ویرگول
ورودثبت نام
آریاباقـری
آریاباقـری
خواندن ۷ دقیقه·۱ سال پیش

| پیشتاز بر کلیشه و گیشه | نقدی بر فیلم « تاپ‎گان2: ماوریک »



| پیشتاز بر کلیشه و گیشه

| نقدی بر فیلم « تاپ‎گان2: ماوریک »

| نويسنده: آریاباقــری

| نمره ارزیابی: ☆ (1 از 4)


فیلم «تاپ‌ گان:ماوریک» از آن دست فیلم‌هایی است که موضعش سوار بر مساله فیلم است و آن‌را را متقدم بر قصه و شخصیت‌هایش شمرده و به ذاتِ اثر حقنه می‌کند. از این‌رو در روایت‌اش، جلوتر از تمامی عناصرش گام برمی‌دارد. و از زبان کارهای یومیه شخصیت‌هایش (مثلا) شعارهای ملی-میهنی می‌دهد. چرا؟ چون صرفا شخصیت مدنظرش قهرمان است لهذا در تک تک لحظاتش، موسیقی‌ پیروزمندانه‌ای بایستی برایش نواخته شود. برای همین نه عملیات و اهمیتِ اجرای آن برای مخاطب مشخص می‌شود، و نه جناح نظامی روبرویش بعنوان یک رقیب محرز می‌گردد. گویی تنها چیزی مخاطب بایستی بدان افتخار کند، وجود یک «تام کروز» است که هنوز خود را به هر قیمتی زنده نگه داشته تا با بدل‌کاری‌هایِ ضدهنری‌اش خودرا بیشتر به رخ بکشد. شخصیت بینوای ماوریک‌اش هم - از کالبد بازیگر - از اینکه ملعبه می‌شود، خشنود است.

آنطور که گویی به نقلِ خود «می‌داند که اگر این کار عملی نشود چه رخ خواهد داد؟» براستی چه رخ خواهد داد؟ چقدر وقوع آن عملیات ضروری است که پیروزی در آن بایستی تبدیل به مساله [مخاطب] شود؟ اصلا مگر شناخت و آگاهیِ ماوریک مهم است، آن‌هم هنگامی که مخاطب در نمی‌یابد اصلا جریان عملیات و اهمیت آن چیست. جالب اینجاست که خودِ شخصیت‌ اصلی هم نمی‌داند که هر گامی که در قصه برمی‌دارد، زودتر از کنش‌گری‌اش، این روایت فیلم است که با عزت و احترام های بیخودی به او، حرکت بعدی‌اش را برای مخاطب لو می‌دهد. البته نبایستی غافل شد که هرچه روایت جلو می‌رود، موضعش را بیشتر بر وضعیتِ دراماتیکِ شخصیت متمرکز می‌کند.

فیلم تا انتها نه نسبت خودرا [با همۀ ابعاد شخصیتیِ] خلبانش مشخص می‌کند و نه نسبت خلبانش را با آسمان و مختصاتِ پرواز عینیت می‌بخشد. اثر با نماهایی بی‌معنا و بی‌ضرورت‌ شبه‌کلوزآپ‌ِ‌اش، به‌ صورتِ «تام کروز» وابسته است‌. مابین بخش‌هایی از صورتِ او نیز بطور پیوسته فیلم را با نماهایی بریده شده از بدنۀ راست و چپ جتِ درحال پرواز پر کند تا از سیمای فرتوت تام کروز گذر کند. لذا تمامی توجه و تمرکزش صرفا روی وجۀ فعالیتِ نظامیِ شبه‌شخصیت اصلی‌اش، یعنی «پت ماوریک» است، تا همچنان اورا توانمند نشان دهـد و مسالۀ زوال و اوراق شدگیِ «تام کروز» را از اذهان دور کند.

فیلم بیشتر درصدد به رخ کشیدنِ توان  تسلیحاتی‌ است تا خلق یک قصه درست. بخاطر همین از قِبل خلبانی که کله شقیِ بدلکارانه‌اش، بی‌استعدادیِ بازیگری‌اش را لو می‌دهد شعار می‌دهد. اگر زمانی «تام کروز» با ژانگولر بازی‌هایش در «ماموریت‌های غیرممکن»، شناخته می‌شد، حال به بازیگری سفارشی بدل گردیده تا برندِ یک تیپ همیشگی و کلیشه‌ای شود. برند یک گماشته، یک جاسوس، پیمانکار و یا مامور مخفی‌ای که بتواند بیشتر روی هوا معلق بماند، تا به هر قیمتی خود را زنده نگه دارد. وگرنه همه می‌دانیم که تاریخ انقضای او خیلی وقت است که به اسم «بازیگر» تمام شده‌است. ارجاع به «تاپ گان»‌اش نیز همچنان از این چرخه تبعیت می‌کند.

همان میل به دیده‌شدن و ضرورتی که  هرطور شده به دیگران ثابت کند که از مرگ نمی‌ترسد، هنوز پیر نشده و همچنان برای آویزان شدن از هواپیما جوان است. اما مثل چی از مرگ و بیماری می‌ترسد (رفتار هیستریک‌اش در پشت‌صحنه با کسانی که ماسک نزده بودند). حتی در فیلم، مافوقش- با بازیِ جمود و مردۀ «اد هریس» - بِدو این نکته را یادآور می‌شود، اما از آنجا که سیستم مصرفیِ هالیوود با ژانگولر بازی‌های کروز بعنوان بدلکار (اما به اسم بازیگر) کار دارد، اورا متصف به خلبانی کله‌شق می‌کند - که با اینکه خودش هم این‌را می‌داند که دوره‌اش سرآمده اما شخصیت دیالوگ «امروز، نه» اش با قدرت می‌گوید تا توسط سیستم مصرفیِ هالیوود، بیشتر به عروسک‌های «ماپت» تشبیه شود.


اما در حوزه متنیت فیلم، فضای فیلم به کثرت اعضا و ویژگی‌های هرکدام از آن‌ها عمق نمی‌دهد و صرفا دوربینش در نماهای هوایی با جنگنده‌های درحال پرواز می‌تواند کمی چشم نوازی کند. وگرنه در «تاپ گان:ماوریک» نه قصه‌ای در پیش است و نه شخصیتی (بمعنای واقعی کلمه) وجود دارد. صرفا موقعیت‌هایی هستند که آرایش اکشن گرفته‌اند - که البته دیدنی و سرگرم کننده و مفرح هستند.

در تاپ‌گان، شخصیت‌ها همگی دارای مسیری هستند که خود درون آن می‌افتند و توسط شخصیت‌های فرعی بذر سوژه و بار درام‌شان تقویت و نمو پیدا می‌کند. مهم تر از آن فیلمنامه‌اش است که جدا از قواعد ظاهری‌ای که از یک کلاسیکِ اکشن‌ رعایت کرده، دارای ظرافت‌هایی است که نمی‌توان از آن بی‌توجه گذر کرد. مثلا در فیلمنامه این پیش‌داستان و ناگفته‌ها هستند که سایۀ سنگین خود را بر سر شخصیت‌ها میندازند و در تصمیم گیریِ آن‌ها جلوگیری می‌کنند. ناگفته‌هایی که برای مجموع شخصیت‌ها گاهی سکوتی سرشار از واکنش و کلام - توأمان با یک رمز و راز - به همراه می‌آورد.

با همه کاستی‌ها، فیلم از نیمه شروع می‌شود و روی غلتک میفتد. از این‌رو کاشت موقعیت‌های خود را در پار‌ه‌های آغازینش نیمه کاره رها نکرده و بدرستی سعی می‌کند آن‌ها را از آن شخصیت‌هایش کند. هرچند که این مساله فاقدچگونگیِ زیبایی شناختی و هنری است اما هرچه نداشته باشد، قدرتِ به پایان رساندن قصۀ نصفه و نیمه‌اش را از زبان روایتش داراست.

از آن سو هرچه می‌گذرد، فیلم به مدد دوربینش موطن، جناح‌اش شناخته و [به مخاطب] می‌شناساند و بدرستی تصویر یک عملیاتِ هوایی و موقعیت‌های خطیر و غیرممکنِ آن را شرح می‌دهد. مهم تر از آن فیلم، احترام به ارتش، ارتشبد، یک دستۀ نظامی و  یک عملیاتِ گروهی را می‌فهمد. چنانکه وقتی ماوریک از عملیات برمی‌گردد و از جنگندۀ F14 پیاده می‌شود؛ دوربین بدرستی - از روبرو با زاویه‌ای لوانگِل - به همراه دیگر نظامیان به استقبال هر سه آنان می‌رود. از قضا جنس احترام نظامی‌ای هم که ماوریک بر مافوقش می‌گذارد بسیار باورپذیر، محترمانه و صادقانه است. مافوقی که جدیت‌اش به منزلۀ یک هماوردِ ماوریک تلقی شده و موجب می‌شود تا هم ما نگاهمان به بازیِ تام کروز در روند فیلم تغییری مثبت کند و هم از چشمانِ او خواطر کار را بهتر بشناسیم.

آنطور که هم انجام عملیات و هم برگشت‌شان به خانه(وطن) دغدغهٔ ما و شخصیت‌ها می‌شود. گویی یکی در خانه منتظرشان است و برگشت‌شان بخشی از عملیات است. با بازی مـقبول، مـقدّر و مـقنِـعِ «جنیفر کانلی» که از همان آغاز بازی‌اش در کافه، بطرز نامحسوس و مردانه‌ای لوندی‌ دارد و سمپاتیک است. او از مقام یک محبوب قدیمی بدرستی به مقام سابقش بازمی‌گردد

آنطور که گویی زبانه‌های عشق‌ دونفره‌شان را که غبار زمان خاموش ساخته است، و حال که می‌پندارند تا آخر کنار یکدیگرند این مأموریت ماوریک است که عامل اخلال‌ رابطه‌شان می‌شود. از این‌رو سکانس آغوش‌ پایانی و وداعِ بی‌دیالوگ‌شان بر لب دریا، با قاب‌بندی زیبایش، آن‌هم در میان آثار معیوب و مضمحل این برهه هالیوود، بسیار چشم‌نواز، به‌اندازه و پذیرفتنی است. آنطور که درست بر لب پرتگاه سانتی‌مانتالیسم توقف می‌کند.این از همان خصایص خوب و قدیمی سینمای تجاریِ هالیوود است که نشان می‌دهد با وضع اسفناکی که سینما از نوع ایده‌ها، جنس کلیشه‌ها و باتلاق نزولِ کیفیت آثار دارد، همچنان هالیوود قادر است فیلمی بسازد که درون مخاطب ته نشین شود و احساس نکند که وقتش زائل گشته است.


تیتراژ پایانی فیلم اما یکی دیگر از سازهای ناکوک فیلم است. آنطور که وقتی در تيتراژ نام حقیقی بازیگران و شخصیت‌هایشان را عنوان‌بندی می‌کند، سویه احساسات‌گرایانه‌ی عبثِ روایت هویدا می‌شود. زیرا فیلمنامه اکثر شخصیت‌هایش را به کاراکتر تبدیل نمی‌کند و برای تک‌تک آن‌ها فردیت و شناسنامه نمی‌سازد اما می‌خواهد با چنین پایانی از آن‌ها هرطور شده خاطره بسازد. آن‌هم با شخصیت‌هایی که در حد یک خط توصیف شده‌‌اند و اساسا برای پر کردن بدنۀ ماجرا آمده‌اند.

با همۀ اینها «تاپ گان:ماوریک» از نمایه‌ها، جلوه‌های بصری و جلوه‌های ویژه استفاده مقبولی می‌کند تا از شمایلِ کلیشه‌های رایجِ زمرۀ خود فراتر رود - هرچند که موفق نیست اما می‌تواند [حداقل] تا پایان روایت‌اش، مخاطب را با سلسله رویدادها و موقعیت‌هایش همراه کند. اینچنین در عصری که «سینما»، حتی قوهٔ سرگرم کنندگی‌اش به تاراج رفته؛ تکنیک‌اش شرح دوستی‌ها، دلاوری‌ها و ماموریت های غیرممکنِ نظامیان آمریکایی‌ای را می‌کند، تا با یاد یکی از نقادان فقید سینمای هالیوود: «تونـی اسـکات» - قدرت نظامی‌اش را در چشم کند.


منبع: کانال فرم و فیلم

تام کروزتاپ گاننیروی هواییهالیوودنقد فیلم
"نوشتن یعنی آزمودنِ ژرف ترین خودِ خویشتن"(ایبسن) | نقدها، جستارها، یادداشت‎ها و ضدیادداشت‎ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید