آریاباقـری
آریاباقـری
خواندن ۱۱ دقیقه·۱ سال پیش

«به نام تکریم، به کام تزویر» / نقد فیلم «بانوی بهشت»


| «به نام تکریم، به کام تزویر»

| نقد فیلم «بانوی بهشت»

| نويسنده: آریاباقــری

| نمره ارزیابی: بی ارزش


بااین پرسش که آیا می‌توان ماهیت هنر را چنان استعلا داد که – نه هم‏ طنین، بلکه- آیینۀ امر واقع در واقعیت جهان شود؟ تزها و آنتی‌‏تزهای زیبایی‌شناسیِ فراوانی در این باب مطرح گردید. اما با گذشت زمان، سینما با دست آویز شدن به هنرهای دیگر در بازنماییِ واقعیت، با استمرار بخشیِ لحظات که نه بسان نقاشی مصنوع است و نه بسان عکاسی متجسد و مقطوع؛ شکاف میان هم‌‏طنینی با واقعیت را با متنیتِ مدیومیکِ خود فروکاست. حال پرسش اصلی اینجاست که تا چه میزان متنیتِ هنرسینما این امکان را دارد تا واقعیت را تسخیر و تحریف کند؟ آیا این رویکردِ زیبایی‏‌شناختی در مواجهه با مختصاتِ ژانر تاریخی چه نتیجه‌ای را بازتاب می‌دهد؟ این پرسش تخصصی است که بحث زیبایی‌شناختیِ مستقل و جداگانه‌ای را اقتضا می‌کند.

فارق از بحث زیبایی‌شناختی، این رویه هم رویکرد تازه‌ای نیست که در ‏هر دهه با تشویق و حمایت‌های همه جانبۀ آمریکا و انگلیس، آثارسینماییِ موضع‌‏مندی ساخته می‌شوند که مستقیم و غیرمستقیم شمشیر روایت‏‌شان را برای باورها، آئین ‏ها و تاریخِ ادیان از رو بسته‌اند. گردونۀ سیاسی که معمولا نوک پیکانِ ایدئولوژی‏‌اش سمت ادیان تک خدایی می‌رود تا به اسم انتقاد و آزادیِ بیان، ریشه‌های اعتقادیِ دین‌‏باوران را با پیش‌فرض‌هایی که ایراد می‌کند زیرسوال ببرد. بماند که آثارشان قدرت انتقاد را هم ندارد زیرا اساسِ انتقادْ از سمپاتیِ یک دغدغه با هنرمند می‌آید. چنانکه اگر سوژه‌ای برای یک فیلمساز دغدغۀ زیستی نشده باشد و با موضعی خودآگاهانه و ایدئولوژیک وارد عرصۀ روایتِ آن شود؛ زبان دوربین و تکنیک سینما، ناخودآگاه و ناباوریِ فیلمساز بدان مساله را لو می‌دهد.

«بانوی بهشت» به کارگردانیِ «الی کینگ» نیز به این عارضه مبتلاست. زیرا روایت دوربینش به شخصیت های بدمن ( داعشی‏‌ها و دشمنان حضرت‌علی(ع) ) سمپات‏‌تر و باورمندتر است و از آن‌ها در لحظات کلیدیِ قصه بیشتر حساب می‌برد. لهذا از آنان زوایای سرپایین «لوانگل» می‌گیرد. این درحالیست که پشت اسمِ شخصیت‌های مثبتش استتار کرده اما در عمل خود را از نور آن‌ها مخفی می‌کند. فیلم از همان تایتلِ آغازینِ (مثلا) صلح طلب‏ش، ایدئولوژیک بودن خودرا ثابت می‌کند.



بیایید پوستر فیلم را بررسی کنیم. تصویر، افراشتن دست حضرت علی در غدیرخم توسط پیامبر است، با بک‌گراند کویر. با دیزالوی که حضرت فاطمه(س) را پشت به دوربین و در میان دستانِ هم‏بسته و هم‌پیمان پدر و شوهرش قرار می‌دهد و با نشان دادنِ میخِ خون‌آلودِ درِخانه در دستان حضرت علی(ع)، در راس هرم و بالای کادر، از منظر چینش عناصر بصری چنین می‌‌نمایاند که پیامبر و حضرت علی(ع) عامل شکستنِ پهلوی حضرت زهرا بودند و گویی به فرمانِ پیامبر این کار انجام شده است. چنانکه او دست کسی را بالا برده است که در دستانش میخِ خونینِ در منزل جای دارد. توجه کنید که فیلم هنوز شروع نشده ولی کارگردان موضع خود را لو می‌دهد. وگرنه چه لزومی دارد میخی که پهلوی حضرت فاطمه(س) را شکافته، دریک نمای توشات در دستان نبی و ولیِ خدا باشد؟

از آن‌سو دوربین فیلم -که از تکنیک سینما فقط «اسلومویشن» را (آن‏‌هم به‌‏غلط) فهمیده، ذره‌ای حس تجانس و همذات‌پنداری با سوژه ندارد. چرا؟ چون درست در لحظاتی که نباید از اسلومویشن استفاده می‌کند؛ مثل لحظۀ پیاده‌‏شدن داعشی‏‌ها و یا لحظۀ شکستن در خانۀ حضرت فاطمه (س). فیلمساز هنوز نمی‌داند که اساسا تکنیک اسلومویشن متکی به یک POV است. POV شخص ثالثی برای توصیف یک رخداد یا قهرمان‏‌سازی، و یا POV اول‏‌ شخص برای لحظاتی خاص و تکرار نشدنی مانند لحظۀ «احیا» و «احتظار» که چراغ‏ حیاتِ انسان رو به خاموشی و ایستایی‌‏است. ازاین‌رو روایت ایجاب می‌کند که آهستگی رخدادها را با «اسلومویشن» ملموس کند. نه‏ که اسلومویشن را برای ارعاب گری جایز دانسته و با ورود تروریست‌ها، اشغال‏گری‌ ‏شان را «اسلومویشن» گیرد.

این اسلومویشن از POV کیست؟ آیا POV فیلمساز است که مقهور و مرعوب وحشت‌‏پراکنی داعش شده که در نمایی مسترشات و بی‏طرفْ آن‌هارا مثل یک قهرمان اسلو می‌کند؟ چنانکه به محضِ ورود داعشی‏‌ها به‏‌موصل، تایتل موقعیت مکانی و زمانی را در گوشۀ راست کادر ظاهر می‌کند تا با ورود داعشی‌ها به موصل، به مکان و زمان آن منطقه تشخص ببخشد. تشخصی که ارتباط مستقیمی با دشمن دارد و ناغافل زبان او می‌شود. تروریستی که با ورودش، بعد از گذشت چند دقیقه از نماهای کلیِ شهر، با بیان مختصات زمانی و مکانی‏‌اش، زمان را از آن خود کرده و از [اتفاقا] موصل تشخص مکانی و زمانی را سلب می‌کند. وگرنه چه لزومی داشت که با ورود داعشی‏‌ها مشخصات کشور و تاریخ مشخص شود؟ می‌توانست قبل تر از آن مشخص شود؛ درست همان زمان که «لیث»، شخصیتِ اصلیِ فیلم، با دوستان خود بازی می‌کرد.

«بانوی بهشت» فرم که هیچ – تکنیک روایت‏گریِ سینما را هم بدرستی نیاموخته‏‌است. چنانکه دوربین و تدوین با نابلدیِ تمام درگفتگوهای چندنفره‏ای که شکل می‌دهد خط فرضی می‌شکند و در قاب بندی، ساختار میزانسن را با ورود و خروجِ بی‌جا و جاگیریِ ناصحیحِ بازیگرها برهم می‌زند. فیلمبردار حتی نمی‌داند چطور در برابر شخصیتی چون رسول خدا موضع خود را حفظ کند. از سه ‏رخْ‏ هم‏سطح او به او نزدیک شود؟ یا از روبروْ با اندکی زاویۀ «لوانگِل»؟ از این رو در اولین مواجهه با پیامبر اسلام دوربین گیج شده و نماهایی غیرضروری‏ گرفته و برای روبرو نشدن با او پشتِ پیامبر قایم می‌شود.

