی از اعضای خانواده جنایتکار فالکون را به قتل میرساند. در طی این خط داستانی، بارها و بارها چارچوب اخلاقی این سه نفر زیر سؤال میرفت، خصوصا دنت. او اجازه داد تا سایر متوجه شوند که او اصلا اهمیتی به مرگ جنایتکاران نمیدهد و حتی به دزدیدن یک قسمت کمی از پولهای رومن هم فکر میکند.
جوکر که از دیدن هالیدی و همچنین این حقیقت که دیگر تمام توجهها به سمت او جلب شده بود، حسادت میکرد، تلاش کرد تا گاز مخصوص خود را در میدان گاتهام، آن هم در غروب سال نو، آزاد کند. او قصد داشت تا با این کار، هر کسی را که در آنجا حضور داشت به قتل برساند؛ البته هدف اصلی او هالیدی بود. اما درنهایت توسط بتمن متوقف شد. بعد از گذشت مدتی، مشخص شد که هاروی دنت هم دقیقا همان نوع سلاحی را که هالیدی برای قتلهای خود استفاده میکند، دارد. همین موضوع باعث شد تا او تبدیل به مظنون اصلی شود. با وجود سوءظنهایی که جیم گوردن داشت، بتمن دوست نداشت باور کند که دوست خود، کسی که درست به اندازه خودش عاشق عدالت است، حالا یک قاتل شده باشد. فردی به نام «سال مارونی» که رقیب اصلی فالکون محسوب میشد، در روز تولد رومن، توسط دنت تحت تعقیب قرار گرفت و قرار بود علیه کارماین شهادت بدهد.
درست همان زمانیکه به نظر میرسید همه چیز دارد طبق روش دنت پیش میرود، مارونی در طی اقدامی غافلگیرانه، مقداری اسید را در صورت این وکیل ریخت. همین اتفاق باعث شد تا دنت هم از لحاظ جسمی و هم از لحاظ روحی بهشدت آسیب ببیند. با اینکه هاروی بلافاصله به بیمارستان منتقل شد، اما در یک وضعیت بسیار بد از آنجا فرار کرد و در همین حین هم یک دکتر را به قتل رساند. گوردن، مارونی را به یک سلول جدید منتقل کرد؛ زیرا شک داشت که او، هدف بعدی هالیدی باشد. شک گوردن کاملا درست از آب درآمد زیرا در همان لحظه هالیدی خود را به آنجا رساند و مارونی را کشت. هالیدی قصد داشت که گوردن را هم که در حال اسکورت این گانگستر بود، به قتل برساند، بتمن درست همان موقع خود را به آنجا رساند و دوست خود را نجات داد.
بروس وین یک برادر بزرگتر به نام توماس وین جونیور داشت که حتی برای مدت خیلی زیادی اصلا از وجود او خبر نداشت
بتمن بعد از نجات دادن گوردن، قاتل را هم زمین زد. او متوجه شد که هالیدی در اصل پسر فالکون یعنی «آلبرتو» است که نفرت و کینه بزرگی نسبت به پدرش داشت؛ آن هم به خاطر اینکه کارماین، مدام او را نادیده میگرفت و او را به تجارت خانوادگیشان راه نمیداد. مدت کمی بعد از این ماجراها، دنت مقدمات بازگشت خود را انجام داد؛ آن هم با نصف صورتش که نابود شده بود و اسم «دو چهره» را برای خود انتخاب کرده بود. او بعد از بازگشت، تمام روانیهای معروف لباسپوش را مانند جوکر، اسکرکرو و آیوی و غیره را دور خود جمع کرد و گروهی را تشکیل داد. آنها بلافاصله وارد پنت هاوس رومن شدند تا تغییراتی را که به شهر گاتهام رسیده، نشان دهند. در همین حین، بتمن خود را آنجا رساند و این شروران را شکست داد؛ البته به جز خود دنت، زیرا فالکون را بهعنوان گروگان داشت.
دو چهره با وجود خواهشهای بتمن، فالکون را بالاخره به قتل رساند و بعد هم خودش را تسلیم کرد. در پایان این خط داستانی، دنت زمانیکه با بتمن و گوردن روبهرو شد، ادعا کرد که روشهای او، موثرترین و بهترین موارد برای شکست دادن فالکون بوده است. بتمن و گوردن، با اینکه شاهد نابود و فاسد شدن دوست نزدیکشان بودند، اما همچنان عزم خود را محکم نگه داشتند و به یکدیگر قول دادند که هرگز دست از مأموریت خود برای پاک کردن شهرشان از هرگونه زشتی و پلیدی، برندارند.
در پی کشته شدن رومن، دختر فالکون یعنی «سوفیا جیگانته» کنترل تجارت خانوادگی را در دست گرفت و قسم خورد که دو چهره را به قتل میرساند؛ کسی که از تیمارستان آرکهام هم فرار کرده بود. در همین حین، یک قاتل با نام «هنگ من» کشتن چندین پلیس مختلف را آغاز کرده بود و اینگونه نشان میداد که مسئولیت این کار، برعهده دو چهره است. در همین برهه زمانی بود که جنگ بزرگی بین خلافکاران و خانوادههای بزرگ آنها به وجود آمده بود. به همین ترتیب هم دو چهره، دوباره آن شرورهای لباسپوش را استخدام کرد تا اهدافش را محقق کنند. در طی همین درگیریها بود که آکروباتهای یک سیرک یعنی «گریسونهای پرواز کننده» توسط همکار فالکون یعنی «تونی زوکو» به قتل رسیدند. همین اتفاق باعث شد تا پسر کوچک آنها یعنی دیک، یتیم شود.
بروس وین که شاهد این اتفاق بود، خیلی با این بچه احساس همدردی میکرد و به یاد سختیهای دوران کودکی خودش افتاد. به همین دلیل هم تصمیم گرفت تا دیک را بهعنوان پسر خود به فرزندخواندگی بگیرد. بااینحال، از آنجایی که بروس وقت خیلی زیادی را با بتمن و فعالیتهای مخصوص هویت دیگر خود میکرد، زمان زیادی برای رسیدگی به دیک نداشت. از همین رو هم او، مخفیانه شب از خانه بیرون میرفت تا قاتل والدین خود را پیدا کند. تونی زوکو که حسابی ترسیده بود و میدانست که بتمن بهدنبال او میگردد، با دیک برخورد کرد. از آنجایی هم که زوکو وضعیت سلامت بدی داشت، به خاطر حمله قلبی جان خود را از دست داد. بروس که به تمایلات پارتیزانی این پسر پی برده بود، هویت اصلی خود را برایش فاش کرد و تصمیم گرفت تا او را تحت آموزش قرار دهد که از مرگش جلوگیری کند.
مدتی بعد از آن ماجراها مشخص شد که هنگ من در اصل همان سوفیا جیگانته است. سوفیا تصمیم گرفت که شهر گاتهام را به آتش بکشد تا بلکه به این طریق بتواند دنت را از مخفیگاه خود بیرون بیاورد. اما پیش از اینکه سوفیا بتواند قاتل پدرش را بکشد، بتمن خود را به آنجا رساند و دوست سابق خود را نجات داد. همین اتفاق، فرصتی را در اختیار دنت قرار داد تا خودش سوفیا را به قتل برساند. او بعد از انجام این کار، به همراه دیگر ابرشرورهای دور و اطرافش به سمت راههای فاضلابی فرار کرد؛ آن هم درحالیکه بتمن بهدنبال آنها بود. زمانیکه این نبرد به اوج خودش رسیده بود، دو چهره و دیگر اعضای گروه شرورش، متوجه شدند که به بت کیو رسیدند. اما حضور دیک باعث شد تا آنها به راز اصلی بتمن پی نبرند. در پایان، بتمن و دیک با این شرورها مبارزه کردند و آنها را یک بار برای همیشه شکست دادند. در پایان این خط داستانی، بتمن به دیک پیشنهاد کرد تا همین فرصت را قدر بداند و یک زندگی معمولی به دور از هرگونه پارتیزانبازی داشته باشد. اما دیک اصرار داشت که به نبرد او بپیوندد. به همین دلیل هم او تبدیل به رابین شد تا در مأموریتها به بتمن کمک کند. بنابراین، زوج ابرقهرمانی آنها متولد شد.
در این برهه زمانی، بتمن در تلاش بود تا جنایتکاری به نام «دکتر دارک» را که در آن زمان رهبری گروه لیگ آدمکشها را در دست داشت، شکست بدهد و متوقف کند. در همین حین هم با «تالیا الغول» مرموز برخورد کرد؛ کسی که توسط دارک ربوده شده بود. دارک قصد داشت با این کار، از پدر تالیا یعنی رأس الغولِ ثروتمند، باج بگیرد. بتمن جانِ تالیا را نجات داد. همین ماجراها باعث شد تا تالیا به شوالیه تاریکی دل ببندد. یک شب، بتمن متوجه شد که رابین دزدیده شده است. درست در همین حین هم رأس الغول در بت کیو ظاهر شد و از بروس درخواست کمک کرد؛ کسی که تمام منابع گسترده و عظیم خود ا صرف این کرد تا به هویت مخفی بتمن پی ببرد. ظاهرا دختر رأس هم ربوده شده بود. آنها خیلی زود به این پی بردند که احتمالا یک نفر هر دوی آنها را دزدیده است.
از همین رو، این دو نفر با یکدیگر کار کردند و در سرتاسر دنیا چرخیدند تا بتوانند این آدمربا را پیدا کنند؛ در میان آنها، محافظ وفادار رأس یعنی «اوبو» هم حضور داشت. بتمن در حین رسیدن به مقصد خود، از معماها و موانع مختلفی عبود کرد و تمامی آنها را حل کرد. او بعد از پیدا کردن تالیا و رابین که با هم بودند، به این نتیجه رسید که تمام این ماجراها زیر سر خود رأس بوده است؛ او با این کار، یک آزمایش مخفی را برای بتمن در نظر گرفته بود و اعلام کرد که او این آزمون را با موفقیت پشت سر گذاشته است. در همین حین، رأس اعلام کرد که دوست دارد دنیا را بهجای بهتری تبدیل کند و آن را حسابی تغییر دهد. اما برای انجام این کار، نیاز داشت که بخش زیادی از انسانهای روی سیاره زمین را از بین ببرد. بااینحال، او در حال پیر شدن بود و قطعا چنین نقشهای زمان زیادی را نیاز داشت.
از همینرو، رأس بهدنبال یک وارث خوب میگشت تا راهش را ادامه دهد. ظاهرا بتمن هم در طی این مسیر خودش را ثابت کرده بود و نشان داد که وارث ارزشمندی برای کسب جایگاه رأس است. بااینحال، همانطور هم که انتظار میرفت، بتمن از طرز نگاه رأس نسبت به دنیا ترسید و او را بهعنوان یک جنایتکار خطرناک و مغز متفکر میدید. به همین دلیل هم قسم خورد تا به هر قیمتی که شده، او را متوقف کند. بتمن به واسطه جهادی که علیه رأس داشت، به حقایق زیادی درباره طول عمر او و همچنین گودال لازاروس پی برد؛ گودالی که به کاربر خود قدرت فوقالعاده زیاد و همچنین جوانی اعطا میکرد. بتمن در مسیر پیدا کردن رأس و لیگ مخصوص او، به ناندا پاربات رسید و در آنجا رأس، بتمن را با شمشیربازی به چالش کشید. در همین حین، یک عقرب هم بتمن را نیش زد و او را ناتوان کرد.
توماس و مارتا وین، نام بروس را براساس یکی از خویشاوندان خود یعنی بروس ان. وین انتخاب کردند که یک کاراگاه شخصی بدنام هم به حساب میآمد
از آنجایی که بتمن پیشنهاد رأس را رد کرده بود و رأس هم او را یک دشمن بزرگ میدانست، تصمیم گرفت که او را همانجا رها کند تا بمیرد. بااینحال، تالیا هنوز احساساتی نسبت به شوالیه تاریکی داشت؛ از همینرو، پادزهری را که بروس به آن نیاز داشت، به او داد. بعد از اینکه بتمن از سم آن عقرب راحت شد و بهبود پیدا کرد، با خشم زیادی به سراغ رأس رفت. رأس با دیدن این پارتیزان که بهبود کرده بود، حسابی ترسید و ناتوان شد. به همین ترتیب هم توانست با حرکت جذابی، رأس را شکست دهد. بعد از این ماجراها، بتمن به تالیا فرصتی را پیشنهاد کرد که به همراه او از آنجا برود. اما تالیا این پیشنهاد را رد کرد. زیرا با وجود علاقهای که به بروس داشت، احساس میکرد که باید درکنار پدر خود بماند.
در طی برخوردی با جوکر، رابین بهشدت مورد آسیب قرار گرفت و رسانهها تصور میکردند که او جان خود را از دست داده است. بتمن که حسابی نگران امنیت دیک بود، تصمیم گرفت که تصورات رسانهها را رد نکند و دیک را از رابین بودن بازنشسته کند. بااینحال، دیک اصرار زیادی داشت که همچنان بهعنوان یک مبارز علیه جرم و جنایت کارش را ادامه دهد. او همین کار را هم کرد؛ زیرا مدت کمی بعد از این اتفاق، تبدیل به قهرمانی شد که با نام نایت وینگ مورد خطاب قرار میگرفت. بتمن در شب سالگرد مرگ والدینش، به Crime Alley رفت و بهعنوان یک سنت، از آنجا مراقبت میکرد. زمانیکه او در حال بازگشت به سمت بت موبیل خودش بود، یک یتیم جوان خیابانی را دید که جیسون تاد نام داشت و در تلاش بود تا چرخهای ماشین مخصوص بتمن را بدزدد. بروس از آنجایی که با دیدن تواناییها و شجاعت این کودک تحت تاثیر قرار گرفته بود، تصمیم گرفت که او را به مدرسه مخصوص بیخانمانها بفرستد. اما زمانیکه بتمن متوجه شد که این مدرسه محلی برای جنایتکاران محسوب میشود، به همراه جیسون، آن را از بین بردند.
بتمن از آنجایی که دیده بود که جیسون هیچ جای دیگر را ندارد و اگر در خیابان بماند احتمالا تبدیل به یک جنایتکار دیگر میشود، تصمیم گرفت که او را به فرزندخواندگی بگیرد. بروس که بعد از رفتن دیک گریسون حسابی احساس تنهایی میکرد و پتانسیل این کودک را هم دیده بود، به او پیشنهاد داد که لباس رابین را بر تن کند. زمانیکه جیسون این پیشنهاد را شنید، بلافاصله آن را قبول کرد. بعد از گذشت مدتی، بتمن متوجه شد که مادر جیسون به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر جانش را از دست داده بود و پدرش هم یکی از دستیاران دو چهره بوده که به دست همین جنایتکار هم کشته شده است. بتمن تلاش کرد تا این حقایق را از رابین پنهان کند زیرا میتورسید که او کاری دست خودش بدهد. اما زمانیکه جیسون به اقدامات دو چهره را پی برد، کار بدی نکرد و بتمن دوباره به او اعتماد کرد. جیسون حتی فرصت این را داشت که دو چهره را بکشد و انتقام پدرش را بگیرد اما این کار را نکرد. به همین دلیل هم بتمن دیگر جیسون را بهعنوان یک همکار خوب و عالی میدید.
با گذشت زمان، کم کم به بتمن ثابت شد که جیسون، خیلی با یک مبارز جرم و جنایت ایدهآل فاصله دارد. رفتار او در میدان مبارزه، تفاوت و تناقص خیلی زیادی با رفتار حرفهای و سرد بتمن داشت. جیسون حتی اغلب اوقات خودش را وارد موقعیتهای بسیار خطرناک میکرد. همین کارش هم باعث میشد که نهتنها جان خودش، بلکه جان مربی خود را هم به خطر بیاندازد. او اغلب اوقات احساسات درونی خودش را بروز میداد و توسط آنها کنترل میشد؛ احساساتی که به نظر میآمد بخش زیادی از آن را خشم و عصبانیت تشکیل میدهد. زمانیکه جیسون ظاهرا یک متجاوز سریالی را به قتل رساند، این موضوع بیشتر از پیش برای بتمن واضح شد؛ کسی که بعد از به مرگ رساندن یکی از قربانیهای خود، از زندان آزاد شده بود و آزادانه میچرخید.
بتمن خیلی زود متوجه شد که رابین هنوز بهصورت کامل با مرگ والدین خود کنار نیامده است. از همینرو هم احساس کرد که بهترین کار، این است که او برای مدتی غیرفعال کند. جیسون زمانیکه به محل تولد خودش در Crime Alley بازگشت، گواهی تولد خود را پیدا کرد و متوجه شد که مادرش همان «کاترین تاد» مرحوم نیست. بلکه سه زن دیگر وجود داشتند که میتوانستند مادر او باشند. هر سه نفر آنها خارج از کشور بودند. به همین دلیل هم جیسون از کشور خارج شد تا بتواند اولین زن را پیدا کند که در خاورمیانه قرار داشت. جیسون در آنجا هم بهصورت تصادفی با بتمن برخورد کرد که در حال ردیابی و تعقیب جوکر بود. آنها با کمک یکدیگر توانستند نقشههای جوکر را از بین ببردند و تروریستها را شکست دهند. اما متاسفانه اولین زن، مادر واقعی جیسون نبود.
آنها تحقیقات خود را ادامه دادند و بعد از برخورد با یک قاتل مرگبار به نام «لیدی شیوا»، سرانجام بهدنبال فردی به نام «شیلا هیوود» رفتند؛ کسی که برای رفع مشکل قحطی در اتیوپی در حال کار کردن بود. در همین حین هم مشخص شد که این زن در حقیقت مادر اصلی جیسون است. بروس، جیسون را تنها گذاشت تا مدتی را درکنار مادرش بگذراند و در همین حین هم خودش مشغول ردیابی جوکر بود. هنوز مدت زیادی نگذشته بود که مشخص شد شیلا توسط جوکر مورد تهدید قرار گرفته بود تا او برای جوکر محمولههای پزشکی و دارویی را بفرستد. جوکر قصد داشت این محمولهها را در بازار سیاه به فروش برساند؛ آن هم درحالیکه گاز خنده مرگبار خود را به مراکز امداد ارسال میکرد. به همین دلیل هم بتمن به جیسون دستور داد که در پناهگاه بماند تا خودش بهدنبال جوکر بگردد.
اما جیسون از دستورها بتمن سرپیچی کرد و از آنجا رفت تا به انبار برود و مادرش را پیدا کند. جیسون توانست این زن را پیدا کند و هویت واقعی خود را برایش فاش کرد. اما این زن به جیسون پشت کرد و از جوکر حمایت کرد تا بلکه با این کار بتواند جان خود را نجات دهد. جوکر به طرز وحشیانهای جیسون را با یک دیلم کتک زد. بعد هم مواد منفجرهای را منفجر کرد که باعث شد هم جیسون و هم مادرش جان خود را از دست بدهند. بتمن درست زمانیکه آن انبار منفجر شد، به آنجا رسید. او زمانیکه در حال جستوجو در خرابهها بود، با ترس و وحشت بسیار زیادی جسد بیجان جیسون را پیدا کرد. بتمن بهشدت بر سر جسد بیجان جیسون گریه کرد و با خودش قسم خورد که انتقام مرگ جیسون را بگیرد و جوکر را یک بار برای همیشه شکست دهد.
بعد از این اتفاق، بتمن که چشمانش با حس انتقام پر شده بود، بهدنبال جوکر گشت. با اینکه او توانست آخرین نقشه مرگبار جوکر را متوقف کند، اما این مرد دیوانه دوباره فرار کرد. بتمن همچنان گریه و عزاداری خود را برای جیسون ادامه داد و مدام این اتفاق را بهعنوان بزرگترین شکست خود در نظر میگرفت. او قسم خورد که دیگر هیچ فرد جدیدی را وارد ماجرای پارتیزانی نکند و جان هیچکس را به خطر نیاندازد. درست از همان زمان، او لباس جیسون را در یک محفظه شیشهای در بت کیو بهعنوان یک یادبود نگه داشت و زیر آن نوشت «یک سرباز خوب».
بروس وین در دوران کودکی، با آزوالد کابلپات دوست بود و بهصورت نگارشی و نامهای با هم ارتباط برقرار میکردند
بعد از مرگ غمانگیز و فاجعه جیسون، بتمن بیشتر از قبل خشن شد و زمانیکه با جنایت و جرم مبارزه میکرد، روشهایی نابودگر داشت که بیشتر از همه خودش را متحمل آسیب میکرد. تیم دریک که یک پسر کوچک محسوب میشد، شاهد مرگ گریسونها شده بود. او حتی متوجه ماهیت تاریکی که بعد از مرگ رابین در بتمن به وجود آمده بود هم شد. تیم در یک برهه زمانی خاصی، گریسونهای پرنده را واقعا تحسین میکرد و فوقالعاده آنها را دوست داشت. آن شبی هم که دیک والدین خود را از دست داد، تیم در مراسم در میان تماشاگران بود. بعد از آن اتفاق، بتمن و رابین را تحسین میکرد و آنها را بهعنوان قهرمانان خود میدید. تیم خیلی زود توانست به این نتیجه برسد که دیک گریسون در حقیقت همان رابین است؛ زیرا شاهد این بود که این قهرمان شنلپوش، حرکاتی آکروباتیکیای را انجام میدهد که فقط دیک قادر به انجام آنها بود.
از طرف دیگر هم میدانست که این آکروبات سابق توسط بروس وین به فرزندخواندگی گرفته شده است. او تکههای پازل را درکنار هم قرار داد و متوجه شد که آن میلیاردر معروف هم همان بتمن است. تیم میدانست که بتمن به یک متحد نیاز دارد تا در نبردها کنارش باشد. در ابتدا تیم نتوانست دیک را قانع کند که به رابین بودن ادامه دهد. اما دیک در مقابل از بروس خواست که تیم را تحت آموزش قرار دهد و اورا تبدیل به رابین بعدی کند؛ تا بلکه به این طریق او سر عقل بیاید. اما بتمن بلافاصله این درخواست را رد کرد زیرا به خودش قول داده بود. در همین حین هم دو چهره به فعالیت خود ادامه میداد و نقشهای کشیده بود که در طی آن بتمن را به قتل برساند. البته این اتفاق هم میافتاد، اگر تیم دریک سر وقت خود را به آنجا نمیرساند و با لباس رابینی که آلفرد برایش درست کرده بود، در این ماجرا مداخله نمیکرد. همین مداخله فرصت کافی را برای بتمن به وجود آورد تا دشمن خود را شکست دهد. در پایان این خط داستانی، بتمن که با اصرار آلفرد و نایت وینگ روبهرو شده بود و خودش هم پتانسیل این کودک را دیده بود، پذیرفت که او را بهعنوان رابین بعدی بپذیرد. تیم بالاخره بعد از یک دوره طولانی از آموزشهای سخت و طاقتفرسا، تبدیل به رابین جدید شد.
بعد از یک مدت زمان بسیار طولانی و تلاش بیوقفه، بتمن و رابین بالاخره توانستند تعداد زیادی از بدترین شرورهای شهر گاتهام را به تیمارستان آرکهام بیاندازند. به همین ترتیب هم یک آرامش نسبی و ظاهری در گاتهام برقرار شد. در همین برهه زمانی، بروس با فردی به نام «جین پاول ولی» که با نام ازرائیل هم مورد خطاب قرار میگرفت، برخورد کرد؛ یکی از قربانیان «سیستم» که مغزش شستشو داده شده بود و تبدیل به قاتلی برای یک فرقه شیطانی به نام The Order of Dumas شده بود. اما بتمن، جین پاول ولی را آرام کرد و او را بهعنوان یکی از متحدان خود در میدان نبرد برد تا با جرم و جنایت مبارزه کنند؛ به همین ترتیب هم او درکنار بتمن قرار گرفت و زندگی سابق خود را رد کرد. درست زمانیکه به نظر میرسید که گاتهام در آرامش به سر میبرد، یک شرور جدید در این شهر ظاهر شد.
این شرور جدید بهدنبال این بود که این شهر را تسخیر کند و نگهبان آن یعنی همان بتمن را هم شکست بدهد. این شرور با نام بین شناخته میشد. او در ابتدای هر کاری، دیوارهای آرکهام را شکست و تک تک زندانیانی را که در آن قرار داشتند، آزاد کرد. به همین ترتیب هم تمام زندانیان با خشم بسیار زیادی به سمت شهر آمدند و هرجومرج به وجود آوردند. بتمن هم که در آن برهه زمانی بیمار بود، مجبور شد که دوباره با تمام دشمنان شرور خود مبارزه کند؛ او با این کار قرار بود هم بدن و هم ذهن خود را به چالش بکشد. او یک سری نقشههای مختلف کشید و فشار خیلی زیادی از این ماجراها متحمل شد. او به خاطر مبارزههایی که کرده بود، بهشدت هم از لحاظ ذهنی و هم از لحاظ روحی تحت فشار بود. او با افرادی مانند مد هتر، «Ventriloquist»، «آمیگدالا»، «ویکتور زز»، «فایرفلای»، اسکرکرو، جوکر، دو چهره و همچنین افراد زیردست خود بین یعنی «زامبی»، «تراگ» و برد مبارزه کرد و تمام آنها را دوباره به پشت میلههای زندان انداخت.
بتمن با تمام انجام این کارها، توجه و حواس خود را نسبت به مغز متفکر این ماجراها از دست داده بود. بروس بالاخره بعد از مبارزههای خیلی زیاد به خانه بازگشت تا استراحت کند اما در آنجا با بین برخورد کرد. با اینکه بتمن دیگر هیچ جانی در بدن نداشت، چالش بین را پذیرفت تا یک نبرد دیگر را هم انجام دهد. بااینحال، او اصلا با این دشمن ماهر و قدرتمند برابر نبود. قدرت این دشمن به خاطر زهری که به نام ونوم در بدنش داشت، قدرتش چندین برابر شده بود. با اینکه بتمن فوقالعاده تلاش میکرد تا او را شکست دهد، اما به طرز وحشیانهای توسط بین کتک خورد. بین حتی به ستون فقرات بتمن هم رحم نکرد و آن را شکست و بتمن را رسما فلج کرد. بین بعد از شکستن کمر بتمن، او را در میان مردم و در خیابانی شلوغ انداخت تا همه شاهد سقوط شوالیه تاریکی خود باشند.
آلفرد و رابین پیش از اینکه هویت بروس فاش شود، خود را به آنجا رساندند و او را به عمارت بردند تا از او پرستاری کنند. بااینحال، چیزی را که آنها نمیدانستند، این بود که غرور و اراده بروس درست به اندازه بدنش خرد و نابود شده بود. او با این اتفاق، به این نتیجه رسیده بود که دیگر نمیتواند لباس بتمن را بر تن کند. از آنجایی هم که گاتهام به یک محافظ نیاز داشت، تصمیم گرفت که لباس و هویت بتمن را در اختیار متحد جدید خود یعنی جین پاول ولی قرار دهد. از طرف دیگر هم به رابین که حسابی از این اتفاق ناراحت و آشفته بود، دستور داد تا متحد بتمن جدید باشد.
بتمن بعد از اینکه فلج شد، زیر نظر دکتری به نام «شاندرا کینسالوینگ» تحت مراقبت و نظارت قرار گرفت؛ بروس و شاندرا از قبل یکدیگر را میشناختند و علاقهای هم به هم داشتند. بااینحال، یک شب شاندرا به همراه یکی از بیماران خود به نام «جک دریک» که پدر رابین محسوب میشد، ربوده شد. به همین دلیل، بروس با وجود اینکه روی صندلی چرخدار قرار داشت، به همراه آلفرد بهدنبال آن آدمرباها رفتند و متوجه شدند که آنها در لندن قرار دارند. در این خط داستانی اینگونه اعلام شد که شاندرا یک سری قدرتهای ذهنی و روانی دارد. او در اصل توسط برادر خودش یعنی «اسپ» دزدیده شده بود؛ زیرا قصد داشت تا از قدرتهای خواهرش برای منافع خودش استفاده کند. به همین دلیل، بروس بین یک درگیری ذهنی بین شاندرا و اسپ گیر افتاد و انرژی که از این درگیری ساطع شده بود، باعث شد که بروس بتواند دوباره راه برود.
بروس میتواند با بیش از ۴۰ زبان زنده دنیا صحبت کند
بروس حالا که بهبود یافته بود، توانست اسپ را شکست دهد و به کمک دریک و شاندرا برود. اما وضعیت ذهنی و روانی پزشک اصلا در حالت خوبی قرار نداشت؛ در حقیقت به خاطر دارویی که اسپ به خواهر خودش داده بود، وضعیت روانی او به دوران کودکی کاهش پیدا کرد و تمام خاطرات خود از ارتباطش با بروس را از دست داده بود. بتمن که آماده میشد تا دوباره روی فرم بیاید و قدرت و نیروی خود را بازگرداند، از بهترین هنرمند رزمی که قاتل هم بود یعنی لیدی شیوا، درخواست کمک کرد. لیدی شیوا این درخواست را پذیرفت اما شرطی گذاشت که بتمن باید دست به کشتن میزد. بعد از چندین هفته آموزش مداوم و شدید، زمانیکه وقتش رسید تا بتمن دست به کشتن بزند، از انجام این کار ممانعت کرد.
همین اتفاق باعث شد تا شیوا چندین تن از قاتلان ماهر خود را به سراغش بفرستد تا او را مجبور کنند. بروس تک تک این قاتلان را شکست داد و به نظر میرسید که آخرین قاتل را هم کشت و همین موضوع، فوقالعاده شیوا را خوشحال کرد. بااینحال، در حقیقت اینطور بود که بروس مجبور شد ترفندی را به کار ببرد که مرگبار به نظر میآمد، در صورتی که اینطور نبود. بتمن که حالا دوباره قدرت خود را به دست آورده بود، کاملا آمادگی داشت که به گاتهام بازگردد. درست در همین حین، در گاتهام، جین ولی در حال فعالیت در قالب بتمن بود و سعی میکرد که بین را ردیابی کند؛ در طی این مدت زمان، بین کنترل دنیای زیرزمینی گاتهام را بهطور کامل در دست گرفته بود. بااینحال، در همین برهه، شستشوی مغزی جین ولی که توسط آن فرقه انجام شده بود، دوباره ظاهر شد.
همین اتفاق باعث شد تا او خشنتر شود و کم کم کنترل خود را روی عقل و هوشش از دست بدهد. در این دوران، جین ولی از یک لباس فنی و سنگین جدید استفاده میکرد و اصلا دوست نداشت که رابین را بهعنوان همکار خود قبول کند. به همین ترتیب او دیگر تبدیل به یک بتمن بسیار تاریکتر و خشنتر تبدیل شده بود و سرانجام توانست بین را شکست دهد و به سلطنت سراسر ترس و وحشت او پایان ببخشد. رابین که شاهد این اتفاقات بود، حسابی از دست روشهای خشن و وحشیانهی بتمن جدید خشمگین شده بود؛ خصوصا زمانیکه این بتمن جدید باعث شد تا شروری به نام «Abattoir» و همچنین قربانیان او، جان خود را از دست بدهند. زمانیکه رابین تلاش کرد تا با حرف، جین ولی را سر عقل بیاورد، او تمام عصبانیت و خشمش را سر رابین خالی کرد و حتی نزدیک بود او را به قتل برساند.
این نسخه از بتمن به جایی رسیده بود که دیگر خودش را بالاتر و بهتر از بتمن اصلی میدانست. زمانیکه بتمن اصلی به شهر بازگشت، جین پاول تلاش کرد تا او را به قتل برساند. او قصد داشت تا با این کار، برتری خود را نسبت به او ثابت کند. اما بتمن اصلی او را شکست دهد و کاری کرد که او لباس مخصوصش را در بیاورد. به این ترتیب، او دیگر از دست آن «سیستمی» که در سرش قرار داشت، راحت شد. جین ولی که حسابی از اقدامات خود ناراحت و پشیمان شده بود، اعتراف کرد که بروس تنها بتمن واقعی محسوب میشود و قسم خورد که رستگار شود. بتمن با اینکه قدرت پاهای خود را باری دیگر به دست آورده بود، اما تصمیم گرفت که به سرتاسر دنیا سفر کند تا بلکه بتواند قدرت خود را بهصورت کامل به دست بیاورد. او در نبود خودش، لباس بتمن را به فردی داد که از همان ابتدا باید به او اعتماد میکرد؛ او هم کسی نبود جز نایت وینگ.
در این برهه زمانی، یک زلزله بسیار بزرگ و عظیم در شهر گاتهام به وجود آمد؛ زلزلهای که جان تعداد خیلی زیادی از ساکنان این شهر را گرفت. بتمن رسیدن چنین زلزلهای را پیشبینی کرده بود. به همین دلیل هم دستور داد تا تمام ساختمانهایی که توسط وین حمایت میشدند، برای چنین رویداد آماده باشند؛ از جمله واچ تاور اوراکل و همچنین خانه تیم دریک. زیرا ممکن بود که انجام این کار، هویت بتمن را تا حد زیادی در معرض خطر قرار دهد. بروس و آلفرد به سختی از این زلزله جان سالم به در بردند. بتمن به محض اینکه از میان آوارهها بیرون آمد، با ترس و وحشت شاهد این بود که شهرش تبدیل به ویرانه شده است و او قادر به انجام هیچ کاری نیست. از آنجایی که اکثر بخشهای شهر نابود شده بودند، جنایتکاران بیرون آمدند و در تلاش بودند که با ایجاد هرجومرج، کنترل همین قسمتهای باقیمانده را هم به دست بیاورند.
تمام این ماجراها دست به دست هم دادند تا دولت اعلام کرد که شهر گاتهام یک No Man's Land محسوب میشود و تمام ارتباطات و دسترسیها با سایر کشور قطع خواهد شد. بتمن بلافاصله به واشگنتون رفت و بهعنوان بروس وین بهترین تلاشش را کرد تا کنگره را قانع کند که به شهرش کمک کنند. اما در انجام این کار اصلا موفق نبود. همین ماجراها باعث شد تا او امید و انگیزه خود را از دست بدهد. این ناامیدی تا زمانی ادامه داشت که تالیا الغول به سراغ بروس رفت و به او امید و انگیزه برای ادامه دادن داد. در همین حین، همه چیز در شهر گاتهام به هم ریخته بود و غذاها و منابع مختلف محدود شدند. از طرف دیگر هم قوانین جدیدی اعمال شد و مجرمان، شهر را به قلمروهای مختلفی تقسیم کردند. آنها حتی با اسپری محدودهی خود را مشخص کردند تا به دیگران هم اعلام کنند.
اعضای باقیمانده اداره پلیس شهر گاتهام که در شهر مانده بودند، حالا دیگر با نام پسران آبی شناخته میشدند. آنها همانند قبل تلاش کردند تا نظم را در گاتهام به وجود بیاورند و حفظ کنند. دیگر افراد باقیمانده مانند اوراکل هم به این نبرد پیوستند تا شهر را به حالت قبل خود بازگردانند. اوراکل ازطریق سیستمهای خود کل شهر را تحت نظر داشت و بهعنوان یک کارگزار اطلاعات فعالیت میکرد. این در حالی بود که «هلنا بارتینلی» که با نام هانترس هم شناخته میشد، یک لباس شبیه به لباس بتمن را بر تن کرد. او قصد داشت تا با این کار، فایده و مبارزه موثر بیشتری در قالب یک پارتیزان داشته باشد. بتمن بالاخره بعد از گذشت مدتی به شهر بازگشت و خیلی زود با قوانین جدید خود را تطابق داد. به همین دلیل هم با استفاده از اسپری، مناطق مخصوص به خود را مشخص کرد.
پدر سوپرمن و بروس از دوران قدیم با یکدیگر در ارتباط بودند. او حالا هم یکی از سهامداران و مالکان دیلی پلنت است
او در طی این مدت، تمام تلاش خود را کرد تا بتواند به شهر خود کمکی برساند. بتمن به هانترس اجازه داد تا برای مدتی، بهعنوان بت گرل فعالیت کند. این شرایط تا زمانی ادامه داشت که اعضای باند دو چهره به مناطق بروس آمدند و چندین نفر را به قتل رساندند. هلنا مجبور شد که از آنجا فرار کند. از طرف دیگر هم زمانیکه اعلام کرد که دیگر نمیخواهد از دستورها بتمن پیروی کند، بروس او را مجبور کرد که لباس بت گرل را رها کند. زمانیکه اوضاع نسبت به قبل وخیمتر شد، بتمن تمام متحدان خود از جمله نایت وین، رابین، جین پاول ولی و اوراکل را درکنار یکدیگر جمع کرد. او حتی بت گرل جدید را هم به این تیم آورد؛ در این دوران «کاساندرا کین» در قالب بت گرل فعالیت میکرد. این بت گرل جدید، زمانیکه توانست جان گوردن را از دست پدر خود یعنی دیوید کین نجات دهد، خود را اثبات کرد.
تمامی این قهرمانان درکنار هم به مبارزه خود ادامه دادند تا شهر خود را از دست شروران پس بگیرند. بهلطف کمکهای لکس لوتر، ماجرای No Man's Land به پایان رسید. لکس لوتر در طی این مدت از روشهای قانونی و غیرقانونی و همچنین نقشههای سیاسی استفاده کرد تا بودجه پروژه نوسازی شهر گاتهام را تأمین کند. زیرا او در تلاش بود تا با انجام این کار، خودش کنترل این شهر را در دست بگیرد. بتمن به لوتر اجازه داد تا کارهای خود را انجام دهد. از طرف دیگر هم از کت وومن خواست تا اطلاعات و مدارک لازم را علیه لوتر جمعآوری کند تا بتواند کارهای غیرقانونی او را به اثبات برساند. به همین ترتیب هم کاری کرد که دیگر لکس لوتر نتواند مالکیت این شهر را به دست بیاورد.
در این برهه زمانی، بتمن متوجه شد که هدف یک توطئه مرموز قرار گرفته است؛ ماجرایی که او را در مقابل گروهی از بدترین دشمنان شرور خودش قرار میداد. زمانیکه او مشغول دنبال کردن کت وومن بود تا او را از کنترل ذهنی پویزن آیوی خارج کند، طناب مخصوص او پاره شد. همین اتفاق منجر به این شد که او به پایین بیفتد و جمجمه او دچار آسیب شود. اما درنهایت توسط دوست دوران کودکیاش یعنی «توماس الیوت» که حالا یک جراح ماهر بود، نجات پیدا کرد. بعد از گذشت مدتی، بتمن و کت وومن بهدنبال پویزن آیوی رفتند و در شهر مترو پلیس با سوپرمنی برخورد کردند که تحت کنترل ذهنی بود و مقابلشان قرار داشت. بتمن توانست خیلی زود مرد فولادین را شکست دهد و آن شرور را هم متوقف کند.
در طی این مدت، بتمن با شرورهای مختلفی مانند کیلر کراک، رأس الغول، جوکر و اسکرکرو برخورد کرد که ظاهرا همگی آنها بخشی از همان توطئه بزرگ بودند. در همین حین هم او شاهد مرگ دوست خود یعنی همان تامی بود. بعد از این ماجراها، بروس با فردی برخورد کرد که ادعا داشت همکار قدیمی بتمن یعنی جیسون تاد است که سالها پیش کشته شده بود؛ بااینحال طولی نکشید که مشخص شد این فرد هم بخشی از همان نقشه بوده است. بتمن که حسابی خسته و ناامید شده بود تا ببیند که چه کسی تمام این شرورها را علیه او قرار میدهد، تحقیقات خود را بیشتر از قبل کرد. بالاخره یک شرور جدید به نام «هاش» وارد داستان شد و در آخر مشخص شد که این شرور همان تامی الیوت بوده است. تامی همیشه از پدر و مادر خود نفرت داشته است و دوست داشت که آنها هرچه زودتر بمیرند تا بتواند میراث آنها را به دست بیاورد.
بروس برای اینکه بتواند از راه مخفی خود وارد بت کیو بشود، ساعت را روی ۱۰:۴۷ (ساعتی که پدر و مادرش کشته شدند)، قرار میدهد
به همین دلیل هم یک ماجرای تصادف رانندگی را به وجود آورد که منجر به مرگ پدرش شد. اما پدر بروس توانست مادر او را نجات دهد. از همینرو، تامی یک نفرت و کینه بزرگ نسبت به خانواده وین داشت. او با استفاده از کلی فیس توانست مرگ خود را جعل کند که بتمن اصلا به ردپای او پی نبرد. بعد از اینکه گوردن و هاروی دنت که بهبود پیدا کرده بود، به آنجا آمدند و در ماجرا مداخله کردند، هاش به درون رودخانه پرید و توانست فرار کند. در پی این ماجراها، بتمن به این موضوع پی برد که در اصل، ریدلر کسی بود که درباره راز او و همچنین گودال لازاروس به هاش گفته بود. به همین ترتیب، بتمن به ریدلر اخطار داد که اگر دفعه بعد بخواهد اطلاعاتش را برای کسب فاش کند، با خشم رأس الغول روبهرو خواهد شد. بعد از تمام این ماجراها و رویدادها، بتمن مشکوکتر از قبل شده بود و کت وومن را از خودش راند و به خودش قول داد که دیگر عاشق نشود.
زمانیکه پدر تیم دریک به هویت قهرمانی پسرش پی برد، او را مجبور کرد که لباس و فعالیتهای رابینی خود را کنار بگذارد. بتمن هم مجبور شد تا دوباره مثل قبل تنها کار کند. این تنهایی تا زمانی ادامه داشت که فردی به نام «استفانی بروان» که همان پارتیزان جوان به نام «اسپویلر» بود، درخواست کرد تا رابین جدید باشد. بروس در ابتدا اصلا تمایلی به این کار نداشت زیرا به هیچ وجه استفانی را در حد یک قهرمان نمیدید. اما در آخر این درخواست را پذیرفت و قرار بود که همه چیز طبق دستوران بروس پیش برود. در ابتدا مشکلات زیادی در ارتباط با استفانی وجود داشت؛ خصوصا زمانیکه او از نیروی مرگبار و خطرناکی روی مستر زز استفاده کرد. اما به مرور زمان او خودش را ثابت کرد. انرژی بسیار زیاد و اشتیاق استفانی بالاخره روی بتمن هم تاثیر گذاشت و او کم کم این دختر جوان را بهعنوان یک همکار خوب میدید.
بااینحال، همه چیز عالی و بینقص پیش نرفت. زمانیکه آنها بهدنبال قاتلی به نام «اسکارب» بودند، استفانی از دستورها بتمن سرپیچی کرد. او باعث شد که هم خودش گروگان گرفته شود و هم مأموریت تقریبا به خطر بیفتد. به همین دلیل هم بتمن، فعالیت استفانی در قالب رابین را متوقف کرد. استفانی که مصمم شده بود تا دوباره اعتماد بتمن را به دست بیاورد، یکی از نقشههای خاصی را که در بت کیو وجود داشت، ربود؛ این نقشه برای این طراحی شده بود تا هر زمان که جرم و جنایت از کنترل خارج شد، اجرا شود. او در تلاش بود تا در غیاب بتمن، خودش این نقشه را عملی کند و در مقابل بزرگترین خانوادههای جنایتکار گاتهام که تحت نظر مچز مالون بودند، قرار بگیرد. حال چیزی که استفانی نمیدانست، این بود که مچز مالون در اصل یکی از هویتهای زیرزمینی بتمن محسوب میشد.
از آنجایی هم که مچز مالون در جلسه میان اربابان جنایتکار حضور نداشت، اوضاع بسیار خراب شد و جنگ بسیار بزرگی بین باندهای مختلف شهر گاتهام به وجود آمد. همین اتفاق هم باعث شد تا افراد خیلی زیادی جان خود را از دست بدهند. به خاطر اتفاق پیش آمده، شهرت بتمن بهشدت لکهدار شد. یکی دیگر از پیامدهای دیگر این نبرد هم مرگ خود استفانی براون بود؛ آن هم بعد از اینکه بهشدت توسط بلک ماسک مورد شکنجه و آزار قرار گرفت. زمانیکه استفانی آخرین نفسهای خود را میکشید، بتمن خود را به آنجا رساند. در همین لحظات آخر، بتمن او را آرام کرد و گفت که او جایگاه خود را بهعنوان رابین به دست آورده است و نگران هیچ چیز نباشد.
بتمن بعد از جنگ اخیری که پشت سر گذاشته بود، چیزهای خیلی زیادی را از دست داد. رابین، بت گرل و اوراکل شهر را ترک کرده بودند، استفانی براون مرده بود، نایت وینگ دچار آسیب شده بود، نیروی اداره پلیس شهر گاتهام بتمن را بهعنوان یک مجرم میدید و در آخر هم بلک ماسک کنترل تمام جنایتهای گاتهام را در دست داشت. بااینحال، در همین حین یک شخصیت مرموز به نام رد هود ظاهر شد. این فرد علاوهبر نابود کردن عملیاتهای بلک ماسک، کنترل باندهای او را هم در دست گرفت. بتمن و نایت وینگ، زمانیکه در حال متوقف کردن یکی از محمولههای بلک ماسک بودند، برای اولینبار با رد هود برخورد کردند. زمانی هم که آنها بهدنبال رد هود راه افتادند، با سایبورگ بسیار بزرگی به نام امیزو برخورد کردند؛ کسی که به سختی توانستند او را شکست دهند.
در همین حین، رد هود یکی دیگر از محمولههای بلک ماسک را دزدید و تلاش کرد تا از او باج بگیرد. اما این ملاقات با مداخلهی بتمن، فریز و نایت وینگ، خراب شد. درنهایت هم باعث شد تا تمام شرورانی که آنجا بودند، فرار کنند. در همین حین بتمن توجهش به سمت تواناییهای رد هود جلب شد و احساس میکرد که چیز آشنایی در آنها وجود دارد. رد هود زمانیکه در تلاش بود تا در یکی دیگر از محمولههای بلک ماسک مداخله کند، با بتمن برخورد کرد و آنها یک نبرد سخت داشتند. رد هود بالاخره ماسک خود را برداشت و بتمن را دچار وحشت کرد. او با انجام این کار نشان داد که در حقیقت همان جیسون تاد است؛ رابینی که سالها پیش به واسطهی جوکر جان خود را از دست داده بود. بعدها مشخص شد که جیسون بعد از اینکه توسط تالیا الغول وارد گودال لازاروس شده بود، به زندگی بازگشته است.
بعد از این افشاگری، آلفرد پیشنهاد کرد که آنها یادبود جیسون را بردارند اما بتمن این حرف را قبول نکرد. او ادعا داشت که تحولات اخیر، هیچ چیزی را تغییر نمیدهند. بعد از اینکه رد هود پنت هاوس خانه بلک ماسک را منفجر کرد، این شرور ناامیدانه به سراغ جامعه مخفی رفت و از دث استروک درخواست کمک کرد. دث استروک هم در مقابل «هاینا»، «کاپیتان نازی» و همچنین «کنت ورتیگو» را فرستاد تا رد هود را به قتل برسانند. در همین حین هم بتمن مداخله کرد و آنها با کمک یکدیگر توانستند این سه ابرشرور را شکست دهند. اما در طی همین ماجرا، رد هود یکی از آنها را قتل رساند و از آنجا فرار کرد. رد هود، بلک ماسک را فریب داد تا آخرین ستوان خود را به قتل برساند. بعد از اتفاق، درحالیکه جوکر را گروگان گرفته بود، بتمن را به چالش کشید.
در طی خط داستانی Legends of the Dark Knight، بتمن دقیقا به همان سمی که به بین قدرت میداد، اعتیاد پیدا کرده بود و مدام از آن استفاده میکرد
براساس این چالش، بتمن باید به کوچه معروف Crime Alley میرفت تا یک بار برای همیشه همه چیز را به پایان برساند. بتمن بعد از اینکه بلک ماسک را شکست داد، این چالش را پذیرفت و به ملاقات جیسون رفت. بعد از یک نبرد بسیار سخت با فراز و نشیبهای مخصوص به خودش، بتمن بالاخره جیسون را شکست داد و از اینکه او را ناامید کرده بود، عذرخواهی کرد. جیسون با انزجار بسیار زیاد، اعلام کرد که علت نفرت او نسبت به بتمن، این است که او هیچوقت جوکر را به قتل نرساند و انتقام او را نگرفت. بعد هم به سمت بروس یک اسلحه پرتاب کرد و دوباره او را به چالش کشید؛ براساس این چالش بروس باید یکی از این گزینهها را انتخاب میکرد: یا جوکر را به قتل میرساند، یا خودش را. بتمن هر دو گزینه را رد کرد و در آخر هم با پرتاب کردن یک بت رنگ به سمت جیسون، او را ناتوان کرد. جوکر هم که با دیدن این ماجراها حسابی به وجد آمده بود، کل آن منطقه را منفجر کرد و جیسون هم پا به فرار گذاشت.
بروس وین بعد از اینکه خودش را از هرگونه شیطان درونی پاک کرد و بهصورت کامل به نقش بتمنی خودش بازگشت، به خودش اجازه داد که حالا به سراغ شهر گاتهام برود و این شهر را از هرگونه جرم و جنایت پاک کند. بعد از این اتفاق، او طبق پیشنهادی که آلفرد داده بود، به تعطیلات رفت تا دوباره به این درک برسد که چطور بروس وین باشد. او به شهر لندن رفت؛ جایی که یک حراج خیرخواهانه برگزار شده بود. او در طی این مراسم، با یک مدل و رهبر یک کشور آفریقایی برخورد کرد و به او علاقمند شد. اما مدت زیادی طور نکشید که یک گروه از اعضای لیگ آدمکشها و همچنین «من-بتها» به این حراج حمله کردند و آنجا را به هم ریختند. با اینکه بروس توانست تعداد زیادی از آنها را شکست دهد، اما سرانجام توسط آنها دستگیر شد و برای عشق سابق خود یعنی تالیا الغول برده شد.
تالیا در طی این ملاقات، اعلام کرد که آنها صاحب یک فرزند پسر به نام دیمین شدهاند؛ کسی که زیر نظر خود تالیا و درست همانند دیگر اعضای آن لیگ بزرگ شده بود. تالیا سرپرستی دیمین را برعهده بروس قرار داد تا پدرش او را بزرگ کند. اما هنوز مدت زیادی نگذشته بود که دیمین به وضوح ثابت کرد که یک فرد بسیار دردسرساز است و خیلی سخت میتوان او را کنترل کرد. دیمین بلافاصله نشان داد که اصلا علاقهای به تیم دریک ندارد. دیمین مدام تیم را بهعنوان یک دغلباز میدید و لباس و هویت رابین را حق خودش میدانست. دیمین هم برای اینکه بتواند خودش را به پدرش ثابت کند، تا جایی پیش رفت که یک شرور به نام «اسپوک» را به قتل برساند. بعد از این کار هم به طرز وحشیانهای به رابین حمله کرد و تقریبا او را کشت.
بتمن کم کم آموزش دیمین را آغاز کرد و مواردی مانند احترام و نظم و انضباط را به او یاد داد. بروس موافقت کرد که او را درکنار خودش نگه دارد؛ البته تا زمانیکه کارها را به درستی انجام دهد و هیچکس را به قتل نرساند. دیمین با این شرایط موافقت کرد و این پدر و پسر به همراه هم به گیبرالتار رفتند تا تالیا را از اجرای یک حمله تروریستی متوقف کنند. بااینحال، تالیا اعلام کرد که نقشه او این بود که بتمن را با پسر خود آشنا کند تا بلکه بتوانند به یکدیگر بپیوندند و همانند یک خانواده زندگی کنند. تالیا به بتمن پیشنهاد کرد که درکنار او، در سرتاسر دنیا حکومت کند. اما همانطور که انتظار میرفت، بتمن این پیشنهاد را رد کرد. به همین ترتیب هم تالیا علیه بتمن اعلان جنگ کرد و بعد از گرفتن دیمین، از آنجا فرار کرد
بتمن با اینکه هیچ قدرت یا توانایی درونی ابرانسانیای ندارد، اما از نظر افراد خیلی زیادی (حتی فردی مانند سوپرمن)، یکی از خطرناکترین انسانهای دنیا محسوب میشود. در طی تمام این سالها که بتمن در کتابهای کمیک حضور داشته، تبدیل به یکی از قدرتمندترین انسانها در کل دنیای دی سی شده است؛ با وجود اینکه در هیچ برههای از زندگیاش هم هیچ قدرت ابرانسانیای نداشته است. بروس آموزشهای خود را از همان سن ۱۴ سالگی آغاز کرد. او توانست در طی این مدت، درباره زمینههای خیلی زیادی مانند بیولوژی، جرمشناسی، آناتومی و خیلی رشتههای دیگر اطلاعات کسب کرد و دانش خود را بالا برد تا به این طریق بتواند تبدیل به بزرگترین کاراگاه جهان شود. بتمن همچنین در زمینههای فیزیکی مختلفی مانند مخفیکاری، تغییر هویت، نفوذ و فرارشناسی هم مهارت زیادی دارد؛ آن هم به واسطه آموزشهای نینجوتسویی که دیده بود.
بتمن تا به امروز، بارها و بارها به ساختمانها و سیستمهایی مانند شرکت لکس کورپ که امنیت بسیار بالایی هم دارند، نفوذ کرده است. توانایی مخفیکاری او و همچنین روشی که او برای فرار کردن انتخاب میکند، آنقدر خوب و جذاب است که حتی گروههای ابرقهرمانی مانند لژیون ابرقهرمانان هم اغلب اوقات نمیتوانند محل دقیق او را پیدا کنند. بتمن بعد از «مستر میراکل»، بهعنوان بهترین و بزرگترین متخصص فرار در نظر گرفته شده است. بتمن توانسته در عرض ۵۲ ثانیه از داخل یک تنگپوش (لباسی که برای دیوانهها ساخته میشود) فرار کند؛ بعد هم اعلام کرده که این زمان برای او خیلی زیاد بوده است. او همیشه چندین ابزار برای باز کردن قفلهای مختلف همراه خود دارد. او معمولا چندین مدل تغییر قیافه برای خودش دارد تا بتواند در کارهای کاراگاهی خودش، اطلاعاتی به دست بیاورد؛ مهمترین آنها هم جنایتکار استخدامیای به نام «مچز مالون» است.
قطعا بروس برای به دست آوردن تمام این مهارتها، به پول احتیاج داشت. بروس زمانیکه پدر و مادر خود را از دست داد، میلیاردها دلار از ثروت وین را به ارث برد؛ بعدها او این پول را سرمایهگذاری کرد و به مولتی میلیارد تبدیل شد. بروس مالکیت دو شرکت بزرگ به نام Wayne International و همچنین Batman Incorporated را در اخیار دارد و آنها را اداره میکند. بتمن بهعنوان بزرگترین کاراگاه جهان محسوب میشود و میتواند رازهای بسیار بزرگ را با جزئیات و دادههای زیاد یا حتی کم حل کند. او همچنین توانایی صحبت کردن به چندین زبان مختلف دنیا مثل انگلیسی، اسپانیایی، فرانسوی، روسی، آلمانی، ژاپنی، چینی و خیلی چیزهای دیگر را دارد. بتمن یک استراتژیست و فرد تاکتیکی بسیار ماهر و عالی محسوب میشود.
از طرف دیگر هم در خط داستانی The Darkseid War، بتمن تبدیل به یکی از خدایان جدید شده بود و خدای دانش و اطلاعات محسوب میشد
او همیشه خودش را چندین قدم جلوتر از حریفان خود قرار میدهد. وی برای هر موقعیتی، برنامههای مختلفی را در نظر میگیرد. این توانایی جذاب بیشتر به خاطر این است که او دوست دارد تا دشمنان خود را مورد مطالعه و بررسی قرار بدهد؛ نهتنها فیزیکی، بلکه روحی. او لیگ عدالت، خانواده بت و بیگانهها را هدایت کرده است و همچنین نقش یک مربی را هم برای اعضای لیگ عدالت بینالملل ایفا کرده است. او در زمینه تجارت، امور مالی و همچنین بازاریابی اطلاعات خیلی زیادی دارد و عالی عمل میکند. او پیش از اینکه به سن ۲۵ سالگی برسد، توانسته در چندین رشته و زمینه مختلف، مدرک کسب کند. بتمن توانسته یک تکنولوژی بیگانه و همچنین یک فناوری مربوطبه آینده را هم هک کند.
اینگونه شده که بتمن تقریبا تمام مهارتهای رزمی و روشهای مختلف مبارزه تن به تن را که در سرتاسر دنیا شناخته شده است، آموزش دیده است. او سبکهای مبارزهای مختلف و بسیار زیادی را آموزش دیده است که برخی از آنها هم حسابی مرگبار هستند. به همین دلیل هم میتوان گفت که او تقریبا چیزی حدود ۱۲۷ سبک مبارزهای و هنرهای رزمی را آموخته است. البته این ۱۲۷ روش مبارزهای، سبکهای اصلی نبرد او نیستند که روش مبارزهای اصلی او را تشکیل میدهد. اما خب این هم به آن معنی نیست که او نمیتواند از آنها در شرایط مختلف و در مقابله با دشمنی که در تعداد مهارتها رقیبش محسوب میشود، استفاده کند. او بیشتر از هر چیزی به این معروف است که میتواند سبک مبارزهای خود را تغییر دهد تا بتواند برای دشمنان خود غیرقابل پیشبینی به نظر برسد.
سبک اصلی مبارزهای او، ترکیبی از چودو، نینجوتسو، موای تای، تکواندو، جوجیتسو، بوکس، کاراته و کونگ فو سبک اژدها است. بتمن به خاطر آموزشهایی که دیده، تقریبا در استفاده از تمام سلاحهای شناخته شده برای انسان مهارت بسیار زیادی دارد؛ از سلاحهای تیغمانند مثل شمشیرها گرفته تا سلاحهای غیرمرگبار مانند چوبهای بو. جالب است بدانید، با اینکه بتمن اصلا از سلاحهای گرم خوشش نمیآید، اما تلاش کرده تا در استفاده از تعداد زیادی از آنها، مهارت کسب کند. بتمن این سلاحهای گرم را، اسلحه بزدلان و ترسوها میداند و بارها و بارها از استفاده از آنها در میدان نبرد خودداری کرده است. مهارت مبارزهای بتمن، از اکثر ابرانسانها و همچنین انسانهای معمولی هم بالاتر میرود. او تقریبا تمام نقطه فشارها و خوشههای عصبیای را که در بدن انسان وجود دارد، میشناسد.
بتمن همچنین روشهای دیم ماک (یا همان لمس مرگ) را به خوبی بلد است. این روشها میتواند درد بسیار زیاد و خطرناکی را در دشمنان او ایجاد کند؛ این دردها باعث به وجود آمدن سرگیجه، بیحسی، بیهوشی، فلج موقتی، بینظمی و حتی مرگ شود. درست است که بتمن احتمالا به تمام سبکهای مبارزهای که در سرتاسر دنیا وجود دارد، آشنا نباشد. اما هنوز هم در تعداد بسیار زیادی از آنها یک استاد محسوب میشود. او در میان بزرگترین و بهترین هنرمندان مبارزهای و جنگجویان سرتاسر دنیا به شمار میرود. بتمن به خاطر رژیمعای غذایی و همچنین تمرینات شدیدی که داشته، به درجهای از تحمل و استقامت رسیده که انسانهای عادی ممکن است آن را ابرانسانی بدانند. بتمن در بالاترین حد فیزیکی و روحی یک انسان معمولی قرار دارد
تمن تا به امروز، بارها نشان داده که قدرت غافلگیرکنندهای دارد. او میتواند پرس سینههای بسیار حجیمی بزند که میزان آن حداقل ۴۵۰ کیلوگرم عنوان شده است. علاوهبر این، خودش هم شخصا اعلام کرده که میتواند چیزی تا وزن ۲۵۰۰ پوند یا همان ۱۱۳۳ کیلوگرم، پرس پا بزند. بااینحال، همانطور که در قسمت ۲ سری کتاب کمیک Batman Odyssey نشان داده شده است، بتمن میتواند حتی رکورد شخصی خودش را هم در پرس پا بشکند. در قسمت ۲ سری کتاب کمیک Batman: Gotham After Midnight، بتمن توانست دو تابوتدان طلایی را با دستان خود بلند کند و به همان شکل برای یک دقیقه نگه دارد؛ تابوتدانهایی حداقل وزن ۱ تنی داشتند. علاوهبر این، بتمن یک ژیمناست و آکروباتباز حرفهای هم محسوب میشود؛ البته به حد و اندازه نایت وینگ نمیرسد.
آموزشها و همچنین وضعیت جسمیای که بتمن در آن قرار دارد، باعث شده تا او فوقالعاده سریع باشد؛ هم در مبارزه و هم در حرکات عادی. این میزان سرعت، زمانیکه با قدرت بدنی ترکیب میشود، او را تبدیل به یک فرد فوقالعاده قدرتمند میکند؛ حتی ابرانسانهایی مانند دث استروک که یک قاتل تغییریافته محسوب میشود، درباره تواناییهای فیزیکی بتمن هم نظرهایی داده است. او میتواند نفس خود را به مدت ۳ دقیقه ۱۵ ثانیه نگه دارد. او یک بار در یک فضای خلاء هوایی به مدت ۲۷ ثانیه قرار داشت و توانست جان سالم به در ببرد.
در انتها به چند مورد از انیمیشنها و بازیهایی و آثاری اشاره میکنیم که شخصیت بروس وین/بتمن در آن حضور داشت:
امید وارم از خواندن این مقاله لذت برده باشید از شما بخاطر همراهی با ما سپاسگزاریم