کلمه ایدئولوژی رو زیاد از زبان تحلیلگرانِ سیاسی، جامعهشناسان و نظریهپردازان و حتی مردمِ عادی شنیدیم. اما کمتر کسی هست که بیاد برایِ ما توضیح بده که ایدئولوژی دقیقا چیه؟ واقعیت اینه که حتی خودِ نظریهپردازان هم تعریفِ دقیقی از ایدئولوژی ندارن، اما بیاید ببینیم که کاربردِ این کلمه چیه؟
کلمهی ایدئولوژی رو اولین بار آنتوان دُسُتِرِسی فیلسوفِ فرانسوی در زمانِ انقلابِ فرانسه توی نوشتههاش بهکار برد و منظورش از این کلمه «دانشِ ایدهها» بود. بعد از اون متفکرانِ دیگه تعابیرِ دیگهای رو هم از این کلمه استفاده کردن. فرانسیس بِیکِن معتقد بود که ایدئولوژی دانشییه که نه تنها به تعریفِ جهان میپردازه بلکه میخواد وضع زندگی مردم رو بهتر بکنه. این مفهوم تو نظریاتِ کارل مارکس هم جایگاهِ ویژهای داره و بعدها نظریهپردازانِ مارکسیستِ قرنِ بیستم به اهمیتِ ایدئولوژی تو ادامهی سُلطه داشتن بر مردم، زیاد تاکید کرده. مارکس و هگل خیلی به مفهومِ ایدئولوژی و رابطهی اون با سیاست پرداختن. اما با وجود همهی این تعریفهایِ مختلفی که از این مفهوم وجود داره هنوز ما انسانها به اجماعی در موردِ تعریفِ دقیقِ ایدئولوژی نرسیدیم. اما سعی میکنیم تصویرِ روشنتری بدست بیاریم از اینکه وقتی از ایدئولوژی صحبت میشه، منظور چیه؟
انسانها در طول تاریخ ایدهها، عقاید و نظریاتِ مختلفی رو به زبون آوردن و هر نظریهای متعلق به یک نظریهپرداز یا فیلسوفِ مشخص است یا دستِ کم میتوانیم بگیم هر حرفی رو اولین بار یک متفکرِ مشخصی معرفی کرده. من یه سوالِ ساده میپرسم که باید بهش خوب فکر کنیم.«هدفِ نظریهپردازان چه بوده؟»؛ آیا هدفِ این نظریهپردازان از ارائهی این نظرات شناختِ واقعیت بوده؟ آیا این نظریات صرفاً حاصل تلاش یک متفکر خاص برای کشفِ واقعیت یا حقیقته؟(خب در اصل برای حقیقت اینکارو میکنه نه واقعیت). همه ما میدونیم که در خیلی از موارد انسانها نه برای کشف حقیقت بلکه برای و براساس منافع خودشون حرفهایی رو میگن و یا بعضی وقتها تلاش میکنن تا مردم رو قانع کنن. برای مثال یک بازاریاب وقتی میخواد محصول خودش رو بفروشه هدفش این نیست که صرفاً واقعیتها یا ویژگیهای کالای خود را برای شما تشریح کنه و هدف اون ترغیبِ شما برایِ خریدِ محصولش هست. در موردِ نظریهپردازان و فیلسوفان، اصحاب رسانه و سیاستمداران هم ما باید این تردید رو داشته باشیم چون هدف اونا همیشه بیانِ واقعیات نیست بلکه هستن کسایی که با حرفهایی که میزنن دنبال منافع شخصی یا گروهی خودشون هستن. بنابراین وقتی ما میخوایم در مورد نظرات و حرفهای انسانها قضاوت کنیم میتونیم دو جور به قضیه نگاه بکنیم-» اینکه آنها چقدر و چطور واقعیت رو بیان میکنن و حرفشون چقدر مُستَدَل و صحیح است و یا اینکه این حرفها در خدمتِ منافع چه کسانی و یا چه گروههایی از جامعهست.
وقتی سوال دوم رو مطرح میکنید در واقع شما به نظریات و حرفِ این افراد به چشمِ یک ایدئولوژی نگاه کردید. ایدئولوژی در واقع یک رویکرد هست که ما با استفاده از اون بهدنبال این هستیم که ببینیم ایدهها و نظراتی که در جامعه تولید میشه صرف نظر از اینکه این ایدهها ظاهراً واقعیت داره یا نداره، در خدمت منافع چه کسانیست؟ به این ترتیب گروهها و طبقاتِ مختلف در جامعه براساس منافع خودشون ایدهها و نظراتِ مختلفی رو صادر میکنن. پس خوبه که ضمن بررسی صحّت و سُقمِ(سلامت و بیماری) این نظرات، منافع پشتِ این حرفها رو هم بدونیم. با این کار ما به این نظرات به چشم یک ایدئولوژی نگاه کردیم.
تو خیلی از موارد یک حرف در نگاهِ اول ممکنه درست بهنظر برسه اما وقتی عمیقتر اون رو بررسی میکنیم میبینیم که در خدمتِ منافع عدهی مشخصیست. ما بارها از زبونِ سرمایهدارانِ بزرگ میشنویم که در دفاع از کسبوکارِ خودشون با افتخار میگن کسبوکارشون هزاران شغل برای مردم ایجاد کرده. خب شاید درسته و واقعاً هزاران نفر برای کسی که داره این حرف رو میزنه کار میکنن، اما بیاید به حرفِ این فرد به چشمِ یک ایدئولوژی نگاه کنیم.
پس سوالی که باید مطرح کنیم اینه که چرا این فرد داره این حرف رو میزنه؟ این سرمایهدار میخواد بگه کسبوکارش و وجودش و سیستمِ سرمایهداری تویِ جامعه به نفع مردمه اما اگر بخوایم کمی دقیقتر باشیم باید از خودمون بپرسیم که آیا در وهلهی اول این کارگران هستن که به فرصتِ شغلیِ که سرمایهداران که در اختیارشون قرار میدن نیاز دارن یا سرمایهداران هستن که به کارِ کارگرانشان نیازمندند؟ آیا اگر هیچ سرمایهداری وجود نداشت مردم بیکار میموندن؟ جواب این سوال سادهست؛نه. ابزارهایی که برای تولید استفاده میشود:زمین و فناوری بدونِ کسانی که اونها رو تصاحب کنن همیشه مُحَیا هست و مردم(انسانها) بدونِ اینکه نیاز باشه کسی به لطفِ زحماتشون میلیاردر بشه کار کنن.
پس میبینیم اگرچه حرف این سرمایهدار درست بهنظر میرسه اما این حرف یه واقعیت کلیتر رو پنهان میکنه: اینکه وجودِ سرمایهدارها برای جامعه ضروری نیست و این در واقع سرمایهداران هستن که به لطفِ کارِ کارگران ثروتمند میشوند نه اینکه کارگران به لطف سرمایهداران استخدام بشوند. پس حرفِ این سرمایهدار منافع یه طبقهی اجتماعی یعنی طبقه سرمایهدار رو پشت خودش داره. وقتی به نظرات به چشم ایدئولوژی نگاه کنیم خیلی از واقعیتها آشکار میشود.
در کل خیلی از ایدهها و نظراتی که توی جامعه از زبانِ افرادِ مختلف میشنویم در راستایِ منافع اون افراد هست و ما باید این رو همیشه در نظر داشته باشیم. پس برخلافِ چیزی که خیلی از مردم تصور میکنن و رسانههای بیسواد هم خیلی علاقه به تبلیغ این حرف دارن ایدئولوژی یه مفهومِ منفی نیست، ایدئولوژی یکجور رویکرد در شناخت است که ما با استفاده از اون میتوانیم ببینیم که ایدهها و نظراتی که در جامعه رواج داره در حمایت از منافع کدوم یک از گروههایِ اجتماعی صادر میشه.
خیلی جاها ایدئولوژی رو شبیه مذهب میبینن در حالی که تفاوتهایِ موجود بین ایدئولوژی و مذهب اصلاً از شباهتهایِ این دوتا بیشتره. مذهب به موضوعاتِ غیرِ واقعی(منظور ماوراالطبیعه؛مواردی که به زندگی واقعی مربوط نیست) میپردازه در صورتی که ایدئولوژی در مورد مفاهیم و موضوعاتِ زمینی حرف میزنه. مذهب به فردیتِ انسان میپردازه در حالی که ایدئولوژی در مورد گروههایِ مردم حرف میزنه. در واقع میتوان گفت که مذهب برخی جاها از ایدئولوژی برای مقاصد خودش استفاده میکنه مثلاً وقتی مذهب تلاش میکنه که بگه انسان فقط از طریق مذهب میتونه زمان حال و موقعیتِ خودش رو درک کنه میشه گفت که مذهب داره از ایدئولوژی استفاده میکنه چون انسان فقط از طریق مذهب نمیتونه چیزا رو بفهمه بلکه علم هم یکی از آن طُرُق است. توی قرن 19 و 20 مردم با استفاده از ایدئولوژیهای خاصی خیلی از جاها تونستن مذهب سنتی حاکم رو بریزن دور و با سیستمِهایِ سیاسیِ مدرن جایگزینش کنن پس برخلافِ چیزی که رسانهها و جریاناتِ خاصی تلاش دارن به ما بگن ایدئولوژی نه خوبه نه بد بلکه یه ابزاریه برای رسیدنِ به مقاصدِ گروهی از مردم.
از دیدگاه جامعهشناسی نظریهی بازار آزاد که آدام اسمیث بنیانگذارش بود و به این میپردازه که اقتصاد و بازار باید آزاد باشن و قانون محدودشون نکنه تا اقتصاد شکوفا بشه خودش نوعی ایدئولوژیه یعنی نمیشه گفت ایده بازارِ آزاد درسته یا غلط بلکه میشه گفت یه ایدهست که در خدمتِ سرمایهداری یا کاپیتالیسم قرار داره و یا مثلا روانکاوی فروید رو در نظر بگیرید، با اینکه فروید تمامِ تلاشش رو میکنه که با استفاده از حسابکتابایِ علمی و تجربی یه سیستمِ قابلِ فهم در مورد ذهن انسان پیاده کنه اما اگر تلاش کنیم به روانکاوی فروید به چشم یه ایدئولوژی نگاه کنیم که تلاش میکنه مشکلاتِ بینِ فرد و جامعه رو حل کنه یا یجوری درمان کنه میبینیم که این درمانِ روانکاوانه هم در خدمتِ نظمِ موجود جهان قرار میگیره چون با اینکه خود فروید سعی داره ریشهی مشکلاتِ روانی رو درک بکنه اما روانکاوانِ معاصر بیشتر به درمان و رفع مقطعی این مشکلات میپردازن.
مسئله اینه که به جایِ اینکه صورت مسئله رو پاک کنیم(حقیقت) باید ببینیم ریشه مشکل کجا بوده تا بلکه بتونیم رفعاش کنیم(واقعیت). اما با این حساب اگر همهچیز از جمله فلسفه و علم یه ایدئولوژی هست پس آیا اصلاً میشه گفت چیزی به نامِ درست یا غلط وجود داره؟
مانهایمِ جامعهشناس برایِ حل این مشکل یه ایده مطرح میکنه که شبیه ایدههای افلاطون هست که میگه باید یک جمع از فلاسفهیِ بدونِ طبقه و بدونِ گرایش وجود داشته باشن که دائم در حالِ بررسی و نقدِ فلسفه و دانش باشن. اینکه اصلاً آیا همچین چیزی ممکنه یا نه خودش موضوع یه بحثِ گستردهتره ولی خب واقعاً همچین چیزی نمیتونه که وجود داشته باشه. پس میتوانید بعنوانِ یک منتقد حرفهای حرفهای منو هم نه بعنوان دانش مطلق بلکه به شکل یه ایدئولوژی ببینید، ایدئولوژی که در خدمتِ منافع من و طبقهی از مردم که من رویِ اینترنت نمایندگیش میکنم قرار میگیره.
منبع:کرونوس