Ashin
Ashin
خواندن ۴۵ دقیقه·۱ سال پیش

تفکرِ هندی وِدایی و اوپانیشادی و شرامانی

ورقی از وداهای باستانی هندی.
ورقی از وداهای باستانی هندی.

شبه قاره هند نه تنها امروز از اهمیتِ بالایی برخوردار است بلکه همیشه در طولِ تاریخ، بِسترِ تمدن هایِ مهم و بزرگ بوده،در این تمدن ها طبیعتاً افرادِ بزرگ با سوالاتِ بزرگ هم پیدا شدن و سیستمی پیچیده از اندیشه و سوالِ فلسفی از خودشون برجا گذاشتن،قدیمی ترین متنِ فلسفیِ باقیمانده در هند مجموعه سروده هایی هستند که اونها رو به عنوانِ وداها میشناسیم و قدمتی در حدودِ 4000 سال دارند،وِداها به صورتِ یک کتاب نیستند و نه تنها نویسندهِ مشخصی رو نمیشود که به اونها نسبت داد بلکه حتی یک تفکرِ سیستماتیکِ(منظوم) واحد هم نمیتوانیم در آنها پیدا کنیم چرا که در طولِ صدها سال نوشته و جمع آوری شدند، این سروده ها در واقع باورهای هندواروپاییهایی بودن که به دره ایندوس(رودِ سند) مهاجرت کردند و تا مدتها نانوشته ماندند. وداها چهار قسمت دارند:1-ریگ ودا 2-یاجورودا 3-ساماودا 4-آتَروَودا(آتارواودا). هرکدوم از این قسمت ها خودش از 4 قسمتِ «سامهیتا»،«آرانیاکا»،«براهمانا»،«اوپانیشاد» تشکیل شده. البته همه این نوشته ها فلسفی نیستند و مسائلِ موردِ بحث در وداها بشدت گسترده است و از جزئیاتِ کامل و دقیق برایِ آیین ها و تشریفاتِ مذهبی تا مسائلِ پزشکی رو شامل میشود. براهماناها نوشته هایی هستند که با جزئیاتِ ریز و دقیق به چگونگیِ انجامِ آیین ها میپردازند. آتارواودا معجونها و روش های درمانِ بیماریها رو بحث میکند. ساماودا مجموعهِ موسیقی-محوره و یاجورودا به مسئله قربانیها میپردازد. ریگ ودا سروده هایِ فلسفی رو شامل میشود که تمرکزِ اصلی ما هم برآن خواهد بود. وداها ریشه تفکرِ هندو هستند هرچند که هندوئیزم در وداها خلاصه نمیشود و درواقع هندوئیزم یه اسمِ کلی برایِ 9 مکتبِ فلسفیِ مختلف در هند است که نه تنها لزوماً باهم هم عقیده نیستند بلکه گاهی باهم اختلاف نظرهایِ جدی و بنیادی دارند. این 9 مکتب به دو دسته تقسیم میشوند. دسته اول یا هندوهایِ آستیکا، افراد و مکاتبی هستند که صحت و درستیِ وداها رو قبول دارند و به شش مکتب تقسیم میشوند،«سامهکیا»،«یوگا»،«وایشِشیکا»،«نیایا»،«میمامسا»،«ودانتا». این مکاتب رو معمولاً در سه گروهِ دوتایی یعنی «سامهکیا-یوگا»،«وایشِشیکا-نیایا»،«میمامسا-ودانتا» مطرح میکنند. دسته دوم یا هندوهایِ ناستیکا عده ای هستند که وداها رو قبول ندارند و در واقع واکنشی در برابرِ وداگرایان محسوب میشوند. این سه مکتب «دارشِنا»هایِ چارواکا،جِینا و بودا هستند که از اونها به عنوانِ مکاتبِ آتئیستی هندو هم یاد میشود. و در این مکاتب نه فقط جهانبینیِ ودایی بلکه حتی سبکِ زندگیِ آن هم رد میشود و به جایِ آیین های متکی بر قربانی کردن ایده هایی مثلِ «آهیمسا» یا عدمِ خشونت جایگزین میشود. اگرچه ناستیکاها رو میشود آتئیست نامید اما تصورِ هندوها در موردِ خدایان و دین به قدری متفاوت با ادیانِ ابراهیمی است که شاید مترادف دانستنِ دوگانگی آستیکا-ناستیکا با دوگانگی خداباور-آتئیست در فلسفه غرب چندان جالب نباشه. کلمه دیگه ای که باید قبل از آغازِ بررسی معنا کنیم کلمه «دارشِنا» است که در تفکراتِ هندی یا فلسفه هندی زیاد استفاده میشود و با آن زیاد سروکار داریم. دارشِنا به معنیِ جهانبینی یا نِگَرِش است. دارشِنا معمولاً در توصیفِ مکاتبِ مختلف هندی استفاده میشود. برایِ مثال چارواکادارشِنا،ودانتادارشِنا و غیره. در حقیقت برایِ فلسفه در زبانِ هندی معمولاً دور کلمه به کار میره(معادلش هست) یکی دارشِنا یعنی بینِش و دیدن و دیگری کلمه آنویدسیدهی به معنی بررسی نقادانه اطلاعات حاصل از مشاهده و مطالعه است. در بررسیِ وداها یک تقسیم بندی دیگه ای که اهمیت پیدا میکند تقسیم بندی شروتی و شِمِرتی هست. شروتی چیزیست که شنیده میشود،حفظ میشود و نسل به نسل از استاد به شاگرد منتقل میشود و شِمِرنی چیزیست که به خاطر میماند. وداها به باورِ هندوها خلق نشده هست(ازلیست) و آنها سروده هایِ ابدی هستند که نوشته نشدند و همیشه وجود داشتند(یعنی انسانی اینها رو ننوشته بلکه همیشه بودند) و خب ما برخلافِ عقیده هندوها ناچار هستیم باور کنیم که وداها نوشته شدند و ساخته دستِ بشر هستن و برایِ همین سوالِ مهمی که برایِ ما اهمیت پیدا میکند این است که بسترِ سیاسی و اجتماعی که وداها درش نوشته شده و شکل گرفته چی بود؟ وداها در واقع سروده هایی بودند که اگرچه گاهاً با سوالاتِ فلسفی جدی سروکار داشتند اما عملکردِ سیاسی و اجتماعی مهمی رو هم انجام میدادند و آن عملکرد نگهداری و حمایت از ساختارِ اجتماعیِ غالب بود. این باور که جهان برمبنایِ علیّت عمل میکند،ریشه بسیار قدیمی در تفکرِ هندی دارد و در وداها علیت بسیار گسترده تر از این چیزی هست که ما فکر میکنیم که مربوطِ به پدیده های مادی است و شاملِ پدیده هایِ رفتاری هم میشد و در وداها علیت به صورتِ کارما دیده میشود که اعمال نتایجِ مشخصی در پی دارند عین پدیده های مادی و اگر همه اعمال نتیجه مشخص در پی دارند پس حتماً انجامِ تشریفات و آیین های خاص برایِ خدایان نتایجِ خوبی خواهد داشت و هرچه این اعمال بهتر و دقیقتر انجام شود بازدهی بیشتری میگیریم و در حقیقت قربانی کردن در تفکرِ ودایی برخلافِ ادیانِ ابراهیمی برمبنایِ دستورِ یک خدا برای آزمودنِ ایمانِ بندگانش و یا از طرفِ بندگان برایِ کسبِ ترحم و توجه خدا نیست. قربانی کردن و سایرِ آیین ها و تشریفات در تفکرِ ودایی در واقع ریشه در همین باورِ هندی ها به علیت(کارما) دارند و به باورِ آنها در جهان رابطه عمیق و مستقیمی بینِ عالمِ کبیر(جهان) و عالمِ صغیر(انسان) وجود دارد و تشریفات و آیین ها مثل چرخ دنده های مکانیکی در این سیستمِ بزرگِ کیهانی باعثِ ادامه عملکردِ جهان میشوند و نتیجه این مسئله هم رشدِ طبقه ای به نامِ براهمان ها بود که وظیفه نظارت بر اجرای دقیق تشریفات را داشتند. وداها علاوه بر تکیه بر براهمانها، ساختاری برایِ طبقاتِ دیگرِ اجتماعی هم مطرح کرده و از آن پشتیبانی میکردند. چهار طبقه جامعه هندی(و ایرانی) براهمانها،کشاتریا یا جنگاورانِ زمین دار،وایشیاها یا تُجار و شودراها یا کارگران بودن. توجیه این طبقه بندی اجتماعی در وداها از ساختار جهان تامین میشد. در تفکرِ ودایی جهان امروز حاصل از قربانی شدن خدایی به نامِ پروشا بود و با قربانی شدن پروشا اجزای بدن او به چیزهای مختلف تبدیل شدند.دهان پروشا به براهمانها تبدیل شد،بازوهایِ او به کِشاتریاها،ران هایِ او به وایشیاها و پاهایِ او به شودراها. البته پروشا خالقِ جهان نیست بلکه در واقع کلیت جهان هست و پروشا تمامِ هستی رو دربرمیگیره و یک خدایِ ابتدایی و بنیادی هست که همه چیز رو شامل میشه و مشابه این رو ما در اساطیرِ نورسی داریم که یمیر که یوتن بود توسط اُدین و برادرانش کشته میشن و از جسدِ یمیر جهان ساخته میشود.مسئله قربانی شدنِ پروشا در وداها فقط یک داستان در موردِ شکلگیری نظام فعلی جهان نیست بلکه نقشی بسیار کلیدی تر دارد.در آیین ودایی قربانی کردن نقش بسیار مهم و جدی دارد.به باور هندوها قربانی کردن عملی از خشونت هست که نماد تولد دوباره محسوب میشود،پروشا خدایی هستش که قربانی میشود تا از بقایایِ بدنش جهان شکل بگیره و به این ترتیب هر قربانی باعثِ تولد دوباره میشود.البته در تفکر هندو انسان ها قربانی نمیشوند چون برای انسان قربانی شدن مصادف با مرگ است.در حقیقت تفاوتِ خدا و انسان در تفکر هندو تنها در طولِ عمر و قدرتهایِ اونهاست یعنی چیزی مشابه تفاوت انسان و خدا در تفکر یونانیان و یا وایکینگ ها.خدایان عمری جاوید دارند(مشابه خدایان یونانی) و به همین دلیل میتوانند که قربانی بشوند اما انسان ها که عمر جاوید ندارند میتوانند که یکی از چهار حیوان اسب،گاو،گوسفند یا بُز را بعنوان قربانی اعطا کنند و به جای این آنها میتوانند که مقداری غله،شیر یا حتی یه نقاشی به عنوان پیشکش به خدایان بدهند.همه چیز در تفکر ودایی حالت دینی ندارد و در قسمتِ ریگ ودا که قسمتِ فلسفی وداها محسوب میشود دغدغه هایِ فوق العاده متفاوتی رو مشاهده میکنیم و یکی از مهمترین و جالب ترینِ آنها مسئله خدایان و خلقتِ جهان هست.در تصورِ ودایی «دِوا»(دیو) یا خدایانِ بسیاری وجود دارند. ایندرا،خدای آسمانها و رعد و برق هستش که باران رو کنترل میکند. وارُنا خدایی هستش که همه چیز رو میداند و عدالت رو تضمین میکند(شاید همون اهورامزدا ایرانیها باشه که خدای دانا لقب داره).پراجاپاتی،خدایی ناشناخته و مرموز است و ده ها خدایِ دیگه. اشاره کردیم که غربی ها با نگاهی مسیحی و مسلمین با نگاه اسلامی به وداها، دِواهای موجود درآنها رو بعنوانِ خدا تفسیر کردند در حالی که دواها هیچ شباهتی به خدای واحد ادیانِ ابراهیمی ندارند. در ادیانِ ابراهیمی خدا قادر و دانایِ مطلق است و به همه چیز آگاه است و به اعمالِ انسان ها اهمیت میدهد و تمام جهان مخلوق اوست.در تفکر ودایی این دِواها(دیوها) یا خدایان نه تنها هیچکدام از ویژگی های خدای واحد ابراهیمی رو ندارند بلکه حتی خالق جهان هم نیستند و مخلوق جهان هستند و در قسمتی از سروده خلقت توضیح کوتاه و فشرده و پر از ابهام در مورد خلقت و شکلگیری جهان داده میشود.قبل از خلقت جهان نه هستی وجود داشت و نه نیستی، نه هوا وجود داشت نه آسمان و حتی ماه و خورشید هم وجود نداشتند در نتیجه نه روز و شب معنی داشت نه ماه و سال، یک چیز واحد که توسط نیستیّت پوشیده شده بود از گرمی و اشتیاق خودش زاده میشود و بدین ترتیب هستی از نیستی شکل میگیره.اما نکته جالب اینجاست که بلافاصله بعد از مطرح شدن این توضیح چنین عبارتی رو میبینیم.چه کسی واقعاً میداند؟چه کسی آن را میگوید؟چگونه جهان به دنیا آمده و چگونه این خلقت اتفاق افتاده؟ خدایان بعد از خلقت جهان متولد شدند پس چه کسی میداند که جهان کِی بوجود آمده؟هیچکس نمیداند که خلقت کِی رخ داده یا اینکه اصلاً رخ داده یا نه؟تنها کسی که در آسمانها باشد میداند،البته شاید اون هم ندونه.در این قسمت از وداها کاملاً مشخصه که خدایان هم موجوداتی مثل ما انسانها هستند با این تفاوت که قدرتهای ماورایی دارند و در نتیجه ستایش کردن آنها سودمنده(فایده داره).منشاء جهان چیست؟هیچکس نمیداند.آیا جهان خلق شده یا همیشه از ابد وجود داشته؟باز هم هیچکس نمیداند.تنها چیزی که اهمیت دارد این است که ما امروز در این جهان زندگی میکنیم و با احترام گذاشتن و پرستش این خدایان میتوانیم زندگی بهتری داشته باشیم.خلقت در فلسفه هندی تنها به معنی نظم دادن به چیزهایی هستش که از قبل وجود داشتند و جهان ما زاده همین نظم هستش.البته موضوع خدایان در وداها به این سادگی نیست و تفسیرها از وداها و خدایان درون آنها بشدت متفاوت و گسترده بوده برای مثال «سایانا» معتقد بود که تمامیِ خدایان وداها خدایان واقعی با قدرت های ماورایی هستند.اشاره کردیم که وداها در طول چندصدسال نوشته شدند و در طول این مسیر سبک نگارش آنها و مطالب آنها تغییراتِ زیادی داشته.به باور«رادهاکریشنان»(نویسنده و فیلسوف هندی معاصر)،در طول این سِیرِ نگارشی،حرکتی از چندخدایی به تک خدایی و سپس به یک توحیدِ فلسفی(مونیزم) میرسیم.برای مثال در سروده های ابتدایی تر تاکید بسیار بر خدایان بسیار وجود دارد،اشعار مختلف درباره ایندرا(خدای رعد و برق)،آگنی(خدای آتش)،ویشنو(خدای همه جا حاضر)،پراسپاتی(خدای عبادت) و ده ها خدای دیگر رو میبینیم.در اشعاری که بعدتر نوشته شدند این خدایان مختلف تبدیل به جنبه هایی از یک خدای واحد میشوند.مثلاً در قسمتی ازسروده "ویشووداها" به این جمله برمیخوریم«او را ایندرا،میترا،وارُنا،آگنی صدا میکنند،یک چیز هست اما خردمندان نام هایِ زیادی رویِ آن میگذارند».درنهایت باور به خدایِ واحد هم در وداها چندان باقی نماند و به باورِ هندوها باور به خدای واحدی که مثل انسانها حرف میزند،فکر میکند،به عواطف مجهزه(احساسات رو درک میکنه) و به اعمال انسان ها اهمیت میدهد اگرچه آرامش دهنده هست اما این آرامش بخشی به معنی حقیقت نیست و هدف باید فهمیدن حقیقت باشد و نتیجه این تلاش بی پایان برای بدست آوردن حقیقت،کنارگذاشته شدن خدایِ واحد و جایگزینی مونیزم(وحدت) فلسفی با ایده «ریتا»(همون آرتا یا آشا در ادیانِ ایرانی).«ریتا» قانونِ طبیعت بود که به آن انسجام میبخشید و نظمِ جهان رو تضمین میکرد.«ریتا» هم قانونِ طبیعت بود و هم معیارِ اخلاقی.در «ریتا» عشق به دیگران،مهربانی در برابرِ همه و وظیفه شناسی دست به دستِ هم دادند تا جهانی بهتر رو بنا بکنند. هرچه در سروده های ودایی جلوتر میرویم،باورهایِ موجود در قسمت های ابتدایی بیشتر و بیشتر از پیش سست میشوند.در اشعاری که از نظر زمانی دیرتر از بقیه نوشته شدند،احتمالِ هرگونه دانش جدی فلسفی و حتی گاهاً خدایان هم زیر سوال میروند.برای مثال چنین جمله ای رو میبینیم که«جوهر زمین،حیات و روح کجاست؟چطور میتوان کسی را پیدا کرد که اینها را بداند تا از او بپرسیم». در وداها علاوه بر دواها(دیو) که خدایانِ خوب هستند ما آسوراها(اهورا) یا خدایان بد هم میبینیم.دواها بعد از شکلگیری جهان خلق شدند و سوار بر ارابه های آتشین به آنجا آمدند.اما منشاء آسوراها چیست؟و یک سوالِ مهمتر اینکه اصلاً چرا باید آسوراها یا خدایان بد وجود داشته باشند؟تمدنهای کهنِ ایران و هند گرچه به یک ریشه نژادی و دقیقاً زبانی مشترک برمیگشتند اما از نظر سیاسی روابطِ آنها نه تنها چندان خوب نبود بلکه درگیری ها و رقابتهای شدیدی هم باهم داشتند و این موضوع باعث شد که به باور برخی محققان اهوراها که در دینِ کهنِ ایرانیان خدایانِ خوب محسوب میشدند در وداها بعنوان آسوراهای شیطانی(شرور) مطرح شوند و دِواها که خدایانِ خوبِ هندو بودن در اسطوره هایِ ایرانی به شکلِ دیوهای بدجنس و وحشی دربیایند و این موضوع با تحولِ نقشِ آسوراها در وداها کاملاً سازگار به نظر میرسه درحالی که در سروده های ابتدایی آسوراها رابطه فامیلی و نزدیک به دواها(دیوها) دارند(چیزی مشابه رابطه یوتن ها و خدایانِ آزگارد در اساطیرِ نورسی که آسگاردیها فامیل یوتنارهستن و مثلاً اُدین مادربزرگ و مادرش یوتن هستن و پسرش ثورهم مادرش یک یوتن هست).در سروده هایِ بعدی کاملاً با آنها دشمن میشوند.در حقیقت شاید بشه وجودِ این خدایانِ بد رو دلیلی برای تاکید بر تفسیرِ غیردینی از وداها مطرح کرد.برخلافِ رادهاکریشنان که باور داشت در وداهایِ قدیمی چندخدایی میبینیم،«بیناگوپتا» معتقده که کلمه چندخدایی در توصیفِ عملکرد خدایان مختلف در وداها کافی نیست.درحالی که در چندخدایی خدایان مختلف درجه بندی و هرکدام وظیفه مشخصی دارند.در وداها نه تنها درجه بندی بین خدایان نیست بلکه شخصیت و وظیفه آنها هم چندان واضح نیست.خدایان در ریگودا به نحوی هستند که در هر سروده روی یکی از آنها تمرکز میشه و طوری اون خدا توصیف میشه که انگار مهمترین و اصلیترین خدایان است.مثلاً جایی درمورد ایندرا چنین چیزی میبینیم که ایندرا فرمانروای مطلق زمین و آسمان است،ایندرا اربابِ دریاها و کوه هاست،ایندرا اربابِ خردمندان و ثروتمندان است و باید نامِ او را درکار و استراحت تکرار کرد.در این سروده به نظر میرسه ایندرا خدای اصلی است اما کمی جلوتر در موردِ آگنی(آتَر-آذَر) یا خدایِ آتش به جمله جالبی میرسیم.آگنی خدایی که توسطِ خردمندانِ کهن و امروزی بزرگ داشته شده باشد که حتی خدایان را هم هدایت کند،باشد که ما به وسیله آگنی ثروت و خوبی بیشتر رو روز به روز دریافت کنیم که باعثِ افتخار و فرزندانِ خوب خواهد بود.جاهای دیگه در موردِ ویشنو و سایرِ خدایان هم سخنان مشابهی میبینیم و نقشِ خدایِ خدایان چندان مشخص نیست و اگرچه معمولاً هر خدا ویژگیهایِ خاصی دارد که به اون نسبت داده میشود اما در اشعار مختلف میبینیم که به یک خدای دیگه هم همان ویژگیها نسبت داده میشود. براین اساس به باور بیناگوپتا،وداها رو باید اشعاری تفسیر کرد که در ذهنیتِ افرادی شکل گرفتن که هنوز دوگانگی ماده و روح برایِ آنها مطرح نیست،آیین ها و تشریفات ودایی اعمالی برای خوشایند خدایان نیستند بلکه کارهایی اجتماعی هستند که هدفشون اصلاح و بهتر کردن جامعه است.پرستش دواها(دیوها) در واقع پرستش به معنای ایمان قلبی داشتن به یک خدای خاص و یا به یک مجموعه خدایان نیست بلکه جزئی از یک سیستم پیچیده از آیین ها محسوب میشود که تلاش میکنه نتیجه مادی در همین جهان ایجاد کنه.همانطوری که اشاره کردیم جهان در آیین ودایی توسط «ریتا» کنترل میشود.«ریتا» در لغت به معنی حرکت کردن است و شاید بشود معنی فلسفی آن رو سِیرِ طبیعی جهان دانست.«ریتا» چیزیست که اجازه میدهد که وقایع طبیعی جهان به صورتِ ریتمیک(دارایِ الگو) و دقیق تکرار شوند.نه تنها جهانِ مادی بلکه حتی اخلاقیات هم توسطِ ریتا کنترل میشود و در روابطِ بین فردی(اجتماعی)،ریتا «نزاکت و تعادل» محسوب میشود و رفتارِ هماهنگ و دوستانه رو بین انسانها ممکن میکند.در فعالیتهای مذهبی ریتا اصلی است که مارا مطمئن میکند که آیین ها و تشریفات را به درستی انجام دادیم.اطمینانی که باعث میشه انسانها با خدایان،انسانها با طبیعت و انسانها و بقیه انسانها باهم در هارمونی(نظم) و هماهنگی(نظم) زندگی کنند و حتی خدایان هم در فلسفه هندی قدرتشون را از ریتا میگیرند.ریتا اصلی است که مانع از آشفتگی جهان میشود و نظمِ آن را تضمین میکند.یکی دیگه از مباحث مهم مطرح شده در وداها بحثِ هویت و طبیعت انسان است.«آتمان» مفهومی که بعداً میبینیم که چطور در اوپانیشادها به یکی از مهمترین مفاهیمِ فلسفه هندی تبدیل میشود،آتمان در وداها عنصر یا جوهریست که در داخل انسانها وجود دارد.آتمان عنصرِ غیرمادی بدن انسان است که بعد از مرگ باقی میماند و زندگی جاوید دارد.درواقع در وداها تفکر چرخه حیات(تناسخ) که در اوپانیشادها نقش بسیار مهمی داره به وضوح دیده نمیشود و شاید هم اصلاً هنوز وارد تفکر هندی نشده بود و بعد از مرگ اگر آتمان مربوط به فردی خوب باشد نزد ویشنو خواهد رفت و اگر برای فرد بدی باشه نزد یاما(جمشید)،خدای دنیای زیرین.در وداها جهان سه سطح مختلف دارد.سطح افقی یعنی زمین جایی که انسانها و سایر موجودات زنده روی اون هستند و سطح بعدی سطحی است که بالای زمین قرار دارد و جایی است که محل زندگی پرنده ها و نگهداری ارابه های خدایان است و سطحی بالاتر از همه اینها که محل وجود خود خدایان و ارواح خوب محسوب میشود.علاوه بر بحثِ فلسفی،وداها از نظرِ تاریخی هم منابع مهمِ ارزشمندی محسوب میشوند،برای مثال در اشعار اولیه تمرکز برروی قبایل جمع آوری کننده که «جانا» نام دارند بیشتر است.در این قبایل تمایز اجتماعی چندان زیاد و گسترده ای وجود نداشت و تنها پیرمردها بودند که از احترام ویژه ای برخوردار بودند و مردها و زنها هرکدوم به شیوه خودشان به جامعه(قبیله) خدمت میکردند و به مرورِ زمان عده ای پیدا شدند که اشعار را میخواندند تا از حمایتِ خدایان در جنگ یا بحران ها برخوردار بشوند و موفقیت این عده باعث گسترش تشریفات و آیین ها و تولد قشر براهمنها شد.خدایانی مثل وارُنا در سروده های ابتدایی دقیقاً مشابه رهبرانِ اخلاقی و دینی بودن که جامعه آن زمان در حال متولد شدن بودن.اشعار ودایی همچنین نشان میدهند که هندیها اسب ها رو رام میکردن و از آنها برایِ سوارکاری یا کشیدن ارابه استفاده میکردن.این سروده ها همچین از مهاجرتهای بزرگِ قبایل مختلف که با گاری های ابتدایی حرکت میکردند صحبت میکنند.گوساله ها برای این افراد بسیار محترم بودند.و درحقیقت ریشه اهمیتِ گاو در فرهنگ هندی به وابستگی مردم این تمدن به شیر گاوها برمیگرده که بعنوان نمادی برای حیات محسوب میشوند.هندوها گاوپرست نیستند بلکه به خاطر احترام و به این خاطر که گاوها معمولاً به عنوان هدیه به براهمانها که افراد بسیار مهم بودند داده میشدند از کشتنِ گاو خودداری میکنند.گرچه در وداها برخلاف جِینیزم،تاکیدِ مطلق بررویِ گیاهخواری نمیبینیم اما ریشه هایِ این تمایل را میتوانیم پیدا بکنیم.برای مثال در یکی از سروده ها میخوانیم که هیچ بدی در گوشتخواری وجود ندارد اما نخوردن آن فواید بیشتری دارد.این موضوع سرآغازِ یک نهضتِ طولانی و بزرگ به سمتِ درک کردن تمامی جهان به عنوان چیزی واحد و وابسته با خود هستش که به کمتر و کمتر ضرر رساندن به آن منتهی میشود.در بودیزم هرگونه ضرر و آسیب رساندن به دیگران از اساس رد شده.در جِینیزم،عدمِ خشونت و اهمیت دادن به جهان به قدری به اوج میرسد که در بالاترین درجه اخلاقی حتی خوردن گیاهان هم پیشنهاد نمیشود.یکی دیگر از چیزهایی که در وداها به آن اشاره شده سازهای موسیقی از جمله فلوت،طبل و چنگ هست.روابط زناشویی هم در وداها خالی از اهمیت نیستند و در وداها هایپرگامی یا ازدواج با افرادِ از طبقه اجتماعی بالاتر میبینیم که البته فقط محدود به زنان هست.وقتی زنانِ فانی با مردان مقدس ازدواج میکنند رابطه آنها ادامه پیدا میکند اما وقتی مردهای فانی با زنان مقدس ازدواج میکنند معمولاً روابطِ زناشویی موفق نیست و زنها همسرشون رو رها میکنند.در آتارواودا،بیشتر بحث مربوط به دغدغه های پزشکی هست.بیماری در تفکرودایی حاصل فعالیتِ ارواح خبیث و هیولاها بود و برای درمان معمولاً داروهایی گیاهی به کار میبرند.در آتارواودا دهها بیماری و مشکل پزشکی مختلف از تب و سرفه گرفته تا بیماریهای وراثتی مورد بحث قرار میگیرند و برای هرکدام درمان خاصی ارائه میشود و در آتارواودا حتی ادعای درمان جزام با استفاده از گیاهی سیاه رنگ مطرح میشود و البته بحث فقط محدود به مسائل پزشکی نیست و درواقع بهتره اینطور بگیم که گستره پزشکی هندی باستان با گستره پزشکی مدرن غربی چندان سازگار نیست. برای مثال یکی از مشکلاتِ پزشکی که در آتارواودا مورد بحث قرار میگیرد چگونگی شفاعتِ کودکی هستش که زیرِ نور یک ستاره شوم متولد شده و یا یکی دیگه از مسائل چگونگی دور کردن ویژگیهای جسمی شیطانی(شرورانه) از زنان محسوب میشود.علاوه بر این مسائل اجتماعی و سیاسی هم در آتارواودا بدون راه حل باقی نمیمانند و یکی از سروده ها در مورد چگونگی به قدرت بازگرداندن شاهان در تبعید و دیگری در موردِ چگونگی تضمین حفظِ قدرت است که البته این راه حل ها لزوماً جنبه درس و آموزش اخلاقی ندارند و گاهاً فقط درحدِ یک دعا هستند.اینا در ذهن ما مضحک هستن اما باید در نظر داشت که وداها حاصل قرنها تلاش یک تمدن برای یافتن معنی در زندگی و توضیح جهان پر از رمز و راز اطراف بوده و این سروده ها حتی امروز هم میتوانند که مورد استفاده قرار بگیرند و همه ما میتوانیم از نتایج اندیشه ها و تفکراتِ دهها خردمندِ هندی که سالها عمرشون رو صرفِ نوشتن این اشعار کردند بهره ببریم و یا از زیباییهای ادبیشون لذت ببریم.

اوپانیشادها

نگاهی به اوپانیشادها و جنبشِ شراماناها خواهیم انداخت.گفتیم که وداها اولین سروده های فلسفی هندی بودن که جهانبینی طبیعیگرایانه ای که در اون خدایان نیروهای مختلف طبیعت بوده و از طریقِ تشریفات با انسان ها در ارتباط بودن رو مطرح کردند.در این جهانبینی به دلیلِ اهمیتِ فوق العاده تشریفات و آیین ها،قشر براهمانها اهمیت کلیدی پیدا کرد و به مرور زمان تبدیل به گروهی شد که خودش رو از مردم عادی برتر میدونست و هرچقدر که تفکر ودایی گسترش پیدا میکرد و تکیه بر براهمانها بیشتر میشد به همون ترتیب مخالفان و منتقدان آن هم گسترش پیدا میکرد.توی چنین وضعیتی طبیعتاً دو راه دربرابرِ اندیشمندانِ هندی وجود داشت که هردوی آنها را بحث میکنیم.راه اول اصلاح جهانبینی ودایی بود که در اوپانیشادها انجام شد و راه دوم کنارگذاشتن کامل تفکر ودایی و مطرح کردن سیستمِ فلسفی جدیدی بود که شراماناها انجام دادند.این دوشاخگی بعداً شکل دوشاخگی آستیکا و ناستیکا توی مکاتب مختلفِ هندو درآمد.درحالی که شراماناهای مشهور مثل مَهاویرا مکاتبِ جدیدی مطرح کردند که وداها را غیرمعتبر و نادرست میدانست.مکاتبِ آستیکا از قبیل ودانتا به دیدگاهِ ودایی و نسخه ی اصلاح شده آن یعنی اوپانیشادها وفادار ماندند.گاهاً مکاتبِ آستیکا هندو رو به عنوان خداباور و مکاتبِ ناستیکا رو ملحد مطرح میکنند ولی در بحث تفکر ودایی گفتیم که مفهومِ خدا و خداباوری در فلسفه هندی به قدری متفاوت با دیدگاه های رایج در تمدن های مسیحی و مسلمان هست که نمیتوانیم از این مفاهیمِ غربی استفاده درست و دقیقی داشته باشیم.تو تفکرِ ودایی و اوپانیشادی هیچ جا درکی از خدا نمیبینیم که قابلِ مقایسه با خدایِ ادیان ابراهیمی و یا نسخه های ابتدایی تر آن مثلِ خدایانِ بابلی باشد.از طرفِ دیگه در تفکرات مکاتب ناستیکا به جز چارواکادارشِنا،همچنان با جهانبینی و تفکری روبه رو هستیم که گرچه طبیعیگراست اما میشه همچنان تفاسیرعرفانی هم از آنها بیرون کشید.اوپانیشادها سه تغییر مهم در جهانبینی ودایی ایجاد کردند.نخستین تغییر کمرنگ شدن تکیه برخدایانِ متعدد و مطرح شدن آتمان و برهمان بعنوان حقیقت مطلق بود.تغییرِ دوم پر رنگ شدن وضعیتِ انسان و سرنوشتِ اون بعد از مرگ بود.در تفکر ودایی انسان بعد از مرگ یا نزد ویشنو میره و یا نزد یاما.در اوپانیشادها ایده چرخه حیات یا تناسخ مطرح میشود که در آن افراد بعد از مرگ توی قالبهای دیگه به زندگی برمیگردن.تغییرِ سوم کمرنگ شدن نقش تشریفات و آیین ها بود و تمرکزبرروی اهمیتِ درکِ حقیقت.البته در تفکر اوپانیشادی همچنان تشریفات وجود دارد و اهمیت دارند اما نه به اندازه ای که براهمانهایِ پیرو وداها مطرح میکردند.اهمیتِ تشریفات در آیین ودایی به قدری زیاد بود که اگر حتی یک اشتباه کوچک در جزئیات هم رخ میداد تشریفات اهمیت و ارزشش رو از دست میداد. در اوپانیشادها این مسئله بسیار کم رنگ تر شده و درک کردن رابطه تشریفات با جهانِ که اهمیت دارد.تاریخ دقیق سروده شدن اوپانیشادها طبیعتاً مشخص نیست اما معمولاً آنها رو به قرن های نهم تا پنجم پیش از میلاد نسبت میدهند.این سروده ها ده قسمت دارند که در زمانهای مختلف نوشته شده و هرکدام روی چیزهای متفاوتی تمرکز دارند.معمولاً دیدگاهِ فلسفی اوپانیشادی در جمله آتمان مساوی با برهمان است خلاصه میشود.حقیقت اینه که توی این سروده ها هم مثل وداها،به این دلیل که نویسنده مشخصی ندارند و در طولِ قرنها سروده شدند نمیتوانیم دیدگاه واحدی پیدا کنیم و گاهاً جملاتِ تضاد آمیز هم دیده میشود.اوپانیشاد در لغت به معنی نزدیکِ چیزی نشستن هست و در طولِ آنها نقل قولهای زیادی از اندیشمندانِ واقعی یا تخیلی که در گذشته دور زندگی میکردند رو میبینیم.جمله آتمان مساوی با برهمان است درواقع نقلِ قولی از شانلیلیا یکی از این خردمندان کهن محسوب میشود اگرچه بقیه این اندیشمندانِ نامبرده شده در اوپانیشادها این جمله رو صریحاً تکرار نمیکنند اما شاید بتونیم باور داشته باشیم که به احتمالِ قوی بیشترشون آن را قبول کرده بودند.اما این جمله دقیقاً به چه معناست؟آتمان که در تفکر ودایی هم آن را دیدیم،عنصری است که در انسان و بقیه جهان وجود داره و ریشه آگاهی و حیاتِ آنها محسوب میشود.برهمان،حقیقتِ مطلق یا روح جهان است.جمله «آتمان مساوی برهمان است» در واقع اشاره به جدایی ناپذیری و از یک جنس بودن انسان با بقیه جهان دارد.اهمیتِ این موضوع چیه؟وقتی به تاریخ فلسفه نگاه میکنیم معمولاً یکی از مهمترین سوالات تویِ تمدنهای ابتدایی،رویارویی با مرگ و اندوه است.این سوال که چرا انسان زندگی میکند؟چرا متولد میشه و میمیره؟و چطور باید با بی عدالتی جهان کنار بیاد؟معمولاً مسائلی هستند که فکر این خردمندان ابتدایی رو به خودشون مشغول کردند.برخلاف تصور اکثرِ ما که در جوامع مسلمان و مسیحی بزرگ شدیم تنها جوابی که در جهان باستان به این سوالات داده شد برمبنای مطرح کردنِ خدایی مهربان و عادل که با ایجاد بهشت و جهنم عدالت رو بعد از مرگ در آخرت برقرار بکند نبود.و یک نمونه مهم از این جواب های متفاوت درواقع همین جمله شانلیلیا است«وقتی به ریشه های همه سختیها و اندوههایمان نگاه میکنیم چی میبینیم؟چرا بسیاری از وقایعی هستن که مارا عذاب میدهند؟به این خاطر که ما مرزی بین خودمان و جهان کشیدیم و به این خاطر که ما خودمون رو محدود به هرچیزی که داخل بدنمون هست چه ماده و چه روح میبینیم و معتقدیم که بقیه جهان از ما نیست،زمانی که متوجه بشیم ما و هویتمان جزئی از جهان است و یادبگیریم که خودمان را عضوی از یک کلِ بزرگتر که جهان هست ببینیم طبیعتاً سختیها و مشکلاتِ فردی مرکزیتِ خودشان را از دست خواهند داد و تبدیل به مسائل کوچک و بی اهمیت میشوند.». راه حلِ شانلیلیا به بیعدالتیِ زندگی این نیست که خدایی عادل و جهانی عادلانه برایِ بعد از مرگ مطرح کند بلکه به باورِ او این مشکلات توهم هستند و زمانی که یادبگیریم که به طبیعت و به جهان درست نگاه کنیم اهمیتِ خودشان را از دست خواهند داد.آتمان نه تنها در تمامِ انسانها مشترک است بلکه در بقیه جهان هم وجود دارد.آتمان درواقعِ تمامِ هستیه و درونِ همه ما موجودات چه زنده و چه مرده یافت میشود.برهمان حقیقتی برتر،واحد و تغییرناپذیره که منشاء هستی و عاملِ پایداری آن محسوب میشود.برهمان چیزیه که موجودات از اون متولد میشوند،توی اون زندگی میکنند و بعد از مرگ هم به آن برمیگردن.برهمان از مکان و زمان خارج است و فراتر از تمامی محدودیت های دنیاییست.البته اون رو نباید با خدایِ واحدِ ابراهیمی اشتباه گرفت.طبقِ توصیفِ راداکریشنان برهمان حقیقتی نیرگونا یعنی بدونِ ویژگی و صفت است که نه توسطِ نشانه های زبانی میشه توصیفش کرد و نه توسطِ منطق قابل درک است.با این حال وقتی از زاویه دیدِ محدودِ انسانی نگاه میکنیم این حقیقت خودش رو در قالبِ ایشوارا،یک خدایِ دارایِ هویت نشان میدهد.با وجودِ تمامِ این مسائل با بررسی دقیق و تفکرمیتوانیم برهمان رو از طریقِ آتمان که درونِ هرفردی وجود داره و با برهمان مساویه کشف کنیم.این ارتباطِ مستقیمِ انسان و جهان در تفکر اوپانیشادی اهمیت بسیار زیادی دارد.مثل چیزی که در وداها دیدیم اینجا هم "باندو"ها یا ارتباطاتِ بنیادی بینِ عالَمِ صغیر(انسان) و عالَمِ کبیر(جهان) وجود دارد که سرنوشتِ انسانها رو به جهان ربط میدهد و اعمال آنها را از نظرِ کیهانی دارایِ ارزش و اهمیت میکند.ارتباط و وابستگی انسان به جهان درواقع به این خاطرِ که آتمان درونِ همه موجودات وجود دارد و در این مورد داستانِ جالبی در موردِ گفتگویِ یک خردمند به نامِ یودالاکاآرومی با پسرش اِشپِتاکِتو میبینیم.اشپتاکتو که جوانِ کنجکاوی است و قصد دارد که حقیقت رو کشف کند از پدرش در موردِ ماهیتِ جهان میپرسه.یودالاکا بهش میگه انجیری بیاور و نصف کُن.اشپتاکتو اینکارو انجام میده و میگه خب به تعدادی دانه رسیدم.یودالاکا میگه حالا این دانه ها رو نصف کن و بگو که چی میبینی.اشپتاکتو اینکارو هم انجام میدهد و همینطور انقدر نصف میکند تا اینکه چیزی برای نصف کردن باقی نمیماند و اینجاست که یودالاکا به آن هیچ(عدم) اشاره میکند و میگه که تو این هستی.این داستان هم میتواند یه شوخی خلاقانه برایِ تحقیرِ اشپتاکتو باشه و هم نکته ای عمیق و کلیدی در موردِ ماهیتِ جهان که خب موردِ دوم درسته.چرا که یودالاکا بعدش اینطور ادامه میدهد که عزیزم همان جوهرِ گرانبها که نمیتوان دید از آن است که درختِ انجیر به این بزرگی زاده شده است.به باورِ یودالاکا،درونِ همه ما این جوهرِ گرانبها یا آتمان وجود دارد که قابل دیدن یا درکِ مستقیم نیست و به خاطرِ وجود آن است که همه جهان شکل گرفته.برای اثباتِ این موضوع یودالاکا تویِ مرحله بعدی به اشپتاکتو دستور میدهد که شب قبل از خواب مقداری نمک تویِ آب بریزه و صبحِ روزِ بعد بهش دستور میدهد که نمک رو از آب دربیاره و برایش بیاورد اشپتاکتو متوجه میشود که نمک محو شده و قادر به پیدا کردنش نیست و اینجا یودالاکا بهش دستور میدهد که آب رو بخور و طعمش رو برایِ من توصیف کُن.اشپتاکتو سه جرعه آب از نقاطِ مختلفِ ظرف میخوره و میبیند که همه آب طعمِ نمک گرفته.یودالاکا میگه اینجا هستی رو نمیتوانی درک کنی اما وجود دارد،جوهرِ گرانبها درونِ تمامِ جهانه،آتمان همینه،تو همین هستی.شاید فکر کنید که این استدلالها به هیچوجه قانع کننده نیستند و میدانیم که اینها اتم ها و مولکولها هستن که خب این حرف درسته اما نکته ای که یودالاکا میخواد به ما آموزش بدهد چیزِ دیگه ایه که با علم تهدید نمیشود.همین اتم ها رو بیاید بشکافیم به الکترون و پروتون و نیوترون میرسیم و آنها رو بشکافیم به سه کوارک برسیم و همینطور میتوانیم این روندِ شکافتن رو ادامه بدهیم تا به چیزی بنیادی و یکسان برسیم.اگرچه حرفِ یودالاکا اساساً علمی نیست و ارتباطی با علم ندارد اما نکته جالب اینجاست که فیزیکدانها هم بنوعی به آن باور دارند.یکی از مهمترین دغدغه هایِ فیزیک ذرات تا مدتها این بود که چطور از شر صدها نوع ذره زیراتمی خلاص بشیم و همه آنها رو با یک عنصرِ واحد توضیح بدهیم و همین دغدغه بود که به تولدِ فرضیه ریسمانها انجامید و استدلالِ یودالاکا هرچقدرهم نادرست باشه درنهایت از طریقِ علم هم میتوانیم به این حرف برسیم که تمامِ موجوداتِ جهان اساساً از یک جنس هستند.یک موضوعِ دیگه ای که خیلی اهمیت دارد،غیرِ قابلِ مشاهده بودن است.علم برمبنایِ مشاهده عمل میکند البته این ادعا خالی از ایراد نیست ولی دیدگاه رایجی هست که در فلسفه تحلیلی قرن بیستم هنوز هم طرفداران خودش رو دارد.نکته خیلی مهمی که به باورِ اندیشمندانِ اوپانیشادی باید در نظر داشته باشیم این است که حقیقت لزوماً قابلِ مشاهده نیست و نباید دانش رو به دیدنی ها خلاصه کرد و درواقع نکته مهمی که باعث میشود حقیقتِ جهان و حقیقتِ انسان رو بتوانیم به هم مرتبط بدانیم اینه که ما هیچوقت هویتِ خودمان رو هم نمیبینیم.«ایاجناوالکیا» یکی دیگه از اندیشمندان اوپانیشادی به این اشاره میکند که اگر قرار باشد که برمبنایِ مشاهده حقیقت رو تشخیص بدهیم مشکلی که پیش میاد اینه که نمیتوانیم به وجودِ خودمون معتقد باشیم.چرا نمیتوانیم خودمون رو مشاهده بکنیم؟چون برایِ مشاهده کردن اول باید وجود داشتنِ چیزی به عنوانِ«من»(سوبژه) که مشاهده را انجام میدهد به عنوانِ پیشفرض بپذیریم.به باور ایاجناوالکیا،ما از طریقِ اعمالمون و اینکه چیزایی تحتِ عنوانِ حس و عواطف داریم به وجودِ چیزی به نامِ من پی میبریم که درونمون وجود داره و مشاهده انجام میده.دلیلِ باورِ متفکرانِ اوپانیشادی به عدمِ مشاهده پذیری برهمان یا حقیقتِ مطلق،مشابه دلیلیه که در تمدنهای دیگه هم برای اثباتِ چیزهای دیگه ای مثل روح و خدا مطرح شد.به این ترتیب دیدیم که اندیشمندان اوپانیشادی به وجودِ هویتی در درونِ افراد باور داشتند.این هویت که ناشی از آتمان است،اگرچه با برهمان یا حقیقتِ جهان یکیه اما در عینِ حال متعلق به فرد هم محسوب میشود و سرنوشتِ آن توسطِ اعمالِ صاحبش مشخص میشود.ایده چرخه حیات(تناسخ)(سامسارا) که در اوپانیشادها مطرح میشود یکی از مهمترین ایده های این اشعار و تاثیرگذارترین ایده ها در طولِ تاریخِ اندیشه بشر بوده است.در بررسیِ چرخه حیات با چهار مفهوم روبه رو هستیم.«سامسارا» یکی از اصول اساسی اوپانیشادهاست و مطرح میکند که انسان بعد از مرگ دوباره متولد میشود.«کارما» اصل عدالتِ کیهانیه که بدنِ بعدی روح رو مشخص میکند.«دارما» وظیفه طبقاتی و اخلاقیه که قضاوت خوبی و یا بدی فرد برمبنایِ اون انجام میشه و «موکشا» مرحله انتهایی یعنی رهایی از چرخه حیات است.دارما در تفکرِ اوپانیشادی سه شاخه مهم دارد.شاخه اول قربانی کردن و مطالعه وداهاست.شاخه دوم ریاضت کشیدن و شاخه سوم درس آموزی از یک استاد است.درجهانبینی ادیانِ ابراهیمی هدفِ زندگی رضایتِ خداست تا انسان بعد از مرگ به بهشت برود و تا ابد در جهانی ایدئال زندگی کند.تو اوپانیشادها طبیعتاً به دلیلِ وجودِ چرخه حیات این انتظار رو داریم که انسان تا ابد درگیرِ حیاتِ دنیایی باشه.با این حال موکشا به عنوانِ اصلی مطرح میشود که راهی برایِ فرار از این سرنوشت پیشِرویِ افراد قرارمیده.انسانها اگر بتونن خوب زندگی کنن میتونن در طولِ چند مرحله و یا حتی ناگهانی از چرخه حیات رها بشوند.طبیعتاً تو این مرحله این سوال شکل میگیره که بعد از رهایی از چرخه حیات چه اتفاقی میوفته؟قاعدتاً بعد از سربلند بیرون آمدن از آزمونهایِ بسیار تویِ بدن هایِ متعدد چندان جالب نیست که توی یه عالمی پر از آتش بیوفتیم و قاعدتاً باید منتظر جایی مشابه بهشت ادیان ابراهیمی باشیم و یا حتی بهتر از آن.اما نکته جالب اینجاست که در تفکرِ اوپانیشادی اصلاً چیزی مثلِ بهشت مطرح نمیشود.خدای ادیانِ ابراهیمی اگرچه بسیار نسبت به گناهکاران بیرحم و مجازاتگر آنهاست اما خب افرادِ خوب رو بعد از قضاوتِ نهایی(روزِ قیامت) به بهشت میفرستد.تو اوپانیشادها شما مدام تویِ بدنهای مختلفی آزمایش میشوید و سرانجام پاداشتون خوابیدن است.شاید این موضوع کمی مسخره به نظر بیاد اما در واقع اینطور نیست و دلیلِ فلسفیِ مهمی دارد.در مورد یاجناوالکیا گفتیم و دیدیم که با مشاهده نمیشود به وجودِ «من» پی برد.اینجا سوالِ مهمی شکل میگیرد.آگاهی و هویت دقیقاً چیه؟و چه ویژگیهایی دارد؟به عبارتِ دیگه دقیقاً کدوم ویژگیهایِ ما ویژگیهایِ غیرِذاتی(تصادفی) هستند و کدوم ویژگیها چیزهای بنیادی و ذاتی که بعد از مرگ هم باقی میماند؟جوابِ این موضوع در اوپانیشادها توسطِ چیزی داده میشود که معمولاً تئوریِ چهاردرجگیِ آگاهی نامیده میشود.تویِ این تئوری آگاهی در چهار سطحِ مختلف مطرح میشود.سطح اول،آگاهی فردِ درحال راه رفتن است.نه که فرد نشسته آگاه نباشد،بلکه منظور اینجا فردیست که کاملاً بیداره و با جهانِ اطرافِ خودش داره ارتباط برقرار میکند.این فرد جهان رو میبینید،درک میکند،عواطف دارد و تصمیم میگیرد.سطح دوم آگاهی مربوط به خوابِ همراه با رویاست.در این سطح فرد با جهان ارتباطِ مستقیمی ندارد اما همچنان چیزهایی رو میبینید،حس میکند و تحتِ تاثیر قرار میگیره .سطحِ سوم،خوابِ بدونِ رویاست که در تفکرِ اوپانیشادی بعنوان نمونه ای از آگاهی خالص مطرح میشود.خواب همین حالا هم یکی از مسائلِ جالب و اسرارآمیزه و میتوانیم به راحتی تصور کنیم که برایِ انسانهای دورانِ باستان تا چه حد موضوع اسرارآمیزتری بود.وقتی میخوابیم دقیقاً کجا هستیم؟آیا خوابِ بدونِ رویا رو میشه مثلِ مرگ دونست؟یا با آن متفاوته؟همه ما هرشب میخوابیم اما هیچکدامِ ما جوابی برایِ این موضوع نداریم.حتی تصورِ وجود داشتن در حالتی که نه با داده بیرونی مواجه هستیم و نه عواطفِ درونی شاید غیرممکن به نظر برسد.در اوپانیشادها هویتِ واقعی و خالصِ ما دقیقاً چیزیه که در چنین حالتی با آن مواجه هستیم و دقیقاً اتفاقیه که بعد از موکشا و رهایی از چرخه حیات برایِ ما اتفاق میوفته.درواقع اینکه مطرح میشه که بعد از موکشا و آزادی از چرخه حیات،انسان در حالت خوابِ بدونِ رویا قرار میگیره به این معنی هست که انسان در خالص ترین حالت از آگاهیِ خودش وجود دارد.سطح چهارمِ آگاهی حقیقتِ مطلقیه که از تمامیِ این سطوح مختلف برتره،تویِ سطح چهارم آگاهی دررابطه با یک فرد مطرح نیست و فقط آگاهیِ خالص وجود دارد.تصورِ اینکه چطور ممکنه که آگاهیِ خالص و بدونِ ارتباطِ با حداقل یک فرد یا یک چیز داشته باشیم کارِ ساده ای نیست اما این یکی از مهمترین مسائل در اوپانیشادهاست و در جهانبینیِ اوپانیشادی،هدف فرارفتن از محدودیتهایِ تفکرِ سوبژه-ابژه محور یعنی تفکری که درآن برمبنایِ یک درک کننده هستی(سوبژه) و اجسامی که درک میشن(ابژه) نگاه میکنیم،حقیقتِ مطلق آگاهی خالص است که در ارتباط با چیزی به جز خودش وجود ندارد.این حقیقتِ محض چیزی واحد است و قابلِ تقسیم نیست.اینجا شاید سوال مهمی به ذهنتون رسیده باشه که اگر حقیقت واحده و قابلِ تقسیم نیست پس آتمان و برهمان چی هستن؟چرا انقدر تاکید داشتیم که یکی روحِ درونِ موجودات و دیگری روحِ جهانه؟این سوالِ خیلی مهمیه و در حقیقت طبقِ تفسیرِ بیناگوپتا،شاید بهتر باشه که آتمان-برهمان رو بعنوانِ دوراهِ مختلف برای رسیدن به حقیقتِ واحد درنظر بگیریم نه بعنوانِ دو عنصرِ مختلف در طبیعت.در اوپانیشادها برخلافِ وداها که در موردِ منشاء جهان نظرِ مشخصی وجود نداشت و حتی دانش درموردِ آن ممکن نبود،داستانِ جالبی در مورد خلقت جهان هم میبینیم.درابتدا فقط نیستی(عدم) وجود داشت.نیستی به مرورِ زمان به شکلِ یک تخم درآمد و به مدت یکسال ثابت باقیماند و سپس از وسط نصف شد.یک قسمت از پوسته این تخم زمین رو تشکیل داد و یک قسمتِ دیگه آن آسمان.کوهستانها،رودخانه ها و موجوداتِ زنده همگی چیزهایی هستند که از داخلِ این تخم و اجزایِ مختلف آن تشکیل شدند.جامعه هند درآن زمان بشدت طبقاتی بود.چهارطبقه رایج یعنی کشاتریاهای ثروتمند و جنگاور،براهمانهای روحانی،وایشیاهایِ تاجر و شودراهای کارگر هرکدام جایگاه و وظایفِ مشخصی داشتند و نباید از حدِ وظایفِ خودشون فراتر میرفتن.با این وجود در اوپانیشادها داستانِ مهمی وجود دارد که نشون میدهد ارزشِ انسان به اهدافِ اونه نه جایگاهِ اجتماعی و طبقه ای که تویِ آن متولد میشود.این داستان در موردِ جوانی به نامِ ساتیاکاما است که قصد داره براهمان بشه و حقیقت رو کشف کند.ساتیاکاما به سراغِ مادرش میره تا از اصل و نسبش بپرسه.مادرش جابالا،که درگذشته خدمتکار افراد ثروتمند مختلف بوده و با آنها هم رابطه داشته اعتراف میکنه که نمیداند که پدرِ پسرش کیه،ساتیاکاما ناامید به سراغ یک استاد میره و حقیقت رو به او میگوید اما در کمالِ تعجب میبینه که استاد او را میپذیرد و تنها شرطی که میزاره اینه که از تلاشش برایِ بدست آوردنِ حقیقت منحرف نشود.درمورد اوپانیشادها میشه ساعت ها صحبت کرد.اما در همین حد آشنایی کلی کافیه.با گسترش تفکر ودایی منتقدان و مخالفان آن هم که به شراماناها معروف بودن هم گسترش پیدا کردند.شرامانا در واقع یک مکتبِ خاص نبود که اعضایِ آن عقایدِ مشترک داشته باشند بلکه فقط اسمی بود که برایِ توصیفِ افرادِ مخالف وداها به کار میرفت و این افراد درموردِ سایرِ عقایدشون لزوماً باهم موافق نبودن و بزرگانِ چندین مکتبِ مختلفِ فلسفه هندی از جمله چارواکا،جِینیزم،بودیزم و آجیویکا از آنها محسوب میشدند.هرچند که طبقِ معمول تاریخ دقیقی در دسترس نداریم اما میشه به یقین گفت که در قرنهای ششم و هفتم قبل از میلاد شراماناها افرادِ شناخته شده ای بودند و احتمالاً این نهضت مدتها پیش از آن دوران شکل گرفته بود.با وجودِ اختلاف نظرهای فراوان،شراماناها در یک چیز مشترک بودند و آن هم نقدِ بیرحمانه تفکرِ ودایی بود و به باورِ آنها،خدا(خدایان ودایی و البته واوپانیشادی) و خلقتِ جهان افسانه بودند و آیین ها و تشریفاتِ سیستماتیک(منظم) ودایی دروغهایی بودند که توسطِ براهمانها مطرح شدند تا قدرت و ثروتِ آنها را تضمین کنند. به باورِ شراماناها هیچ چیز فراتر از طبیعت وجود ندارد و مسائلی مثلِ چرخه حیات(سامسارا-تناسخ) و اصلِ عدالت کیهانی(کارما) افسانه هایی کودکانه برایِ آرام کردنِ ذهنِ افراد هستند.بعنوانِ مثال پوراناکاساپا به شاگردانش چنین میگفت«با کشتنِ دیگران،ناقص کردنِ آنها،شکنجه کردنشون،دستبرد زدن به خانه هاشون،دزدی کردن،زِنا کردن و دروغ گفتن انسان دچارِ عملِ شرورانه نمیشود».البته این جمله به این معنی نیست که پورانا موافق اینها باشد چرا که اگر چنین عقیده ای داشت و اگر واقعاً فکر میکرد که براهمانها گروهی دروغگو و قدرت طلب هستند به جایِ ریاضت کشیدن و مطالعه کردن به آنها میپیوست.منظورِ پورانا از این جمله اینه که دارما و کارما اصلهایی ساختگی هستند و هیچ چیزی خارج از ذهنِ بشر نیست که به اعمالِ انسانها اهمیت بدهد و ارزشِ اخلاقی در موردِ آنها مطرح کند.نمونه دیگه ای از این باور رو در تفکرِ را میشود در باورِ ماکالیگوشالا،بنیانگذار مکتبِ آجیویکا هم میبینیم که به باورِ ماکالی،برخلافِ تفکر ودایی و اوپانیشادی که انسان و طبیعت رو کاملاً وابسته به هم میدونستن و باور داشتن که تشریفات باعثِ تغییر روندِ جهان میشوند انسانها موجوداتی کوچک و بی اهمیت هستند که اعمالشون تاثیرِ چندانی توی روندِ طبیعت ایجاد نمیکند.انسانها و همه موجوداتِ زنده در واقع برده تقدیر هستند و سرنوشتشون کاملاً از پیش تعیین شده.شراماناها نه فقط چرخه حیات بلکه زندگی بعد از مرگ رو به طور کلی زیرِ سوال بردند.آجیتاکاشاکامبالا به این اشاره میکند که انسان فقط از چهارعنصرِ مادی(آب و خاک و باد و آتش) تشکیل شده و بعد از مرگ کاملاً تجزیه میشود و چیزی از او باقی نمیماند.پاکوداکاچایانا هم یکی دیگه از شراماناهاست که مثلِ آجیتا به وجودِ چهار عنصرِ خاک،هوا،آتش،آب معتقده و به باورِ او این چهارعنصر مادی به همراه سه عنصرِ لذت،درد و نیرویِ حیات سازنده جهان هستند و هیچ چیزی فراتر از آنها وجود ندارد.برخلافِ متفکرانِ ملحدِ یونانی مثلِ هراکلیتوس که تامدتها در سرزمینِ خودشون ناشناخته ماندند و زیرِ سایه افرادی مثلِ افلاطون و ارسطو محو شدند،در هند بنابه دلایلی شراماناها به قدری گسترش پیدا کردند که حدودِ قرنِ پنجمِ پیش از میلاد از تفکرِ ودایی هم پرنفوذتر شدند.این جنبش که ابتدا از تعدادی متفکر و منتقدِ تنها و گوشه گیر ساخته شده بود به تولد دوتا از پرنفوذترین مکاتبِ فلسفه هندی یعنی بودیزم و جِینیزم ختم شد و تاریخ تمامِ اندیشه شرق رو دگرگون کرد.

تفاوت رویکرد هندی به دین با ادیان ابراهیمی

اما حالا در موردِ دیدِ دینی ودایی و اوپانیشادی و شرامانی بپردازیم که آیا شباهتی بین آنها و ادیانِ ابراهیمی وجود دارد؟ خب خیلی که به صورتِ خلاصه به آن بپردازیم به این صورت است که اول باید ببینیم ادیان ابراهیمی چه ویژگیهایی دارند که ببینیم آیا هندوها همچین باورهایی رو داشتن و یا نداشتن. خب سه اصل که از خصوصیاتِ ادیان ابراهیمی هست به این صورت است که 1-باور به خدایِ خالق و آگاه یعنی خدایی وجود دارد که از همه چیز آگاه است قادر مطلق هست دانای مطلق هست و جهان را خلق کرده است و جهان تحت امر اهداف خداوند پیش میرود 2. وجود یک کتاب مقدس هست با آموزه های سیستماتیک اخلاقی و حالا گاهاً سیاسی که این آموزه ها مسیر سیر تاریخ بشر را در هر دوره ای تعیین میکنند 3. باور به معاد و ارزش ماورایی خوب و بد یعنی اعمالی که شما در جهان انجام میدهید یک ارزشی دارند یک ارزش ماورای دارند که آن ارزش ماورایی بعدا محاسبه میشود و تصمیم گرفته میشود که حالا شما میروید بهشت یا میروید جهنم که در اصل توسطِ خدا قضاوت میشوید که چه کیفری رو به شما بدهد(روزِ قیامت) و حالا یک سوالی همین اول باید پرسید این است که در هند و تاریخِ دین و فلسفه هند ما همچین چیزی یا مشابه آن را میبینیم؟ امروزه به برهماییت و هندوییسم و میگویند این ها دین هایی هندی هستند ولی آیا واقعاً برهماییت و هندوییسم دین هستند یا نه؟ این سوالی است که الان باید ما جواب بدهیم و برویم توی آثارِ اولینِ اندیشمندانِ آن زمان ببینیم اصلاً این ها را میشود اسمِ دین روی آنها گذاشت یا نه و منظور چیزی مشابه ادیانِ ابراهیمی هست. برهماییت در واقعِ یک مکتبِ اخلاقی باستانی است که در مجموعه آواز هایی که ودا ها هستند مطرح میشود و وداها ، سروده هایی هستند که موضوعاتِ اخلاقی و فلسفی است یعنی اصلاً در موردِ شکل گیری جهان هیچ صحبتی نمیکند چون از دید هندوها جهان هرگز خلق نشده و خدایِ خالقی وجود نداره و جهان ازلی است در داخل وداها صحبت از خدا میشود، صحبت از خدایان میشود درواقع اما یک نکته جالب که وجود دارد و هرگونه شباهت وداها با ادیانِ ابراهیمی را از بین میبرد این است که میگویند خدایان بعد از شکل گیری جهان به وجود آمدند یعنی جهان همینجوری بدونِ نیاز به دلیل یا اگر هم دلیلی داشت با دلیلی نامشخص شکل گرفت و بعد از شکل گیری جهان خدایانِ بسیار زیادی به وجود آمدند و خدایان اینها یکسری موجوداتی انسان مانند و یا ترکیبی از انسان و موجوداتِ دیگه هستن که قدرت های فراتر از انسان دارد و بعد از چند قرن افرادی آمدند وداها را نقد کردند و مکاتب و الگوهای جدیدی را ارائه دادند که با برهماییت تضاد ندارد و ادامه ی همان وداها هست و اشعارِ این ها در واقع آن آموزه های آن ها توی اوپانیشاد ها وجود دارد و در اوپانیشاد ها یک موضوعِ خیلی مهمی که مطرح میشود چرخه حیات(تناسخ-سامسارا) است چرخه حیات(سامسارا) یعنی بعد از مرگ ما به زندگی برمیگردیم و بعد زندگی میکنید حالا خوبتر و بدتر و چهار اصلِ اساسی وجود دارد.«سامسارا»(بازگشت بعد از مرگ)،«کارما»(عدالتِ جهانی)،«دارما»(وظیفه طبقاتی)،«موکشا»(آزادی از چرخه حیات) که آخری در اصل هدفِ زندگی هست و سعادتِ انسان در این هست که از چرخه حیات یا تناسخ آزاد بشه یعنی که نابود بشه. حتی همان خدایانی که در ودا ها هندوها بهش معتقدند در اوپانیشاد ها هم وجود دارند و حتی آنها هم واردِ این چرخه میشوند یعنی درواقع جزئی از این چرخه هستن یعنی خدایان هم میمیرنند و اگر کارهای خوبی کرده باشند به عنوانِ خدایانِ خوبتری به دنیا میآیند واگر کار بد به عنوان خدایان بدتر و حتی از درجه خدایی ساقط بشود و دو اصل فلسفه برهمانیت «آتمان» و «برهمان» است که برهمان آن حقیقتی هست در تمامِ جهان وجود دارد و آتمان روحِ بشر هست که هر دوی اینها از یک جنس هستند و زمانی به موکشا یعنی پایانِ چرخه حیات میرسی که بفهمی که طبیعتِ خودت با با طبیعتِ جهان یکی است یعنی دقیقاً همون چیزی که صوفیان و عارفان گفتن که در اصل این رو از بوداییها گرفتن که زمانی در خراسان بزرگ حضور جدی داشتن و آثارِ بسیاری دارند. یعنی اگر برهماییت را به دین شباهت بدهیم تنها چیزی که بهش شباهت دارد یک پانتئیسم(همه خدایی) خیلی کلی و مبهم است یعنی وحدتِ وجود حالا آیا هندوییسم دین هست یا نه ؟؟ هندوئیسم حتی مکتبِ فلسفی هم نیست چه رسد به دین و در واقع هندوییسم یک اسمِ کلی است که روی 9 مکتبِ فلسفی هندی گذاشته شده مکاتبی که نه هم عقیده و حتی در تضاد هم هستند و در واقع بعداً یک عده آمدند گفتن چون این 9 مکتبِ فلسفی در هند بوده به طور کلی به آن بگوییم هندوییسم و در اصل هندوییسم 6 مکتبِ اورتودوکس(سخت کیش؟) دارد: نیایا،وایششیکا،سامکیا،یوگا،ودانتا،میمامسا و 3 مکتبِ غیر اورتودوکس دارد: جینیسم،چارواکا و بودیسم.نکته ی مهمی مطرح است این است که در هیچکدام از این مکاتب اثری از خدا یعنی خدایی که در ادیانِ ابراهیمی ما تصور میکنیم که موجودی یگانه و یکتا و خالقِ جهان و مالک همه چیز و همه انسانها و دارایِ حق قانونگذاری(تشریع) رو نمیبینیم و در واقع در آن 6 مکتب ارتودوکس که مطرح کردم حتی وایششیکا کاملاً اتمیست بودند و آتئیست بودند و میگفتند که خدایی وجود ندارد و همه چیز ساخته اتم ها است ولی اعتقاد داشتند اتم های ذهن از میان نمی رود و در چرخه حیات هستند.(که البته منظورشون همون خدایانِ ودایی هست نه خدای یکتا ادیانِ ابراهیمی). ماورایی ترین باورها، باور میمامسا هست که عقیده داشتند وداها اشعاری ابدی هستند که هرگز به وجود نیامدند و از میان نمیروند و در واقع در این مکاتبِ اورتودوکس هندو میتوانیم دیدگاه هایی که به مذهب شباهت دارد پیدا کند ولی باز نه اثری از خدا هست و نه اثری از بهشت و جهنم است و نه هیچ چیزِ دیگر از سه اصلِ اساسی در مورد ادیانِ ابراهیمی در مکتبِ سامکیا که مهمترین فیلسوفش ایشواراکریشنا هست دو عنصر به عنوانِ سازنده جهان مطرح میشود پراکریتی که کاملاً مادی است و پروشا که عنصری غیرِ مادی و آگاه است. و باز اینجا میبینیم که به باور ایشواراکریشنا که آگاهی انسان ساخته پراکریتی یا عنصرِ مادیِ و بعد از مرگ از میان میرود در مکتب یوگا که پتانجلی یکی از معروفترین هاشان است اصلاً زندگی بعد از مرگ(تناسخ) و خلقت جهان هیچ اهمیتی ندارد و تمرکز بر روی این است که پتانسیلهای ذهن را با تمریناتی که توی یوگا هم میبینیم و ریشه آن توی مکتبِ فلسفی هست توانایی ذهن را با آن تمرین ها گسترش بدهیم. اما مکاتبِ غیرِ ارتودوکس که از این هم بیشتراز هرگونه ویژگی مذهبی و دینی فاصله میگیرد مکتبِ چاروکا توی هند یکی از مکاتبِ اتمیست خیلی قدیمی بود که به هیچ خدا و روح و چرخه حیاتی باور نداشتند و این نکته خیلی جالبی است که آنها مستقیماً در آن جامعه هندی این را مطرح کردند که دین یک وسیله شیادی است و در واقع توسط افرادی ساخته شده که میخواستند سوار قشرِ عادی مردم شوند و از آنها سوء استفاده کنن و آگاهی در مکتبِ چارواکا حاصل از یک فیزیکِ سالمِ هست یعنی شما یک بدنِ نمرده به اصطلاح داشته باشید یعنی بدنی داشته باشید که ساز و کار های درونی اش را درست انجام بدهد آگاهی به عنوانِ یکی از ویژگی های جانبی آن شکل میگیرد و اخلاقیات را هم کاملاً ساخته بشر میدانستند و به هیچگونه هدفِ ماورایی برای زندگی باور نداشتند. یکی دیگه از مکاتبِ اتمیست هندی مکتبِ آجیویکا است و مثل چاروکا معتقد بودند نه خدایی(خدایانِ ودایی) وجود دارد و نه دین ماورایی(دارما) و دین(دارما) ساخته بشر هست. در جینییسم که توسطِ مهاویرا مطرح شد حتی برهمان را هم زیرِ سوال میبرد یعنی جینیسم آن اصلِ اساسی هندوییسم را کاملاً رد میکند مثل چارواکا و معتقد است جهان ساخته از بینهایت جیوا که یکسری آگاهی های کوچیکی که در تمامی موجودات وجود دارند هست یعنی جیوا ها چیز هایی هستند که فقط در من و شما نیست و در خاک و هوا و هستی هست و در واقع نیروانا توی تصورِ جینیست ها تنها یک حالت است حالتی که در آن جیوا از اینِ چرخه ی عذاب(تناسخ) رها میشود. بودا که یسری اونو پیامبر معرفی میکنن اصلاً معتقد بود که هیچ چیزی دارایِ روح نیست یعنی بودا مستقیماً گفت که روح وجود ندارد و موجوداتِ زنده از ترکیب های مادی به وجود آمده اند و در انسان ترکیبی از پنج عنصرِ مختلف میبینیم، این که بودایی ها میشینند مدیتیشن انجام میدهند تا به یک حقیقتِ فلسفی برسند آن حقیقتِ فلسفی چی هست؟ بودا نظرش این بود که این حقیقتِ فلسفی رسیدن به درکِ نیستی است یعنی شما بتوانید درک کنید که بعد از مرگ از میان میروید و دیگر هیچ چیزی پس از مرگ وجود ندارد. چرا به باور بودا این را درک کنیم تا به روشنی برسیم؟ چون اگر این را درک کنیم طمع و حرص از میان میرود و باعث میشود در این جهان به کسی آسیب نزنیم و بدونِ طمع فقط سعی کنیم رنج و عذاب را از میان ببریم و اصلاً هدفِ بودا همینه که زندگی که رنج و عذاب هست رو انسان بتونه که ازش رها بشه تا به سعادت(نیروانا) برسه. یعنی بودا نه به دین معتقد است و نه روح نه به زندگی پس از مرگ(تناسخ) و حتی بودا معتقد بود خدایان هم در واقع مثلِ همان چیزی که توی اوپانیشادها متصور شدند یکسری موجوداتی هستند مثلِ انسان که درگیرِ چرخه حیات(تناسخ) هستند و اصلاً به زندگی انسان ها کاری ندارند الان شاید سوال پیش بیاد که اگر بودا به روح اعتقاد ندارد پس داستانِ چرخه حیات چیه؟ چرخه حیات(تناسخ) بودا کاملاً ماتریالیستی است و یعنی در واقع چرخه حیاتی(تناسخ) است که میشود به دیدگاه های اتمیستی یونانی باستان ربط داد یا بازگشتِ ابدی نیچه(نیچه و شوپنهاور بشدت تحتِ تاثیر بودا و اوپانیشادها بودن)؛البته خیلی این شباهت را نمی خواهد رویش تاکید کرد چون دو جهانِ متفاوت است فلسفه شرق و غرب. در واقع یک چرخه ماتریالیستی است که اجزای سازنده بدنِ انسان ها در واقع در داخل بدنِ موجوداتِ دیگر میآید و هیچ گونه آگاهی منتقل نمیشود و سالها بعد از مرگ بودا بود که مکاتبِ مختلفِ بوداییت شکل گرفت و تازه اینجا بود که برخی ها مقداری شکلی پیدا کردند که ممکن است بتوانیم به دین ربط بدهیم دو مکتبِ اصلی که در بودیسم هندی مطرح است مکتبِ تراوادا و ماهایانا است در مکتبِ تراوادا مستقیماً معتقدند بودا یک انسانِ خردمندی بود که آمد یکسری تعلیمات اخلاقی داد که ما بتوانیم به روشنی برسیم و یعنی تنها تعالیمِ اخلاقی،آموزه هایِ بودا نیست و بودا یک سری آموزه های خوب به عنوانِ راهنما داد و وظیفه ی ما مطالعه بی وقفه هست و مطالعه همه چیز تا بتوانیم راهِ درست را انتخاب بکنیم و به آگاهی برسیم و آگاهی چیه؟ همان درکِ نیستی است. تنها در مکتبِ ماهایانا بود که یک مقدار تفکر تغییر کرد و این را مطرح کردند که بودا یه چیزی مشابه خداست یعنی نقشی معادلِ خدا در ادیانِ ابراهیمی رو داره و اگر شما فیلمهای کره ای و ژاپنی رو دیده باشید که بودیسم ماهایانا درشون هست میبینید که درش از لفظ بودای بزرگ و ذکرش که معادل همون خدایِ من هست استفاده میکنن.یعنی بودا که انسان بود خودِ خداست(البته این تمثیلی هست و نمیگفتن که بودا خداست بلکه آن رو معادلِ آن چیزیکه ما استفاده میکنیم که خدا هست بودا این نقش رو داره). یکم توضیحش سخته چون در موردِ جهانبینیهایی حرف میزنیم که باهم خیلی فرق دارن و زبانِ مشترکی ندارن و انگار دو دنیایِ متفاوت هستن و مجبوریم از زبانِ تمثیل استفاده کنیم برای فهمِ بهتر مسئله.و یعنی اینجا هم که مقداری جنبه ماورایی پیدا میکند و البته این رو هم بگم که در کره و ژاپن بعدها این مکاتبِ بودایی حالتی دقیقاً دینی پیدا میکنن و دقیقاً مشابه چیزی میشن که ما میتوانیم در ادیانِ ابراهیمی ببینیم که دلیلِ اصلیش هم از نظرِ دین شناسان اینه که ژاپنیها نیازِ به وحدتِ سیاسی و اجتماعی داشتن و برایِ همین مکاتبِ بودایی ژاپنی حالتی مشابه دین رو پیدا کردن و عملاً خیلی شبیه به دینِ شینتو شدن که یه ایدئولوژیِ سیاسی ژاپنی هست تا دین. این از مبحثِ دین و مقایسه ای بین مکاتب هندو و ادیانِ ابراهیمی که دیدیم تفکراتِ این دو بسیار زیاد هست و یسری جاها اصلاً هیچ شباهتی ندارن.

منبع ودایی:صوت

منبع اوپانیشاد و شرامانی:صوت

منبع مقایسه خلاصه رویکرد دینی تفکرات هندی:صوت

ادیان ابراهیمیسیاسی اجتماعیقانون طبیعت
«هیچ‌کس را تا زمانی که نَمُرده نمی‌توان خوش‌بخت نامید» ×سولون حکیم خطاب به کروزوس،شاه لودیا×
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید