| پـویـندگان بـاد
| نقدی بر مینیسریال 1883
| نويسنده: آریاباقــری
| نمره ارزیابی: ☆ (1 از 4)
وقتی از ژانر وسترن صحبت میکنیم. اولین تعرفههایی که به ذهن میرسد تمهیدات مخصوص سینمای وسترن است. المانهایی نظیر: طبیعت، راهزن، هجرت، حیوانات، تنهایی، کلانتر، اسطورهها، سرخپوستها، دوئل، خانواده، چنددستگیِ ذوابعادی، روابط خانوادگی و دوستانه - که بر همگان محرز است که این المانها به زیباترین، سینماییترین و اصولیترین شکل در سینمای جناب «جان فورد» یافت میشود. بحث اما ایت نیست، چون تطبیق این سریال با آثار «جان فورد» شوخیست و قیاسی معالفارق.
سریال «1883» محصول 2022 با آگاهی از تعرفههای وسترن، اول از همه در بافت مهاجرت اتفاق میافتد و تا حد مقبولی آن را هم خوب فهمیده است. از نقصهای دیگر مینیسریال، ناپایداری و عدم استقرار نظمِ مکانی است. یعنی مخاطب خیلی نمیبیند چیزی آنها را تهدید کند. چون همگی (که اکثرا هم مهاجرین هستند) توسط بلایای طبیعی در سفر کشته میشوند. از آنطرف هر نبردی میشود میدانیم که آنها پیروز میشوند. بابت همین کیفیت جنگهای پایان سریال به مراتب نازلتر از آغاز سریال است. گویی دست سازنده رو شده است.
سومین نقص، فلسفهبافیِ افراطی به مساله ذهنِ شخصیت است. انگار فیلمنامه نویس - آنهم با احتساب قوانین وسترن - از سکوت شخصیتِ اصلی میترسد. (برخلاف شخصیت مارشال و پدر دختر که بهترین شخصیتهای اثرند) برای همین اثر دارای یکسری گزافهگوییهای زنانه- که اصلا به زیست شخصیت دوره نمیخورد و کاملا خودسرانه شکل میگیرد تن میدهد. گویی دختر اصلی قصه آن حرفها را میزند تا خود را جذابتر کند، آنهم با مرام امروزی؛ نه دیروزی.
مادرش نیز به همین عارضه مبتلاست. چنانکه قصد دارد مرد آشپز را تحذیر کند که جلوی دخترش مؤدب باشد اما خودش بیادبانهتر از آشپز عمل میکند. (درحالیکه میتوان گفت همان سیلی برایش کافی بود) چهبسا دخترش، «السا»، نیز که خودسرانه هرکار میکند، با هرکسی که دلش میخواهد میگردد، شکست ناپذیر تلقی میشود و جلوی خانوادهاش دائما میایستد نیز متابعت از فرهنگ زنانهٔ دوران غرب وحشی ندارد. «السا» با مونولوگ و سولیلوگهای بیضرورتی میگوید، تناقضهای فاحشی با منطق اجتماعی آن دوره برقرار میکند.
جالب اینجاست که بیانات ذهنی «السا» به نسبت با کنشها و انتخابهایش منطق، عقبه و انگیزهای نمیسازد. این مساله تا زمانی که قبل از پیدایش سفر است، منقولات ذهنیِ دختر را مقبول میسازد اما هرچه قصه جلو میرود حجم یافتههای بیرونی «السا» بیشتر از یافتههای درونیاش میشود. از اینرو هرچه میگوید زبانی است و به باطناش نقبی نمیزند. این مساله تا حدی منطقی است که تک دختر قصه، «السا» بیشتر در باب سکس، فانتزیهای جنسی و آزادانه خودش حرف میزند که حتی تا مرگ شوهر جوانش هم این مرز میتواند تعدیل شود؛ چون این مسائل نخست با خود و سپس با شوهرش مطرح میشد.
اما وقتی پس از مرگ شوهرش، به یک باره با دیدن یک سرخپوست تصمیم میگیرد از او خوشش بیاید، به او مسابقه دهد، صمیمی شود و در نهایت با او همخوابگی داشته باشد و لباس سرخپوستیِ اورا بپوشد و به طرز مفتضحانهای سرخپوستی حرف بزند، نشان میدهد که شخصیت «السا» به مستعد فراتر از قوهای جنسیاش نیست و نویسنده از ویژگیهای جنسیِ او فراتر نرفته است.
جالب اینجاست که کارگردان هم خدارا میخواهد هم خرما را... چنانکه حتی وقتی «السا» تیر سمی سرخپوستی میخورد (چون انگار فیلمساز میخواهد بگوید زنان قویاند و فلان) «السا» به آرامی راه میرود، میایستد و فلسفهبافی میکند و میگوید که اصلا درد رو حس نمیکند. درحالیکه مردان با اصابت همان تیر در دم در اثر میمیرند. جلالخالق؛ گویی «السا» نسخهای اولیه از زنان قدرتمند و شکستناپذیرِ دوران غرب وحشی بودهاند که در تاریخ به گمنامی به خاک سپردهشدهاند. فمينيست بودهاند زمانی که فمينيست مد نبود، که حال کارگردان قصد دارد به زنِ امروزی، به کمک سوپروُمنسازیهای وسترنِ قرن نوزدهمی، انرژی ببخشد.
فیلمنامه صرفا و به غلط دور شخصیت اصلی شکل میگیرد.. و این مساله خواه ناخواه مسلمات دیگر شخصیتهارا تقلیل میدهد. از این بابت فیلمنامه و اثر از مهاجرین روسی-آلمانی نهایت سوءاستفاده رو میکند تا شخصیت دختر اصلی به عشقبازیاش برسد و هرکاری دلش میخواد بکند. از این بابت شخصیت دختر کاملا آنتیپات به درد و دغدغه دیگر شخصیتها میشود.
ظلمی که در روایت فیلم به مهاجرین میشود کاملا فاشیستی، از بالا و توهینآمیز است که فدای انگارههای غلط نژادپرستانه و فمینیستی شده است - و متاسفانه نقصان جدی در متنیت اثر وارد کرده است. فیلمنامه هیچ زیست، مطالعه و بررسیای راجع بلایای طبیعی نظیر گردباد و قوم و قبایل سرخپوستها ندارد و آنها را صرفا ابزاری میبیند جهت اتلاف وقت، ارضای خشم و عشقبازیهای تینجری. اما اگر بخواهیم منصفانه نگاه کنیم، سریال در طراحی صحنه و طراحی لباس - مخصوصا موسیقی متن - الحق زحمت کشیده و ثمرهٔ این زحمت نیز خلق زیباترین سکانسهای چندنفره و تکنفره قسمتهای نخستیناش - افزون بر تیتراژ نخست - آن است.
بااینحال بعنوان افتتاحیهٔ سریال، نوع مبارزاتی که با دشمنان (سرخپوست و راهزنان) صورت میگیرد صحنههای خوب زیادی دارد. از آنطرف فرجامی که برای برخی شخصیت هایش مثل سرهنگ درنظر میگیرد بسیار ناجوانمردانه است. به جرات میتوان شخصیت «سرهنگ» را جزو بهترین بازیهای «سم الیوت» بدانیم. بازیای که کاملا گویای فخامت، سالخوردگی، باتجربگی، فکرت و فطانتِ شخصیت اوست. و این شخصیت گویای یک شخصیتپردازی خوب از جانب فیلمنامه نویس است، که از قضا در هر سکانسی که حضور دارد چندین پله کیفیت آن سکانس رت ارتقا میبخشد و بدرستی در سیر روایت بدل به یک قطب دراماتیک - و کاریزماتیک - میشود .
از قضا رابطه «السا» با «مارشال» (سم الیوت) بسیار بهینه، مقنع، درست و به اندازه است. مخصوصا سکانسی که از مارشال از همسر متوفیاش میگوید؛ و بوسهای که «السا» بر گونه مارشال به یمن قدردانی میکارد و خود با اسب به درون دریاچه میرود. در این سکانس بسیار جنسنماها، زاویه دوربین و ماهیتِ اکتها اندازه است. و بدرستی از چشمان «مارشال»، با اسلومویشن تصاویر خندهٔ «السا» بر آب، میتوانیم انگاره دخترِ خود متوفیِ خود مارشال را در کالبد و قامت «السا» متصور شویم. این سکانس حقیقتا جزو سکانسهای بسیار خوب سریال است. سریالی به بیراهه رفته که قدر سکانسهای خوب، خردهروایات مطمئن و شخصیتهای فرعی استخواندارش را نمیداند.
سکانس مرگ «السا» نیز با اندکی حذف و اضافه خوب و دیدنی است. ولی پرداختش از پندار آخرت و دنیای بعد از مرگ او با جهان قبل از مرگش، هیچ فرقی ندارد. و این حس را میدهد که انگار او نمرده است. این گنگی ناخواسته و مخاطب را دور زده و سرکار میگذارد. چرا که انگار سازنده میترسد شخصیت اصلیاش را بکشد، بابت همین باز جسم یا روح اورا (نمیدانیم دقیقا کدام !) در طبیعت رها میکند. و این معضل از جایی نشأت میگیرد که کارگردان و نویسنده درکشان از مرگِ خودخواسته و تدریجیِ آدم، بطیء و زمانمند نیست. بلکه دفعی، ناگهانی، شوکآور، واکنشی و ناخواسته است.
مرگ در قاموس کسی که از پشت تیر خورده است برایشان ملموس تر است تا شخصی که خودخواسته و کاملا ارادی به پیشواز مرگ رفته، به تماشای رقص نورِ خورشید مینشیند تا نفسهای آرام آرام تمام شود. از اینرو نه در پرداخت فرجام مرگ «السا» اثر توانمند ظاهر میشود و نه در خودکشیِ خودخواستهٔ «مارشال» - که در نمای اکستریم لانگشات اورا کشته و در همانجا رها میسازد.
من حیث المجموع، سریال 1883 نقاط ضعف و قوت برابری دارد که چون در پایان نمیتواند این حجم از چگونگیاش رو ثمر بخشد، عملا یعنی هیچ کاری نکردهاست و به واگرایی از موضع اثرش باخته است. روایتِ سست «1883»، حکایت پویندگان باد است، که آنقدر در راستای لذت از مسیر، از مسیر اصلی منحرف میشود که مقصدش را هم فرامــوش میکند. همچون پویندگان بادی که در خطهای که باد هدایتگرشان باشد کوچ میکنند. از اینرو سریال قادر نیست اثرمند باشد و از صفت مقبول و خوب فراتر رفته، قصهاش را به فرجامی هنری-حسی با تکنیک و ملزومات لازم مدیوماش برساند و خودرا از دیگر سریالهای بدنه گیشه، تمیز دهد.
منبع: کانال فرم و فیلم