بحث عزت و احترام نیست، هرگز. بحث کاربلدی در مواجهه با شخصیت‌های قصه‌ است (که حال از قضا شأن و منزلتی تاریخی نیز دارند) اگر فیلم «الرساله» اثر «مصطفی عقاد» (نسخۀ جهانی‌اش)، با جایگشتِ صحیح پیامبر (ص) درموضعِ اول‏‌شخص با دوربین، سبب این‌همانیِ حسیِ صحابه‌‏اش با او، حتی خودِ مخاطب با نبیِ خدا می‌شد؛ دوربین «بانوی بهشت» ‏دوربینش مع‌‏الغیرِ دشمن است و ناخواسته علیه شخصیت می‌شود.


از همین رو با قساوت‏ تمام دوربینش با ائمه اطهار آنتی‌‌پاتی ایجاد می‌کند. و برخلاف ادعایش عمل می‌کند. زیرا آنچه می‌گوید مهم نیست؛ چگونه گفتن آن مهم است. چه بسا سخنی درست با چگونگیِ نادرست، تاثیری سوء بگذارد. مانند لحظۀ شهادت حضرت حمزه که دوربین نه اورا نشان داده و نه به او نزدیک می‌شود. بلکه صرفا شخص درشت اندامی را می‌بینیم که نقش بر زمین می‌شود و پیامبرِ فیلم هم، انگار نه انگار که عمویش شهید شده، با میمیکی سرد و بی‏حالت دستانش را به آسمان بالا می‌برد، انگار که می‌خواهد از فوت عمویش خدا را شکر گوید، [که نعوذبالله خداروشکر بالاخره مرد !]

شِمایی هم که از جنگ اُحد می‌دهد خلافِ طریقتِ منیت‏‌زدایِ اسلام است و با دوربینش جمع را فدای شخص می‌کند. چنانکه دوربین از زره ِ حضرت علی در صفِ اول جنگ، به دیگر مسلمین می‌پیوندد، درحالی‌که بایستی برعکس باشد. چرا که در فرامین اسلام هیچ شخصی از شخصی دیگری برتری ندارد چه سربازش چه فرمانده‌اش. اگر پیام توحیدی، مبارزه با ظلم و ستم باشد چه فرقی می‌کند سرباز باشد یا سالار؟ هردو مقام شهید را دارند. این در حالیست که منطق حقیقی و باطنی اسلام‌ هرگز چنین فرق فاحشی میان مسلمین نمی‌گذارد - برخلاف فیلم که دائما سعی دارد بی‌هیچ دلیل متنی‌ای حضرت علی را خاص نشان دهد.

به فیلم برگردیم. روایت‌‏شناسیِ فیلم هم از قضا پشت دشمن و ضداسلام است و تصویری که اسلام و جنگ‌های آن دارد کژفهمانه، استعماری و ناجوانمردانه است. پرداخت جنگ‏‌های صدراسلامِ فیلم شبیه سلسله جنگ‏‌های صلیبی است. چنانکه شهادت و دلاوری‏‌های مجاهدینِ صدراسلام مانند شهادت حضرت حمزه را از جنگ احد منها می‌زند تا دوربینش روی خوردنِ جگر «حمزه» توسط «هِند بنت‏ عتبه» درنگ کند. گویی فقط از جنگ اُحد، هند جگرخوارش را فهمیده و برایش جذاب بوده است.

حتی بازگشتِ مسلمینِ شکست خورده از جنگ احدش نیز – برخلاف عزتمندیِ سپاه کفار– آنتی‌‌پاتیک است. فیلم سربازان زخمیِ سپاه پیامبر را درنمایی لانگ، وبال گردن گرفته و بطور مذبوحانه‌‏ای اهل بیت را به دیگر مسلمانان ترجیح می‌دهد. درست، گوییم کارگردانی و تدوین، درسکانس‌‏های گروهی و جنگی قدرتِ روایت و پرداختِ جنگ اُحد را نداشته است. اما چرا در سکانس‌هایی که حضرت علی درکنار آرامگاه‏ رسول خدا و همسرش است، دوربین همچنان از بالاست و زاویۀ «های‏‌انگل» بر بالای قبر سایه می‌اندازد؟ آنجا که دیگر نه کارزار جنگ است و کثرت مخالفی؟ پس یا فیلمساز نابلد است یا مغرض است. فی‌الحال با اینکه موضع‌مندیِ ضداسلام در جای‌جای فیلم چشم‌درشتی می‌کند بابت اعتقاد و باورهای نهان و نامکشوف هرشخص، اینطور در نظر می‌گیریم که کارگردان نابلد است، ان‌شاءالله که همینطور است.

بازیگران فیلم تماما نابازیگرند و حتی از ادایِ حسی دیالکتیک دونفره‌شان نیز عاجزند و به‏‌ تناسب کادر دوربین، قادر به گرفتن میمیک نیستند. بازیگران منفی کار – که از قضا انگار سومالیایی و آفریقایی‌اند‏ و بطور تعمدی کریه‌‏المنظرند – به خصلت‌های منفی کاسته شده‌اند و گویی صرفا هستند که بدمنِ ماجرا باشند. از این‌رو تخت و تیپیکال می‌مانند و تنها برای یکدیگر چشم می‏‌درنّد. هیچ‏کدام از بازیگران فن بیان و حتی قدرت تکلم دراماتیک ندارند و در حس گرفتن زور می‌زنند.

سنخیت آن‌ها با یکدیگر توده‌‏وار و دیکته‏‌ای است؛ انگار نه انگار که قبیله‌ای دارند و با یکدیگر هم‌کیش اند. دیگر وقتی کارگردان کار اینطور کمر تسلیم برای این طرز فکر هم کند که چون شخصیت عمر بن خطاب بد است پس باید تمامی غرض‌ورزی خودرا روی شخصیت سینمایی‌اش خالی کند، بدون آنکه هنر داستان‌گویی، نمایشگری و روایت‌شناسی بداند، همین می‌شود. بااین‌حال اما بازیگر نقش «ابوبکر» تا حد خفیفی گِستوس هنریِ نقش خود را فهمیده و از چشمان خود بعنوان شخصی مکار و مرموز در فیلم، می‌تواند بازی بگیرد.

بازیگریِ شخصیت مهربان(!) مادربزرگ نیز کاریکاتور است و وجودش ایجاب ندارد. شیوه‏‌ای که برای «لیث» ماجراها را با ریزترین ارقامِ تاریخی‌‏اش تعریف می‏‌کند، مخصوص بزرگسالان‌ ه‏است. براستی چه ایجابی دارد که این میزان با دقت نظر، جزییات مرقوم تاریخی را برای یک کودک بیان کرد؟ انگار که مادربزرگ مشغول دفاعیهٔ پایان‌نامهٔ مدرک دکتری‌اش است تا قصه‌گویی اش برای یک کودک. هرچند که «لیث» نیز به سفارش کارگردان، کودک فخیمی تربیت شده است تا با گذار از کودکی‌‏اش، دقیقا چند روز بعد از مرگ فجیعِ مادرش، مثل یک پژوهش‏گر بر سرگذشتِ دینش حساس شده و سوالات سطح بالایِ تاریخی‌اش را مادربزرگش که دکترای تاریخ دارد بپرسد. آن‌هم درست زمانی که او مشغول خردکردن پیاز و سیب‌زمینی است. شگفتا !

می‌توان چنین اذعان کرد قداستی که به شخصیت‌های مثبت داده می‌شود فرامتنی است. به‌همین علت کارگردان صرفا فهمیده است که برای مقدس‌‏نمایی اگر شخصیت هارا زیر نور قراردهد کافیست. پس هرچه نور بیشتر، شخصیت مقدس‌تر. کمدی اینجاست که توجه افراطی و تک‌‏بُعدی کارگردان بابت استتار سیما - یا بیان عصمت - حضرت فاطمه(س) با نور، بیشتر از خودِ پیامبر اسلام ‏است.

از این‌رو چه در پوستر، چه سیر رویدادها، - قداست نه، بلکه – عزت و احترامِ قبیلگی حضرت علی و پیامبراسلام را فدای وجود حضرت فاطمه(س) می‌کند. نورپردازی زننده و بی‌‏اساسی که نه «موضعی» ‏است تا برای شخصیت هاله شود و نه «محیطی» (آمبیِنت) است که فضا را به‌‏سبب وجودشان، نورانی کند. گویی صرفا سعی شده با نور و سایه مثلا پرسپکتیو دهد.

جلوه‌‏های ویژه‌‏اش نیز مبتنی بر روایت بصری نیست. تبلیغاتی‌‏است و بیشتر حالت نماهنگ دارد. بعنوان مثال: در سکانس آیۀ تطهیر، دوربینْ در پهنۀ پرده‏‌ای سبز برای نشان دادنِ کهکشان راه شیری، عقب می‌کشد تا اهل بیت را – که پتو پیچ شده‏‌اند روی پلتفرمِ دوّاری صرفا دور خود بچرخاند. از حیث طراحِ لباسی نیز، پُرتره‏‌ای که از معصومین ثبت می‌کند، بیشتر شمایلی زرتشت‌گونه از اهورا‌مزدا را تصویر می‌کند تا نمایه‏‌هایی از دینِ‌‏اسلام را. مثل سکانس ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س).


هرچند روایت نانهادۀ فیلمنامه، باایماژها، فلش‏‌بک‌ها و فلش فورواردهایش، توجیه وجودِ داعش در بغداد سال 2014، به موازات تاریخ صدراسلام است تا مبنای پایه‏‌گذاران دین اسلام را با قرینگیِ داعش در عصر معاصر این‌همان سازد. گویی صحابۀ پیامبر در صدراسلام همان داعشیان معاصری هستند که فقط به قدرت نرسیده‏ بودند، تا آن زمان بجای کلاشینکف، با برگ درختانِ نخل شادی کنند.

درست است که فیلم می‌تواند بصورت رندانه در انطباق با نوع برخورد داعشیان در ورود به منزل و خلفای راشدین، با امتداد سیر ظلم ازآن ایام به ظهور داعش، از موضع دینی-سیاسی‌‏اش دفاع کند، اما نه آن‏که تمام روایت (بصری و غیربصری‏‌اش) ساز ناکوکی باشد تا صرفا یک سکانس توجیه شود. از همین بابت وقتی می‌گویم فیلم همه چیز - مقدس و غیرمقدس - را فدای موضع مذهبی متعصبانه‌اش می‌کند، بیراه نگفته‌ایم.

روایت فیلم تا پردۀ میانی (قبل از رحلت پیامبر)، هیچ خط تفکیکی میان مرام صحابۀ پیامبر و داعشی‏‌ها نمی‌کشد. رویکرد روایتِ نانهادۀ فیلمنامه از قضا مغرضانه و حامیِ ظالم است تا با عینکی غربی، زیرمتنِ روابط قبیلگیِ عربستانِ صدراسلام را تحریف کرده تا دست‌آخر به‌‏نام تکریم[اهل بیت] و به کام تزویر، ناتوانیِ مردمِ بی‌‏دفاع امروز دربرابر داعشِ را هم‏تراز با صبرِ حضرت علی در مصائبش، از موضع ضعف و ناتوانی‌‏اش، قلمداد کند. تا گویی به مسلمین جهان بگوید که غم مخورید حضرت علی نیز در زمان خود با داعشیانِ عصر خود این ماجراها داشت. یک قیاس‌ کمدی-تراژیک مع‌الفارق که بوی تعصب می‌دهد تا دیانت.

بااین‌حال با خرج پانزده میلیون دلاری‌‏ای که برای تولید فیلم «بانوی بهشت» شده؛ نمی‌توان بدین سادگی پذیرفت که این میزان عیوب فاحشی که در بافتِ روایی و بصریِ فیلم رخ داده ناخواسته بوده است. البته شاید هم ناخواسته نبوده و فیلم همان چیزهایی را که مقصود و مطلوبش بوده نشان داده‏‌است. سپربلایی مذهبی از دوفرقهْ برای توجیه ریشۀ داعش با روایتی متخاصم از صدراسلام. با دوربین و تدوینی بُرّنده که هم جنگ‏‌های تاریخ صدراسلام را مخدوش می‌سازد و هم بصورت مغرضانه‏‌ای صحابه و خاندان رسول‏‌خدا را شرحه شرحه و مزوّرانه نمایش می‌دهد.



نویسنده: آریاباقری

تاریخ: 20 آذر 1401

حضرت فاطمهنقد فیلمبانوی بهشتاهل بیتسینمای دینی
"نوشتن یعنی آزمودنِ ژرف ترین خودِ خویشتن"(ایبسن) | نقدها، جستارها، یادداشت‎ها و ضدیادداشت‎ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید