برایِ ورودِ به فلسفه سیاسی غرب باید اول به خاستگاهِ تمدنِ غربی یعنی یونان و روم باستان برگردیم و اندیشه سیاسیِ آنها رو بررسی کنیم و اینکه چی تو ذهنشون در این مورد بوده چون پایه ی حکومت های مدرن غربی براساسِ میراثِ فلسفه سیاسی یونانی-رومی بوده و هست.
تعریف اندیشهی سیاسی:
انسان تنها موجودی است که با محیط خود چه محیط طبیعی و چه محیط اجتماعی رابطهی خودآگاه دارد. جانوران تنها با حضور خود در طبیعت دگرگونیهایی را در محیط ایجاد میکنند، ولی انسان میکوشد محیط طبیعی خود را بشناسد و برای تغییر آن در جهت تامین نیازهای خود به اندیشه و برنامهریزی بپردازد. دربارهی محیط اجتماعی نیز به همین ترتیب. انسان از آغاز دوران حیات خود همواره سامان زندگی اجتماعی خود را تغییر داده است و دگرگون کرده است. ایجاد دگرگونی در محیط طبیعی و اجتماعی ابتدا بسیار کند بود ولی با گذشت زمان همواره شتاب بیشتری گرفت. هرچه به دوران جدید نزدیکتر میشویم این شتاب بیشتر و بیشتر میشود.رابطهی خودآگاه با محیط یعنی همین تلاش برای شناخت محیط طبیعی و اجتماعی و کوشش برای تغییر آن در راستای تامین هرچه بهتر نیازهای خود. رابطهی خودآگاه نه تنها مستلزم پرسش از قوانین طبیعت برای چیرگی بر طبیعت است بلکه متضمن پرسش از نمودهای روابط اجتماعی، آداب، سنتها، باورها و نهادهای رایج در جامعه و همچنین جستجوی راه های تحول و امکان بهسازی آنها است. بشر به تدریج پی برد که هم طبیعت و هم نهادها و آداب اجتماعی را همسو با اهداف خود مورد بازنگری قرار دهد.از جمله مسائلی که بشر از دیرباز با آن سروکار داشت شکلهایی از نظم اجتماعی و گونههایی از سازمان سیاسی، اقتدار سیاسی و زمامداری سیاسی بوده است. تا زمانی دراز این نظم و نهادهای اجتماعی بنا به سنّت جریان داشتهاند و مردم آنها را بنا به سنّت میپذیرفتند. یعنی اینکه دربارهی آنها و بازنگری در آنها کمتر به اندیشه میپرداختند. ولی سرشتِ دگرگونشوندهیِ زندگی هر بار بحرانهایی با خود داشت که مردم را دربارهی چونوچرایی صورتهای زندگی اجتماعی مانند قانون، اقتدار، دولت به بازاندیشی وامیداشت. در واقع این بحرانها همواره آغاز پرسشها و اندیشههای تازه بود. اندیشههایی که با پرسش از ماهیت پدیدههایی چون اقتدار سیاسی، سامان سیاسی، نهادهای سیاسی و دولت سروکار دارد، اندیشهی سیاسی خوانده میشود.
اندیشهی سیاسی با چه مسائلی سروکار دارد؟
زندگی بشر سیر دگرگونشوندهای داشته است و همراه خود مسائل گوناگونی را طرح کرده است. با تغییر شرایط زندگی سیاسی در دورههای گوناگون در هر دورهای مسائل ویژهای برای اندیشمندان اهمیت پیدا کرده است. زمانی حکومتهای خودکامه و زمانی دیگر حکومتهای مردمسالار در مرکز توجه و اندیشهپردازی اندیشهمندان قرار داشته است. سرچشمهی پیدایش دولت همواره از مسائل مهم اندیشهی سیاسی بوده است. ولی در هر دورهای اندیشمندان سرچشمهی پیدایش دولت را در یک چیز دانستهاند.زمانی نظریهی الهی دولت، پذیرفتهشده از سوی اندیشمندان و مردم بود. این نظریهها دولت را به آفرینش الهی نسبت میدادند. دورهای نیز سرچشمهی دولت بیشتر به قرارداد اجتماعی منسوب میشد. این نظریهها دولت را نتیجهی عمل ارادی و تعمدی انسان میدانستند(یعنی انسان ها آن را برایِ زندگی اجتماعی خود ساختند و به این شکل از یه حیوان مثل بقیه حیواناتِ طبیعت به یک حیوان سیاسی و مدنی الطبع(شهرنشین) تبدیل شدند). در این نظریهها برای رضایت و توافق انسانها در ایجاد یک سامان سیاسی با نوع ویژهای از زمامداری جایگاه مهمی در نظر گرفته شده بود. این نظریه در برابر نظریهی الهی دولت و نظریهی دیگری قرار میگیرد که به نظریهی منشاء طبیعی دولت معروف است. در نظریهای که سرچشمه دولت را طبیعی میداند گفته میشود که انسان برحسب غریزه، موجودی اجتماعی است. و سرانجام نظریههای پیدا شده که دولت را نه نتیجهی عمل تعمدی انسان، نه منتج از ارادهی الهی و نه ناشی از غریزهی اجتماعی انسان، بلکه برآمده از تحول تدریجی نیاز انسان به نظم به شمار میآورد.
موضوع دیگری که با موضوع سرچشمهی پیدایش دولت پیوندی دارد مسئلهی مشروعیت دولت است. موضوع مشروعیت با مسئلهی تکلیف افراد مردم در برابر اقتدار دولت سروکار دارد. چرا گروهی که خودشان را با نهاد حکومت پیوند میدهند از مردم درخواست فرمانبری دارند؟ به چه دلیل مردم باید از آنها فرمان ببرند؟ فرمانروایان فرمانروایی خود را بر چه مبنایی توجیه میکنند؟ فرمانبران بر چه مبنایی این تقسیم کار و تقسیم قدرت را میپذیرند؟ این پرسشها و بسیاری از پرسشهای دیگری مانند اینها که با موضوع مشروعیت سروکار دارد از مسائل مهم اندیشهی سیاسی است.طی تاریخ دراز اندیشه سیاسی پاسخهای گوناگونی به پرسشهای بالای داده شده است و همسو با پاسخهای متفاوت دیدگاهها و نظریات گوناگونی در تاریخ اندیشه سیاسی پیدا شده است. برای نمونه، گروهی از اندیشمندان امر فرمانروایی و فرمانبری را به ارادهی خداوند و گروه دیگری به قانون طبیعی و تفاوت طبیعی انسانها پیوند دادهاند. در همین خصوص دستهای از اندیشمندان، قرارداد اجتماعی را سرچشمهی فرمانروایی افرادی و فرمانبری دیگرانن دانستهاند. این اندیشمندان سرچشمهی تکلیف مردم را توافقی به شمار میآورند که ضمن قرارداد اجتماعی شکل گرفته است. و سرانجام بسیاری از اندیشمندان دورههای اخیر ارادهی عمومی مردم را که در یک آیینِ خود-قانونگذاری دموکراتیک شکل گرفته است سرچشمهی تکلیف سیاسی مردم و مشروعیت حکومت ارزیابی میکنند.این موضوع، به نوبهی خود، با مفهوم قانون پیوند میخورد که آن نیز از مهمترین موضوعهای اندیشه سیاسی بوده است. قانون نیز در دورههای گوناگون دگرگونی اندیشهی سیاسی در معرض تعبیرهای گوناگون بوده است. قانون ابتدا بهعنوان یک سنّت ازلی شمرده میشد که به حوزهی قدسی خداوند تعلق دارد. بعد، گروهی از اندیشمندان آن را به اصلی نسبت دادند که به طبیعت امور تعلق دارد و عقل انسان میتواند آن را کشف کند و در زندگی سیاسی به کار برد.زمانی نیز قانون را به ارادهی حاكم تعبیر کردند. گروهی از اندیشمندان جدیدتر قانون را از مظاهر ارادهی عمومی مردم دانستند که به دست دستگاه دولتی ساخته میشود.شکل حکومت و بحث بر سر اینکه آیا قدرت حکومتی باید در دست یک فرد یا گروهی از افراد متمرکز باشد یا در میان تمام مردم توزیع شود از دیگر بحثهای مهم اندیشه سیاسی است. این موضوع با دامنهی اقتدار حکومت و حدود اختیارات مردم نیز پیوند دارد. چنین مباحثی از زمره مسائل مهم اندیشه سیاسی بوده است و همچنان هست.
زایش اندیشهی سیاسی
امروزه همه پژوهشگران تاریخ و تاریخِ اندیشه، بر پایهی بررسیهای تطبیقی و نیز با سود جُستَن از دستاوردهای دانش جدید، بر آناند که آزادی و بهویژه سیاستها -حتی به معنایی که در ادامهی سنّت یونانی در اندیشه دوران جدید غربی فهمیده شده- از نوآوریهای اندیشهی یونانی بوده است. همچنانکه فلسفه، یعنی اندیشهی عقلانی غيرملتزم به ادیان و اسطورهها را نخست، یونانیان تأسیس کردند و در واقع، تاریخ فلسفه - اعم از مسیحی، اسلامی و ... به معنای دقیق کلمه - جز تاریخ بسط فلسفه یونانی در میان اقوام دیگر نبوده است، تاریخ فلسفهی سیاسی در دوره مسیحی و اسلامی نیز، به هر حال، تاریخ بسط فلسفه سیاسی یونانیان در این دوره تمدنی است.از این رو، تاریخ بسط و زوال فلسفه سیاسی در دورههای اسلامی را نیز باید با مبانی فلسفی سیاسی یونانی سنجید و به این اعتبار، توضیحی از چگونگی زایش و گسترش فلسفه یونانی برای فهم تاریخ تحول فلسفه سیاسی در دورهی اسلامی دارای اهمیت ویژهای است. آنچه از مدلولِ واژهیِ عربیتبارِ «سیاست» در زبان فارسی میتوان با توجه به نوشتههای کهن دریافت پیوندی با معنای واژهی یونانیتباری که آن واژه را معادل آن دانستهاند، ندارد. در ترجمههای عربی متنهای یونانی که در نخستین سدههای دورهی اسلامی فراهم آمده، واژهای که بیشتر بهکار گرفته شده، «مدینه» و مشتقات آن در زبان عربی است، هرچند که واژهی «سیاست» نیز به معنای دانشی که از «مدینه» و مناسبات «مدنی» بحث میکند، بهکار رفته، ولی بهنظر میرسد که واژهی اخیر به واقعیت و دریافت آن در نزد یونانیان نزدیکتر است.واژه و مفهوم بنیادین دانش یونانی در قلمرو کنش انسانی، polis بود که فارابی از آن به «مدینه» و ابن سینا در دانشنامهی علایی به «شهر» تعبیر کردهاست. در نزد یونانیان، چنانکه خواهد آمد، برترین پیوندها و بستگیهای انسانی در سامان و سازمانی از مردم یک شهر برقرار میشد، به یونانی polis خوانده میشد و از شهر در کاربرد کنونی آن به عنوان واحدی اداری که به یونانی astu خوانده میشد، متمایز بود. بدینسان، در نزد یونانیان، برترین پیوند افراد انسانی در یک شهر، پیوند شهروندی بود که در شهرهای مستقل یونانی میان مردمان آزاد و برابر، در بیرون قلمروِ خانه و پیوندهای خانوادگی سامان می یافت و همهی پیوندهای دیگر، مانند پیوندهای آیینی و نیز پیوندهای خانوادگی، تابعی از آن به شمار میآمد. این پیوند شهروندی و دانش آن را در یونانی در نسبت آن به شهر با واژهای بیان میکردند که فارابی از آن دو به «مدنی» و «علم مدينه» تعبیر کرده است و امروزه «سیاسی» و «علم سیاست» خوانده میشود.شهر یا polis یونانی، اگرچه اجتماعی انسانی بود، ولی به جامعه، به معنای جدید این واژه، به گونهای که در علوم اجتماعی به کار گرفته شده، نبود. شهر یونانی، بهخلاف جامعه، حوزهی مصالح عمومی بود و در بیرون قلمرو مناسباتی سامان مییافت که در حوزهی منافع خصوصی قرار داشت.جامعه، در اصطلاح کنونی، با ارجاعی به مفهوم دولت و در تعارض، یا دستکم، در تقابل با آن، تعریف میشود، درحالیکه در شهرهای یونانی مصالح عمومی شهروندان با جماعتی که شهروندان بهشمار میآمدند، وحدت داشت. در نزد یونانیان هر امر سیاسی در تعارض آن با شخصی و خصوصی، تعریف میشد و امر «سیاسی»، مترادفِ «مشترک» و «عمومی» بود. امر «سیاسی» در قلمرویی قرار میگرفت که با شهر یونانی و شهروندان آزاد و برابر پیوند داشت و به تدریج، امر «سیاسی» در تقابل آن با چیرگی گروهی بر گروهی دیگر تعریف شد. از آنجا که جماعت یا جمع شهروندان و مصالح عمومی آنان امر واحدی بود، نهادها و دولتی جدای از شهر نتوانست بهوجود آید. زمینهی زایش فلسفهی سیاسی در یونان در دورهای فراهم آمد که با سقوط نظام موکِنای، در حدود سدهی دوازدهم پیش از میلاد، به دنبال نیرو گرفتن قبایل دُری -که در یونان قارهای ظاهر شدند- شیوهای حکومتی و نوعی از قدرت سیاسی با نمودهای خارجی آن از میان رفت. افزون بر این، با زوال قدرت شاهی که ظلالله و فرهمند بود، بهطور کلی، فضای سیاسی و انسان یونانی و نیز دریافتی که از آن دو وجود داشت، دستخوش دگرگونی ژرفی شد. سقوط نظام موکِنای، در درازمدت، شرایط و مقدمات استقرار شهر (polis) و پیدایش اندیشهی عقلی را به دنبال داشت و این دو در دورهای پدیدار شد که مدتی ارتباط یونان با دنیای شرقی قطع شده بود. تاریخ نویسان این دوره را سدههای میانه سرزمین یونان نامیدهاند.پیوندهای دوباره با سرزمینهای خاوری، در شرایطی، در حدود نیمهی نخست سدهی هشتم پیش از میلاد، از سر گرفته شد که در بخش اروپایی و ایونی، یونانیان، خود را در آینهی شرق و در نسبت با آن مورد تأمل قرار دادند، ولی این پیوند دوباره به خلاف دورهی موکنای، از راه همرنگی با آن تمدنها و یا تقلید از آنها نبود: این بار، گویی یونان به آگاهی دوبارهای دست یافته بود و برتری و اصالت خود را در پیوند و سنجش با جهانی که یونانیان بربرها مینامیدند، تعریف میکرد. در حیات اجتماعی یونانی، به جای شاه فرهمندی که در دنیای اسرارآمیز قصر خود، از قدرتی نامحدود برخوردار بود، مناسباتی برقرار شده بود که آن را سیاسی خواندهاند و سرشت آن مناسبات موضوع گفتوگویی همگانی در میدان عمومی بود. در این گفتوگو همهی شهروندان آزاد و برابر سهمی یکسان داشتند و امور مربوط به ادارهی شهر از امور همگانی به شمار میآمد. در چنین شرایطی، بهجای افسانههای مربوط به خلقت و آفرینش که با مناسک و آیینهای شاهی و اسطورههای مربوط به فرمانرواییها پیوند داشت، اندیشهای نو بهوجود آمد که کوششی برای بنیاد نهادن نظم جهان بر مبنای تعادل، تناسب و برابری میان اجزای تشکیلدهندهی عالم بود. زایش خرد یونانی، در حدود سدههای هشتم و هفتم پیش از میلاد در شرایطی امکانپذیر شد که اندیشهی نو توانست خود را از اساطیرالاولین و دریافتی که از محدوده دیانت فراتر نمیرفت، جدا کند. برای درک این تحول باید توضیح دهیم که چگونه در پیوند دوباره با مشرق زمین و در دورهای که این توجه به اوج رسیده بود، پایههای نظام شهر نیرومند شد و با دنیوی شدن اندیشه سیاسی، مقدمات بنیادگذاری فلسفه فراهم آمد.
در دورهی موکِنای هنوز گسست میان مشرقزمین و یونان انجام نگرفته بود و حیات اجتماعی بر پیرامون قصر شاهی سامان مییافت که به یکسان دارای نقشی دینی، سیاسی، نظامی، اداری و اقتصادی بود. در نظام اقتصادی قصر، شاه به میانجیگری و یاری دبیران که طبقه ویژهای را تشکیل میدادند و نیز کارگزاران قصر و بازرسان شاهی، همهی بخشهای حیات اقتصادی و قلمروهای فعالیت اجتماعی را با دقت کامل نظم میبخشید. از برخی جهات، دنیای موکِنای، شباهتی به سرزمینهای شرقی داشت که در آن، دولتهایی بر پایهی اقتصاد آبیاری -بهویژه در خاور نزدیک- به امور مربوط به آبیاری و قنوات را که برای اقتصاد کشاورزی حیاتی بود، سازمان میداد، ولی آشکار است که وضع کشاورزی و زمینها در یونان، کیفیت متفاوتی نسبت به خاور نزدیک داشت و بنابراین، تمرکز اداری کمتری را ایجاب میکرده است. به نظر میرسد که وجوه متفاوت اقتصاد روستایی یونان باستان در سطح دِه استقرار پیدا کرده بود و نظم و نسق امور مربوط به کشاورزی از محدودهی گروههای نزدیک به هم و همسایه فراتر نمیرفته است. شاه موکِنای، در صدر سلسله مراتب نظامی و اداری قرار داشت و هر قدرتی، در نهایت، از او ناشی میشد. شاه، مسئولیتی دینی نیز داشت: او اوقات شرعی، جشنها و میزان قربانیها را معلوم میکرد و پیوندهای ویژهای با کاهنان داشت که به نوبهی خود بسیار نیرومند و پرشمار بودند. یورش دُریها(Dorians) دنیای موکِنای را یکسره از میان برد و، چنانکه گفته شد، پیوند میان یونان و مشرق زمین را از هم گسیخت. یونان، جدای از دنیای خارج، به خود بازگشت و به اقتصاد کشاورزی روی آورد. بدینسان، نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی موکنای برای همیشه در یونان نابود شد و از آن پس نیز تجدید نشد. با از میان رفتن شاه موکنای که آناکس(anax) نامیده میشد، دستگاه اداری و سازمانی که شاه در رأس آن قرار داشت و نيز طبقهی دبیران از میان رفت.شایان توجه است که مفهوم آناکس از فرهنگ واژگان سیاسی یونانیان خارج شد و باسیلوُس (basileus) جای آن را گرفت که دارای اهمیت کمتری بود و بیشتر به معنای گروهی از بزرگان و اعیان بهکار میرفت که در صدر سلسله مراتب اجتماعی قرار داشتند و نه شخص یگانهای که همهی قدرت در دست او بود. در پایان سدهی نهم، یونانیان، بار دیگر، نوشتن را با عاریت گرفتن حروف از فینیقیان به دست آوردند و از طریق آن توانستند تمدنی دیگرگونه ایجاد کنند که در آن، هنر نوشتن در انحصار دبیران و در خدمت شاه نبود، بلکه بخشی از فرهنگ همگانی به شمار میآمد. با همگانی شدن خط و نوشتار و انتشار نوشتهها، وجوه مختلف حیات اجتماعی و سیاسی نیز در زیر نگاه عموم قرار گرفت. با از میان رفتن نظام موکِنای، نیروهای اجتماعی متخاصمی که آزاد شده و در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند، به دنبال هماهنگی و تعادلی بودند و این وضع، دوره پرآشوبی در پی داشت که از آن تأملی اخلاقی و اندیشهای سیاسی زاده شد که نخستین صورت فرزانگی انسانی بود.در دورهای که دنیای یونانی و شهرهای آن دستخوش دگرگونیهای شتابان بود، فرمانرواییهای شاهی بسیار ضعیف بودند و آیینهای دینی نمیتوانست ابزاری برای چیرگی باشد. در بسیاری از بخشهای یونان قدرت به دست بزرگزادگان افتاد و فرمانرواییهای شاهی و جباران نتوانستند تأثیر ژرفی بر زندگانی سیاسی شهرهای یونانی بگذارند و در این اجتماعات، تفاوتهای اجتماعی میان افراد چندان چشمگیر نبود. حتی در دورهی بحران بزرگ اقتصادی و اجتماعی هیچ مرجعی به چنان قدرتی دست نیافت که بتواند ارادهی خود را برای مدتی طولانی بر همهی جامعه حکمران و حاکمیت خود را اِعمال کند. دیری نپایید که این بحران که در آغاز اقتصادی بود، به بحرانی سیاسی و اخلاقی تبدیل شد؛ در شهرها، بحران، شالودهی اعتماد را سست کرد و مهار آن امکانپذیر نشد. در چنین اوضاع و احوالی، نوعی از اندیشهی سیاسی پدیدار شد و به تدریج گسترش یافت.ویژگی اندیشهی سیاسی یونانی در آغاز این بود که کانون آن، یعنی پرستشگاه دِلْف، استقلال خود را نسبت به قدرتهای خاص حفظ کرد، ولس کاهنان این پرستشگاه نیز خود داعیهی فرمانروایی نداشتند. شهرهای یونانی و گروههای مختلف این شهرها با سروشِ پرستشگاه و افرادی که فرزانگان هفتگانهی یونان در شمار آنان بودند، به رایزنی میپرداختند. کریستین مایر (Christian Meier) مینویسد:
«دلیل این امر آن بود که به سبب روشن نبودن مناسبات قدرت اغلب لازم میآمد که راه حل مشکلات در مفاهیم اندیشهای و شگردها جسته شود. در این زمینه، خردمندان یونانی کوشش عمدهای کردند؛ اینان تجربهی بزرگ آگاهی از مشکلات و شناختی از امکانات به دست آوردند. با گذشت زمان، در نزد این خردمندان، خواست حل مشکلات به آرزویی راستین و بزرگ تبدیل شد؛ علاقه به رایزنی درست، جنبهی مادی نیز داشت.»
این فرزانگی یا sophia را در سپیدهدم سدهی هفتم، گروهی از شخصیتهای نیمهافسانهای یا نخستین فرزانگان بنیاد گذاشتند که موضوع تأمل و اندیشهی آنان، نه جهان(phusis) بلکه عالم انسانی بود.(فیزیک در یونانی یعنی طبیعت و جهان، که یعنی فهمِ روابطِ طبیعت و قواعدِ آن که از فوزیس میاد).
در این دوره، پرسشهایی مطرح شد که از تأمل دربارهی آنها انديشه عقلی و فلسفی یونانی زاده شد: عالم انسانی از چه عناصری تشکیل شده است؟ چه نیروهایی سامان آن را بر هم میزنند و چگونه میتوان میان آن نیروها هماهنگی ایجاد کرد تا از تنش میان آنها هماهنگی و تعادل پدیدار شود و نظم انسانی شهر سامان یابد؟ داستان زایش و پیدایش این فرزانگی طولانی است، اما از همان آغاز راهی را در پیش گرفت که از راه دنیای موکِنای جدا بود و با مفهوم موکناییِ قدرت و حاکمیت نسبتی نداشت. پرسشها و مشکلات مربوط به قدرت و صورتهای مختلف آن، از همان آغاز به شیوهای نو طرح شده است. در این دنیای جدید، نه تنها نام شاه بلکه سرشت آن نیز دگرگون شده است. اینک برتری شاه از نوع برتری بهعنوان مثال، آگامِمنون بر افراد همسان خود است که به رهبری و فرماندهی او به جنگ میپردازند و این برتری تنها در محدودهی همان جنگی است که به آن مشغول هستند.در آتن، گسست از دنیای موکِنای به شیوهای قهرآمیز انجام نشد. در آغاز، در کنار شاه، فرماندهی جنگ و سرداری قرار داشت و بدینسان، وظیفه رهبری نظامی از رهبری سیاسی جدا میشد. از آن پس، مفهوم فرماندهی(arché) از شاهی(hasileia) جدا و بهصرف قلمرو فعالیت سیاسی اطلاق شد. arché هر سال از مجرای انتخاب شورا به فرمانروای سیاسی تفویض میشد و این انتخاب مستلزم بحث و مجادلهای مقدماتی بود. hasileia به اجرای مناسک مذهبی محدود شد و شخص hasileus از این پس، شخصیتی نیمهالهی نداشت، بلکه تنها وظيفهی او اجرای برخی مناسک مذهبی بود.بهجای نظریهی شاهی که همهی قدرت در دست او بود، نظریهی وظایف اجتماعی ویژه و متفاوت با یکدیگر مطرح شد که نظم و ترتیب میان آنها مسائل بسیار مشکل مربوط به تعادل و هماهنگی را مطرح میکرد. بعدها گفته شد که arché «در وسط» قرار دارد و معنای این سخن آن بود که در آگورا(agora) بحث و مشاوره میان افراد برابر در یک فضای اجتماعی بهطور کلی جریان مییابد. از این پس، شهر، بر گرد قصر شاهی ساخته نمیشد، بلکه در مرکز شهر، آگورا یا فضای عمومی و مکان مشترک قرار داشت که در آن، مسائل مربوط به مصلحت عمومی به گفتوگو و رایزنی گذاشته میشد، اینک، شهر دارای حصاری بود که کلیت گروه انسانی خود را از گزند خارج شهر مصون میداشت. از زمانی که شهر برگرد فضای عمومی و میدان agora سامان مییافت، به یک polis تبدیل شد.پیش از پرداختن به معنای شهر یا polis بهعنوان چارچوب فعالیت و بحث یونانیان و اندیشهی یونانی، باید اشارهای گذرا به زمینههای زایش و پیدایش شهرهای یونانی بکنیم. بررسیهای جدید باستانشناسان حاکی از این است که شهر، زمانی در یونان پدیدار شد که: از سویی، پرستشگاههای خدایان یونانی از کانون مراکز تجمع انسانی به حاشیهی این مراکز رانده شد و از سوی دیگر، کیش پهلوانان گسترش یافت.بر پایهی کاوشهای باستانشناسی جدید، برخی پژوهشگران به این نتیجه رسیدهاند که:
تکوین شهر(polis) با گسترش پرستشگاههای بزرگ در بیرون دیوارها[ی شهر] همزمان بوده است و این پرستشگاهها از نظر شماره و اهمیت، در بسیاری از شهرها با پرستشگاههای درون شهر قابل مقایسه بودهاند. این نتیجهگیری، دستکم، تردیدی نسبت به سامان تکمرکزی شهر ایجاد میکند که در سایهی حمایت انحصاری الههی معبد جامع شهر (agropolis) بهوجود آمده بود، بهویژه اینکه آیینهای غیرِشهری به گروهی منسجم از خدایان پر اهمیت مربوط میشد.
شهرهای یونانی، به دنبال تحولی در نظم و نسق و سلسله مراتب اجتماعی آنها بهوجود آمد که به صورت کوششی برای دستیابی به تفاهمی برای گزینش آیینهای میان گروههای مختلف و شیوههای شرکت در مناسک ظاهر میشد. معنای این سخن، آن است که آیینهای دینی و ترتیبات آن، نقشی اساسی در زایش و پیدایش شهرهای یونانی داشتهاند و دگرگونی و تحولی که در سدهی هشتم پیش از میلاد بهوجود آمد و کیش پهلوانان را جانشین آیینهای اسطورهای کرد، روشنگر شرایطی است که به زایش شهرهای یونانی منجر شد.شهر یونانی، به دست پهلوانی بنیاد گذاشته شده است، همچنانکه، بهعنوان مثال، برابر افسانهها، تسئوس بنیادگذار شهر آتن بوده است. متنهای باقی مانده از ادب باستان و پژوهشهای باستانشناسان بر این نکته تأکید دارند که ایجاد فضای عمومی شهر در کنف حمایت بنیادگذار افسانهای با تاریخی شهر به وجود آمده است.شهرهای یونانی، در فاصله میان سدههای هشتم و هفتم پیش از میلاد به صورت polis سامان یافتند. نخستین ویژگی این شهرها برتری سخن به دیگر شیوهها و ابزارهای اِعمال قدرت بود. در یونان، سخن یا logos بارزترین ابزار دستیابی به قدرت سیاسی و فرماندهی و سلطه بر دیگران به شمار میآمد. در شهرهای یونانی، سخن، مانند گذشته، واژهها و وِردهای مربوط به آیینها و مناسک مذهبی نبود، بلکه گفتگویی پر تنش و تعاطى برهان بود. این سخن، جمعیت شنوندهای را میخواست که در حکم داور مباحثه بود و همین جمعیت شنونده، سرانجام، رای نهایی را صادر میکرد. آنچه در آغاز، در قلمروِ arché یا فرمانروایی قرار داشت، اینک در حوزهی فن سخنوری درآمده بود و بدینسان، میان سخن و سیاست - یا میان logos و polis - رابطهای تنگاتنگ وجود داشت.سخن، نخست، در شهر و در درون مناسبات سیاسی اهمیت پیدا کرد و در چنین شرایطی، اهل خطابه، سوفسطاییان و آنگاه فیلسوفان یونانی توجه خود را به سخن و گفتار معطوف و دربارهی قواعد و قانونهای آن به پژوهش آغاز کردند.دومین ویژگی شهر، به وجود آمدن میدانی همگانی و فضای عمومی و مشترک (agora) بود که در آن دربارهی سامان شهری رایزنی و امور آن اداره میشد. از زمانیکه این مکان عمومی (espace public) ایجاد شد، شهر اداری به polis یا شهر سیاسی تبدیل شد. پدیدار شدن این مکان با فضای عمومی دارای دو وجه اساسی بود: نخست، وجود بخش مربوط به مصلحت عمومی در تقابل با امور خصوصی؛ دیگر، جریان امور در میدان عمومی در تقابل با اعمال مخفی و آیینهای باطنی و رمزآلود.با همگانیشدن حیات سیاسی، به تدریج، گروههای اجتماعی، با رفتارها، اعمال و دانشی آشنایی پیدا کردند که تا آن زمان در انحصار باسیلیوس(basileus) بود.مردمی شدن و انتشار دانشها، اعمال و رفتارهای مربوط به سامان حیات اجتماعی، با گذشت زمان، آشنایی همگان با فرهنگ یونانی را ممكن ساخت که پیش از آن، در دست اشرافیت نظامی و مذهبی بود. با پیدایش خط و همگانی شدن آن اکثریت شهروندان با مضمون قانونها آشنایی بههم رساندند و قانونهای نوشته «در وسط» قرار گرفت تا همگان از آن آگاه شوند. نوشتههای فرزانگان نیز در دسترس و در معرض نقد و داوری همگان قرار گرفت و مجموعهی فرهنگ یونانی از انحصار دبیران بیرون آمد.
ژاکلین دُ رومیلی بر آن است که تدوین نخستین قانونهای سیاسی بهدنبال ابداع نوشتار در شهرهای یونانی امکانپذیر شده است. البته، ابداع نوشتار، در واقع، نمیتوانست ابداع بهشمار آید، زیرا یونانیان از دوره موکِنای از خطی استفاده کرده بودند -که دانشمندان در سالهای اخیر به خواندن آن موفق شدهاند- اما این خط با فروپاشی نظام موكِنای از میان رفته بود و در میانهی سدهی هشتم پیش از میلاد الفبایی جانشین آن شد که یونانیان از فينيقيان گرفته بودند. این نوشتار موجب شد قواعدی را که تا آن زمان به صورت سنتی ناپایدار انتقال پیدا میکرد و هر کس به رأی خود تفسیر میکرد، به صورت نوشته تثبیت شود و در دسترس همگان قرار گیرد. قانون سیاسی تنها زمانی توانست تجسم عینی پیدا کند که به صورت نوشته درآید.واژهی یونانی Nomos نیز در آغاز معنایی دینی داشت و برای بیان آیینها و مناسک ناشی از فرمان خدایان و قواعد اخلاقی آنان بهکار میرفت، اما به قانون در معنای سیاسی آن اطلاق نمیشد، ولی در پایان سدهی ششم و آغاز سدهی پنجم، با دگرگونیهایی که در قلمروِ قانون صورت گرفت، این واژه برای بیان مفهوم قانون بهکار گرفته شد و چنین مینماید که رواج گستردهی مفهوم nomos و طرد واژهی کهن thesmos به معنای قواعدی که از بیرون تحمیل میشود، با پیدایی دموکراسی هم زمان بوده است. ویژگی دیگر شهر، برابری شهروندان بود، زیرا شالودهی شهر بر دوستی (philia) استوار بود و دوستی جز در میان افراد برابر امکانپذیر نیست. در درون شهر، رابطهی مبتنی بر سلسله مراتب، جای خود را به رابطهای برابر و متقابل داد، همسانی و همانندی آغازین شهروندان -که یونانیان از آن به homoioi تعبیر میکردند- به برابری میان آنها (isoi) تبدیل شد. این شهروندان، به رغم اختلافی که در زندگی اجتماعی داشتند، خود را در قلمروِ سیاسی برابر میدانستند، آنان، همچون «واحدهای جانشینشونده در درون نظامی» بودند که قانون آن، تعادل، و معیار آن، برابری بود. در سدهی ششم، این وضع در مناسبات افراد در شهر را با مفهوم برابری یا isonomia بیان کردند که به معنای اشتراک همهی شهروندان در اعمال قدرت سیاسی بود. نظم اجتماعی شهر، بهخلاف نظام موکِنای، از شخصیتی استثنایی و قدرت فرمانروایی که عناصر ناهمگون اجتماعی را نظم و نسق میبخشید، ناشی نمیشد. برعکس، سامانِ شهری، تعادلی میان قدرت همهی افراد به وجود میآورد و راه را بر ارادهی معطوف به قدرت و انحصارطلبی آنان میبست. در نسبت میان نظم و قدرت، نظم تقدم و اصالت داشت و arché یا فرمانروایی از قانون ناشی میشد. انحصار arché به دست فرد یا نیرویی، بر هم خوردن تعادل و نظم اجتماعی را به دنبال داشت و سامان شهر را تهدید میکرد.
برابری یا isonomaia بهعنوان سامان سیاسی برابری در برابر قانون -و نیز بهعنوان مفهومی که دموکراسی از آن تولد یافت- در پایان سدهی ششم پیش از میلاد، در آتن، بهدنبال اصلاحات «کلایستنس» بهوجود آمد، ولی برخی از نشانههای این سامان سیاسی، پیش از آن، در پایان سدهی نهم و در جریان سدهی هشتم در شهرهای یونانی شناخته شده بود. کریستین مایر، با بررسی دادههای تاریخی و دستاوردهای پژوهشهای اخیر، از دیدگاه «تاریخ اجتماعی اندیشهی سیاسی»، بر آن است که خاستگاه سامان برابری ویژگیهای جغرافیایی و اقلیمی یونان نبود، زیرا در دورهی موکِنای، در یونان، در وضع جغرافیایی و اقلیمی همسانی، سامان سیاسی متفاوتی بهوجود آمده بود.آنچه دربارهی نخستین مرحلهی گسترش شتابان فرهنگ یونانی میتوان گفت، این است که قدرتهای مرکزی و بهویژه فرمانرواییهای شاهی بنیان استواری نداشتند. وانگهی، این که تا سدهی ششم پیش از میلاد، کشورهای همجوار توجهی به یونان نداشتند -امری که میتوانست موجب تقویت قدرتهای مرکزی شود- و البته، آبوهوای مناسب، موجب شد که فرهنگ یونانی در مرحلهی تکوین آن، بهطور کلی، غیر سیاسی باشد و همین امر، امکانی برای پیدایش آنچه کریستین مایر «امر سیاسی» یا «das Politische»(کلمه آلمانیه نه یونانی) میخواند، بهوجود آورد. پیدایش «امر سیاسی» هنگامی امکانپذیر شد که نهادهای سیاسی مدتی طولانی دستخوش بحران بود، درحالیکه هیچ یک از آنها نمیتوانستند پایههای اقتدار خود را استوار کنند. در سنجش با دیگر فرهنگها میتوان گفت که در یونان، سامان دادن جماعتها از مجرای فرمانرواییهای شاهی -البته، اگر چنین نظامهایی وجود میداشتند- با شکست مواجه شده بود. از نیمهی دوم سدهی هفتم، در برخی از شهرهای یونان، فرمانرواییهای خودکامهای وجود داشتهاند، اما از سویی، آنها زمانی کمتر از فاصلهی سه نسل دوام آوردند و از سوی دیگر، هرگز از محدودهی شهری که در آن فرمانروایی داشتند، فراتر نرفتند. این فرمانرواییها آشکارا بسیار ضعیف و نیروهای مخالف بسیار قوی بودند و بههرحال نتوانستند اثر دامنهداری بر نهادهای شهر یونانی بگذارند. به گفته کریستین مایر، نظام برابری، مفهوم فرمانروایی مردم را که با دموکراسی تحقق پیدا کرد، شامل نمیشد. و در واقع، نظام برابری -با توجه به مفهومی که از آن پس در اندیشهی سیاسی بهکار گرفته شد- از نظامهای «مختلط» بهشمار میآمد. پیدایش دموکراسی نیازمند مفهوم نوآیین مردم بود که از آن پس در اندیشهی یونانی تدوین شد و راه را برای شیوهی نویی از فرمانروایی که در تاریخ بیسابقه بود، هموار کرد.در کنار مفهوم برابری، مفهوم نوآیین مردم یا dêmos به معنای همهی شهروندان نیز پدیدار شد که مبین سامانی نو در شهر و آغازگر دورهای از اندیشهی سیاسی بود و ویژگی این سامان نوآیین «برابری در تقسیم قدرت سیاسی» و شرکت همگان در ادارهی مناسبات قدرت بود.در پایان سدهی هفتم و سدهی ششم، به دنبال تجدید پیوند با سرزمینهای خاوری که از زمان سقوط فرمانروایی موكنای، یونانیان با آن قطع رابطه کرده بودند، بحرانی آغاز شد. این بحران، در آغاز، اقتصادی بود و اثرات ژرفی بر همهی وجوه زندگی اجتماعی و معنوی یونانیان گذاشت و بدینسان، یونانیان به یاری مردان اصلاحطلبی مانند سُلُن به اصلاحاتی اساسی در برخی از شهرها و بهویژه آتن دست زدند. سُلُن که خود از طبقهی متوسط برخاسته بود، شهر آتن را بهگونهای بازسازی کرد که تعادلی میان ثروتمندان و فقرا برقرار شود. عدالت، کوششی عقلانی در جهت پایان بخشیدن به تعارضها و تنشهای اجتماعی و ایجاد تعادل میان نیروهای اجتماعی متضاد بود و نظامی طبیعی و خودسامان بهشمار میآمد.
یونانیان اعتقاد داشتند که عدالت و تعادل را سُلُن(نویسنده قانون آتن و یکی از هفت فرزانه یونانی) از آسمان به زمین آورده و در agora -میدان عمومی شهر- قرار داده است. این عدالت، در نظر یونانیان، بهمعنای صرف برابری عددی نبود؛ آنچه یونانیان «برابری هندسی» نامیدهاند، برابری مبتنی بر مراتب یا درجات بود که مفهوم اساسی آن تناسب است. بهدنبال اصلاحات سُلُن، قانونی معین و مشخص وجود داشت که مطابق آن، مفهوم عدالت و برابری، برابری در برابر قانون بود و نه مساوات در اموال و داراییها. همین اصلاحات، پنجاه سال پس از به قدرت رسیدن فرمانروای خودکامه آتنی، پیزیستراتوس، از سوی کلایستنس، یکی از اصلاحگران آتنی، پی گرفته شد و مقدمات حکومت شورای واقعی یا دموکراسی در شهر آتن فراهم آمد. بدینسان، نخست، یونانیان شیوهی نویی از کنش و واکنش انسانی را که از آن به مناسبات سیاسی با شهروندی تعبیر شده، در تعارض با چیرگی فردی بر دیگران -چیرگی خدایگان بر بنده- ابداع کردند و با توجه به تحولی که پیشتر، به اجمال، شرحی از آن آمد، این شیوه نو را به صورت مفاهیم جدیدی بیان کردند. سِر موزس فینلی(Moses Finley) این نکته را برجسته کرده است که پیش از یونانیان فعالیت «سیاسی» بهمعنایی که در اینجا مراد شده، شناختهشده نبود و یونانیان مجبور بودند برای هر مشکلی که در عمل پیش میآمد، پاسخی پیدا کنند که سابقهای نداشت و از این رو گفته شد که سیاست از نوآوریهای یونانی بوده است. بنیادگذاری اندیشهی سیاسی در یونان و سامان اجتماعی و سیاسی که بهصورت نهادهای دموکراتیک پدیدار شد، دو وجه نوآوری قوم یونانی بود که یکی از دیگری مایه میگرفت و هر یک، بهنوبهی خود، پشتوانهای استوار برای دیگری فراهم میآورد. به سخن دیگر، بر پایهی همین واقعیت اجتماعی و سیاسی یونانی، نخستین اندیشههای خردگرای در یونان پدیدار شد و اندیشهی دموکراتیک، نه تنها در اندیشهی فلسفی و سیاسی، بلکه در نزد نویسندگان، تاریخنویسان و سیاستمردان نیز به سکهی رایج زمان تبدیل شد.در نخستین دههی سده ششم پیش از میلاد، مایانْدریوس، با مرگ پولوکراتوس، فرمانروایی ساموس را به دست گرفت. هرودت، در کتاب سوم تاریخ، گزارشی از این انتقال قدرت را آورده است و ما در اینجا تنها فقرهای از آن را میآوریم که با توجه به آنچه پیش از این گذشت و نیز از این پس دربارهی اندیشه سیاسی افلاطون و ارسطو خواهد آمد، متنی پراهمیت است.مایاندریوس، خطاب به مردم ساموس گفت:
«شما خود میدانید که عصا و قدرت پولوکراتوس به من سپرده شده و امروز، وضعی پیش آمده است تا من بر شما فرمانروایی کنم، اما من تا جاییکه بتوانم، کوشش خواهم کرد از انجام آنچه خود بر دیگران خرده میگرفتم، خودداری کنم، زیرا من با پولوکراتئوس، آن زمان که بهعنوان فرمانروایی خودکامه بر مردمانی که با او برابر بودند، فرمان میراند، موافق نبودم و هیچ شخص دیگری، اگر چنین کند، رضایت مرا با خود نخواهد داشت، اما من قدرت را در میان میگذارم و میان شما برابری برقرار میکنم.»
گزارش هرودت از زبان ماياندریوس، با توصیف تاریخنویسان از دگرگونیهای نهادها و نظام حکومتی شهرهای یونانی مطابقت دارد. سرشت قدرت خودکامه که همان چیرگی خدایگان بر بنده است، از بنیاد با سرشت قدرت سیاسی، به معنای مناسبات میان شهروندان آزاد و برابر متفاوت است. قدرت سیاسی، بنابر آنچه هرودت در این جا میگوید، مستلزم برابری شهروندان در برابر قانون است و این امر، جز از مجرای پذیرفتن حاکمیت مردم، یعنی قدرتی که در وسط قرار دارد، امکانپذیر نیست. با توجه به چنین دریافتی از واقعیت سیاسی، اندیشهی یونانی، نخستین بحث پراهمیت و پردامنه اندیشهی سیاسی را درباره شیوههای سهگانهی فرمانروایی آغاز کرد. از این نظر، این بحث نیز یونانی است و جز با تکیه بر تمایز بنیادینی که یونانیان، در عمل و نظر، میان حاکمیت مردمی با همهی الزامات آن و رابطهی خدایگان و بنده وارد کردند، نمیتوانست مطرح شود.تفصیل این بحث را نخست، هرودت، در همان کتاب سوم از زبان سه تن از بزرگزادگان پارسی آورده که هر یک از آنان در دفاع از یکی از شیوههای فرمانروایی نوعی از نظام حکومتی را بر دیگر انواع آن ترجیح داده است.هرودت مینویسد:
«آنگاه که پس از قتل بردیای دروغین شورش خوابید و پنج روز گذشت، کسانی که بر مغان شوریده بودند، درباره اوضاع به رایزنی پرداختند و سخنانی گفته شد که برخی از یونانیان باور ندارند. اما آن سخنان بهواقع گفته شده است.»
اوتانِس(احتمالاً هوشنگ) نخستین بزرگزادهی پارسی بود که سخن گفت و دیدگاههای خود را دربارهی آسیبهایی که از پادشاهیِ یک تن ناشی میشود، بیان کرد. واژهای که در عبارت هرودت برای توصیف پتیارگیهای نظام پادشاهی مطلقه بهکار رفته، اصطلاح hubris یا خودبزرگبینی است که در سخنان اوتانس چهار بار دربارهی نظام پادشاهی مطلقه و آسیبهای آن به کار رفته است. این اصطلاح، در واقع، بیان کنندهی عدم تعادلی است که از بیتوجهی به قانون و سامان توأم با تعادل آن ناشی میشود. زیرا نظام پادشاهی مطلقه، نظام خودکامگی و بیقانونی است و پادشاه هر قانونی را از میان بر میدارد تا آزها و هوسهای خود را جانشین آن کند. او رسمها و آدابی را که پیشینیان برقرار کردهاند، بر هم میزند، در کارها افراط و بیدادگری پیشه میکند. درحالیکه در نظام برابری، فرمانروایی از قدرت مردم ناشی میشود، ادارهی کارهای حکومتی به حكم قرعه به آنان واگذار میشود و هر کسی مسئول کارهای خود است.اوتانس، بر آن بود که ادارهی امور را به همهی پارسیان واگذار کند. او میگفت:
«من، بر آنام که از این پس، یک تن نمیتواند بهعنوان پادشاه بر شما فرمان براند. زیرا این کار نه نیک است و نه زیبا. شما به واقع دیدید که غرور گستاخانهی کمبوجیه به چه حدی رسید و غرور گستاخانهی آن مغ را نیز تجربه کردید، نظام پادشاهی، چگونه میتواند نظامی بهسامان باشد، درحالیکه بی هیچ پروایی از حساب پس دادن، میتواند آنچه بخواهد انجام دهد؟ حتی اگر بهترین مرد جهان نیز چنین قدرتی داشته باشد، میتواند از راه عادی زندگی خود خارج شود. رفاهی که این مرد از آن بهره میبرد، در او گستاخی مغرورانهای را بهوجود خواهد آورد و حسادت در نزد انسانِ همهیِ زمانها امری فطری است. پادشاهی که این دو عیب را داشته باشد، هرگونه بدجنسی را نیز در خود خواهد داشت: غرور باعث خواهد شد که او پس از پر کردن شکم خود، به اعمال بزهکارانهی دیوانهواری دست زند؛ حسادت نیز چنین خواهد کرد. در حقیقت، فرمانروای خودکامه بیش از دیگران باید از حسادت بری باشد، زیرا او همه چیز را در اختیار دارد. اما رفتار او در برابر شهروندان، به کلی، خلاف این است؛ او بر بهترین مردمان، تا زمانی که در این جهان به سر میبرند و زندهاند، حسد میورزد؛ او با بدترین مردمان به خوبی رفتار میکند و در پذیرفتن تهمتها نیز دستی دارد. هیچ امری نابخردانهتر از این نیست؛ اگر او را در حد اعتدال ستایش کنید، او از شما خواهد خواست که بیشتر تملقگویی کنید، و اگر تملق بگویید، او شما را بهعنوان چاپلوسی پست، مورد سرزنش قرار خواهد داد. من اینکه مطلبی خواهم گفت که پراهمیتتر است: او، آداب پدران را دگرگون میکند، از زنان، هتک حرمت میکند و مردم را بی دادرسی میکشد. بر عکس، حکومت مردم به بهترین نامها نامیده میشود که نظام برابری است. در این شیوهی فرمانروایی، هیچ یک از کارهایی که پادشاه انجام میدهد، انجام داده نمیشود. در این نظام، مناصب دولتی با قرعه به دست میآید، صاحبان قدرت، مسئول کارهای خود هستند و رایزنیها به همگان واگذار میشود. پس، من بر آنام که از پادشاهی چشمپوشی کنیم و مردم را به قدرت برسانیم. زیرا همه چیز از شمار [ بسیارِ مردم] ناشی میشود.»
مگابیز، از هواداران الیگارشی، در مخالفت با نظر اوتانس که فرمانروایی را ناشی از مردم میدانست، بر این باور بود که انبوه مردم از هرگونه فضیلتی عاری است و از آنجا که ادارهی کارهای حکومتی به دست مردم افتد، جز آشوب، نابهسامانی و خرابی از آن برنخواهد خاست. بهترین شیوهی فرمانروایی نظامی است که شمار اندکی از مردمِ دارا و باخواسته سهمی در آن داشته باشند.مگابیز این «شمار اندک مردان باخواسته» -oligoi- را «بهترین مردمان» -aristo- میداند و بر آن است که بهترین رایزنیها برای اداره و پیشرفت کارها جز با این شمار اندک ممکن نیست:
"مگابیز بر آن بود که امور، در اختیار گروهی از ثروتمندان گذاشته شود. او میگفت: «آنچه اوتانس دربارهی خودکامگی گفت با رأی من نیز هماهنگ است، اما آنجا که او خواست قدرت را به مردم واگذار کند، از بهترین باور دور شد. زیرا گستاختر از انبوه مردمِ بیمصرف وجود ندارد. بهدرستی که به هیچ وجه سزاوار نیست تا از گستاخی خودکامهای فرار کنیم و در دام مردمی لگامگسیخته بیفتیم. خودکامه، اگر کاری انجام دهد. با دانش به آن، انجام میدهد، اما انبوه مردم، حتی از این دانش نیز بری است. در واقع، این امر، چگونه میتواند امکانپذیر باشد، درحالیکه انبوه مردم، نه آموزشی دیده و نه به امر خیری پی بردهاند، آنان، همچون رودخانهای در طغیان، بی هیچ اندیشهای، از هر جایی میگذرد و همه چیز را دگرگون میکنند. پس، آنان که بدخواه پارسیاناند حکومت مردم را به آنان هدیه کنند، اما ما گروهی از میان بهترین مردمان انتخاب میکنیم و قدرت را در اختیار آنان میگذاریم، زیرا به يقين ما خود در شمار آنان خواهیم بود و درست بهنظر میآید که بهترین مردمان، بهترین تصمیمها را خواهند گرفت.» رای مگابیز چنین بود."
داریوش، از هواداران نظام پادشاهی، با تأیید ایرادهایی که مگابیز بر فرمانروایی انبوه مردم گرفته بود، توضیح داد که با نظر مگابیز دربارهی اینکه فرمانروایی «شمار اندکی از مردم باخواسته» را از نابهسامانیهای فرمانروایی انبوه مردم عاری میداند، موافق نیست. داریوش با مگابیز در اینکه فرمانروایی بهترین مردمان، در واقع، بهترین نظام فرمانروایی است، همرای بود، ولی اعتقاد داشت که hybris یا خودبزرگبینی از پیامدهای ضروری نظام پادشاهی نیست، زیرا اگر پادشاه بهترین مردم باشد، پادشاهی نیز بهترین نظام فرمانروایی خواهد بود. داریوش هوادار نوعی از پادشاهی است که در آن فرمانروا به قانونهایی که پیشینیان برقرار کردهاند، گردن میگذارد و از این رو، در واپسین عبارت سخنان خود که هرودت گزارش کرده است، از پارسیان میخواهد که اگرچه آزادی خود را به دست یک تن بازیافتهاند، اما قانونهایی را که از پیشینیان به آنان به ارث رسیده است، دگرگون نکنند و تابع آنها باشند.
"سومين آنان، داریوش، نظر خود را چنین بیان کرد: «به نظر من، آن چه مگابیز دربارهی فرمانروایی مردم گفت، درست است، اما آنچه دربارهی نظام حکومتی ثروتمندان گفت، صحیح نیست. از سه شیوهی فرمانروایی که در برابر ما قرار دارد، به فرض اینکه آن سه بهترین نظام ممکن باشند، [یعنی] دموکراسی، بهترین دموکراسی؛ الیگارشی، بهترین الیگارشی و پادشاهی نیز همینطور، رای من بر آن است که از بسیاری جهات، نظام پادشاهی برتری دارد. اگر یک تن بهترین مردمان باشد، هیچ حکومتی نمیتواند از حکومت او برتر باشد. پادشاهی که اندیشههایی شاهانه دارد، میتواند بر مردم، ولایتی به دور از سرزنش داشته باشد. با وجود پادشاه، تصمیمهای مربوط به دشمنان به بهترین وجهی پوشیده میماند. در الیگارشی، در میان مردان بسیاری که هنرهای شهروندی خود را در راه مصلحت همگان بهکار میگیرند، برحسب عادت، دشمنیهای پرخاشجویانهی شخصی ظاهر میشود، زیرا هر کس میخواهد بر دیگری برتری جوید و رای خود را بر کرسی بنشاند، و بنابراین آنان، از یکدیگر بیزاری میجویند: از دشمنیها اختلاف زاده میشود، از اختلاف، آدمکشیها و آدمکشیها به حکومت پادشاهی منجر میشود و این امر نشان میدهد که این شیوهی فرمانروایی تا چه حد بهترین نظامهاست. بر عکس، آنگاه که قدرت در دست مردم است، پلیدی و بیهنری، ناچار، گسترش مییابد و آنگاه که پلیدی و بیهنری در قلمروِ امور همگانی گسترش یابد، میان مردمان پلید و بیهنر، نه دشمنی، که دوستیهای پرخاشجویانه بهوجود میآید، زیرا آنانکه به کارهای پلید دست میزنند، این کار را با توطئهیِ میان خود انجام میدهند. این وضع تا زمانی ادامه دارد که مردی به حمایت از مردم به این شورشها پایان بخشد. بنابراین مردم این مرد را ستایش میکنند و او که مورد ستایش قرار گرفته است، به پادشاهی برگزیده م شود. بدینسان، همین مورد او نیز ثابت میکند که نظام پادشاهی، بهترین نظامی است که میتواند وجود داشته باشد. اگر بخواهيم همهی سخن را در یک کلمه خلاصه کنیم، [میپرسیم] آزادی برای ما از کجا میآید؟ چه کسی به ما آزادی داده است؟ مردم، الیگارشی یا پادشاهی؟ پس، من بر آنام که چون به لطف یک مرد، آزادی خود را باز یافتهایم، حکومت یک تن را حفظ کنیم و افزون بر این، قانونهای بازمانده از پدرانمان را که پایدار نیز هستند، دگرگون نکنیم...»"
تردیدی نیست که این گفتار، در جزئیات آن ساختهی اندیشه یونانی است، هرچند که در درستی دریافت یونانیان از سرشت قدرت سیاسی ایران باستان تردیدهای جدی میتوان کرد. برابری مردم و اینکه قدرت از آنان ناشی میشود، بهگونهای که در گفتار اوتانس آمده، از مفاهیم بنیادین اندیشهی یونانی است، همچنان که دفاع از نوعی شاهی آرمانی نیز شالودهی اندیشه پارسیان باستان را تشکیل میداده است و نیازی به گفتن نیست که هر دوی این دریافتها با نظام حکومتی خودکامه نسبتی نداشته است. اندیشهی خودکامگیستیزی در میان یونانیان چنان رواج داشت که هرگونه گرایش به قدرت فردی -حتی از نوع شاهی آرمانی پارسیان باستان که به اندازهی نظام شورایی یونانی در اندیشهی تأمین مصلحت عمومی بود- ناپسند و نکوهیده بهشمار میرفته است و از این رو، اندیشهی حکومت قانون و برتری آن بر هر شیوهی فرمانروایی، بهویژه خودکامگی، از باورهای همگانی آنان بوده است. نزد یونانیان، «خانه»، در تقابل آن با «شهر» که مکان عمومی مناسبات شهروندی بود، محل «تدبیر منزل» بهشمار میآمد و پدر خانواده هم چون کدخدایی بر زن و فرزندان فرمان میراند. تدبير منزل مستلزم خودکامگی یعنی کدخدایی یا -despotés- بود و همچنانکه «در وسط» بودن قدرت در میدان عمومی نشانهی وجود مناسبات شهروندی بود، بازگشت از میدان شهر به خانه نیز به معنای برقرار شدن چیرگی و خودکامگی بود. ارسطو، در اصول حکومت آتن، از فرمانروای خودکامه آتنی، پیزیستراتوس، نقل میکند که پس از به دست گرفتن قدرت سیاسی خطاب به مردم شهر گفت:
«... همگان باید به خانههای خود برگردند و به کارهای خود مشغول شوند و او ادارهی شهر و همه کارهای عمومی را بر عهده خواهد گرفت...»
چنانکه مشاهده میشود، اشارههای به کار رفته در این عبارت در تعارض با آن تحولی است که در شهرهای یونانی و بهویژه در آتن صورت گرفته و مردم را از خانه به میدان عمومی، محل رایزنی و تصمیمگیریهای عمومی باز آورده بود.به گزارش ارسطو، مرد اصلاحطلب آتنی، کلایستنس، در مخالفت با نظام خودکامگی و برای بهبود وضع مردم و جلب اعتماد آنان، دگرگونیهای بنیادینی در اصول حکومتی آتن ایجاد و اصلاحاتی در نظام شورایی آتن وارد کرد.
"بهدنبال این دگرگونیها، شیوهی فرمانروایی [آتن] بیشتر از نظامی که سلن برقرار کرده بود. به نفع مردم بود. بهراستی که بر اثر خودکامگی، قانونهای سلن بهکلی متروک شده بود و کلایستنس قانونهایی نو برقرار کرد تا اعتماد مردم را جلب کند."
در اندیشهی سیاسی یونانی، خودکامگی تنها یکی از انواع شیوههای فرمانروایی به شمار نمیآمد، بلکه مبین نظمی نابههنجار و نمودار بر هم خوردن نظم کیهانی مبتنی بر دادگری و اعتدال میان اجزای آن بود. از این رو، خودکامهستیزی، بیشتر از آنکه موضعی سیاسی باشد، در معنای عام آن، بیزاری از نابهسامانی و دوری از برهمزدن نظم طبیعی بود تا پتیارگی سامان کیهانی و نظام قانونمند شهر را دگرگون نکند.به گزارش هرودت، سوکلِس در شورایی خطاب به مردم لاكدمونیا استقرار نظام خودکامه را به نوعی رستاخیز بزرگ تشبیه کرد که در آن نظام عالم از بنیاد دگرگون میشود. او گفت:
«بهدرستی که آسمان به زیر زمین فرو خواهد رفت و زمین بر فراز آسمان خواهد ایستاد، مردمان در دریا، خانه خواهند کرد و ماهیان آن جایی که افراد انسانی زندگی میکنند، زیرا شما، اهالی لاکدمونیا! در حال برقرار کردن نظام خودکامه هستید، نادرستترین و خونبارترین چیزی که در دنیا وجود دارد»
نقل فقرهای از گزارش پلوتارخس از شرح حال تسئوس، بنیانگذار آتن، در ادامهی آنچه از سیر تاریخی تحول اجتماعی و سیاسی یونان آورده شد، بیفایده نیست. جالب توجه است که چگونه از همان آغاز بنیادگذاری آتن، مفاهیم اساسی اندیشهی یونانی، راهبرِ تسئوس در اقدام او بوده است و همین مفاهیم تا برقرار شدن دوبارهی نظام پادشاهی در یونان در آغاز یونانیمآبی در فلسفهی سیاسی فیلسوفان بزرگ یونانی تداوم پیدا کرده است:
"پس از مرگ ایگنوس، او به کاری بزرگ و شگفت انگیز دست زد: او، اهالی استان آتن را در یک شهر گرد آورد و از آن، شهری برای قومی واحد ایجاد کرد. در واقع، تا آن زمان، آنان به حالت پراکنده زندگی میکردند و فراخواندن آنان برای امری که با مصلحت همگان پیوند داشت، آسان نبود. گاهی نیز آنان در اختلاف به سر میبردند و با یکدیگر در نبرد بودند. بدینسان، تسئوس، به هر دهکده و خانوادهای سر زد تا آنان را با طرح خود هماهنگ سازد. عامهی مردم و بینوایان به زودی به ندای او پاسخ گفتند. او، به بزرگان قوم، حکومتی بدون شاه وعده داد، حکومت شورایی -یا دموکراسی- که در آن، خود او فقط سردار جنگی و نگهبان قانونها خواهد بود و در دیگر امور، حقوق، به طور برابر، میان همگان تقسيم خواهد شد. برخی از این بزرگان قانع شدند و برخی دیگر که از قدرت زیاد و سرشت با عزم تسئوس در ترس بودند، به او تسلیم شدند تا با زور مجبور نشوند."
آنچه آورده شد، اجمالی از تحول تاریخی نخستین شهرهای یونانی از دیدگاه «تاریخ اندیشهی سیاسی» بود. به دنبال این تحولات نخستین فیلسوفان یونانی برخی از وجوه حیات سیاسی یونانی را مورد تأمل قرار دادند که اگرچه اندیشهی سیاسی این فیلسوفان، شالودهی اندیشه سیاسی در ایران فاقد اهمیت است، ناچار باید از بحث در این باره صرفِنظر کنیم. در آغاز دورهی اسلامی، بهطور عمده، نوشتههای سیاسی افلاطون و اخلاق ارسطویی به زبان عربی ترجمه شده و در دسترس فيلسوف این دوره قرار گرفت و به همین دلیل، در آینده با اندک تفصیلی، از اندیشهی سیاسی افلاطون و ارسطو سخن خواهیم گفت.
← تعریف اندیشه سیاسی:
اندیشهی سیاسی عبارت است از هر تأملی دربارهی مسائل اساسی سیاسی. اندیشهی سیاسی لزوماً در پی آن نیست که با بهرهگیری از شیوههای ویژهای به معرفت درست برسد و معرفت حقیقی دربارهی سیاست را جانشین «گمان سیاسی» کند. ولی فلسفهی سیاسی چنین داعیهای را دارد؛ یعنی در پی آن است که از گمان سیاسی به سوی معرفت درست حرکت کند. اندیشهی سیاسی ممکن است دفاع از یک باور جزمی باشد، ممکن است دفاع از یک ایمان و اعتقاد دینی باشد یا حتٰی در یک اسطوره نمود یابد. اندیشهی سیاسی تاریخ بلندی دارد و پیشینهی آن به پیشینهی تاریخ بشر میرسد.
← تعریف فلسفه سیاسی:
فلسفهی سیاسی کوششی روشمند و پیگیرانه برای رسیدن به معرفت سیاسی با حل معماهای سیاسی است. بزرگترین فیلسوفان سیاسی کوشیدهاند با حرکت از مبادی وجودشناسی، روششناسی و کیهانشناسی معین به چنین معرفتی برسند و دربارهی معماهای سیاسی راهحلهای فلسفی ارائه دهند. به بیان دیگر این فیلسوفان از مطالعه در مبادی وجودی انسان و کنکاش در سرشت انسان و هستی به کشف احکام مستدل دربارهی زندگانی سیاسی میپردازند. بنابراین فلسفهی سیاسی کوششی است نظامند برای فهم ماهیت امور سیاسی. فلسفهی سیاسی تلاش زیادی برای جستجوی یک مبنای استوار برای عدالت و نظام عادلانهی سیاسی داشته است. فلسفهی سیاسی در یونان باستان با جستجوی بهترین نظام سیاسی و شیوهی حکومت آغاز شد. مدارِ مطالعات فلسفه سیاسی اساسیترین اهداف و دلمشغولیهای بشر، مانندِ عدالت، آزادی و سرشت فرمانروایی در جامعهی بشری است. فلسفهی سیاسی شاخهای از فلسفه است و همچون فلسفه جستوجویی ژرف در معرفت نسبت به جهان، انسان و طبیعت زندگانی انسانی است. فلسفهی سیاسی برخلاف اندیشه سیاسی همزاد جامعهی بشری نیست بلکه در مرحلهی خاصی از تکامل فکری بشر، یعنی در یونان باستان و بهقولی با کار سقراط پیدا شد. به این ترتیب ما میتوانیم به هر فلسفهی سیاسی اصطلاح اندیشهی سیاسی را اطلاق کنیم ولی به هر اندیشهی سیاسی نمیتوانیم عنوان فلسفهی سیاسی بدهیم. این هر دو به مطالعه در مسائل سیاسی مانند سرشت و سرچشمهی دولت، مبانی مشروعیت، عدالت و آزادی، انواع نظامهای موجود و مطلوب سیاسی، جایگاه مردم در ادارهی امور سیاسی میپردازند ولی فلسفه سیاسی مطالعات خود را به شیوهای روشمند و با رجوع به مبادی وجودشناسی و هستیشناسی انجام میدهد، درحالیکه اندیشهی سیاسی این التزام را ندارد. با این حال اندیشهی سیاسی نیز از دغدغهی مطالعه در ماهیت مسایل سیاسی فارغ نیست.
بد نیست به این نکته هم اشاره کنیم که ترتیبی که در بالا دربارهی دگردیسی اندیشهی سیاسی و فلسفهی سیاسی آوردیم مورد پذیرش همهی پژوهشگران نیست. برخی از دانشوران با یادآوری اینکه اندیشه سیاسی اندیشهای عقلانی در موضوع سیاسی است دستهی بزرگی از اندیشههایی را که ما با عنوان اندیشهی سیاسی معرفی کردهایم به سبب همین قید «عقلانی» از شمول در ذیل اندیشه سیاسی خارج میکنند. در تعبیر این دسته از دانشوران اندیشهی سیاسی بسیار به فلسفهی سیاسی نزدیک است. برای نمونه از این دیدگاه آنچه که برخی آن را کلام سیاسی میخوانند و معرفت خود را با حرکت از نقطهی وحی آغاز میکند، بهعنوان اندیشهی سیاسی بهشمار نمیآید. به همین ترتیب ایدههای سیاسی که در اسطورهها آمده است از دید این دانشوران در زمرهی اندیشه سیاسی قرار نمیگیرد.
نظام دولتشهری و اندیشه سیاسی
نظام دولتشهری بهعنوان پایگاه پیدایش و رونق اندیشهی سیاسی:
گرچه پیشینهی ایدههای سیاسی به دورههای دیرینهای در تاریخ بشر بر میگردد ولی اندیشه سیاسی به معنی دقیق کلمه، یعنی اندیشهی سیاسی در قالب جدید و جدا از اسطوره به دورهای از زندگی در یونان باستان بر میگردد که آن را دوره دولتشهری در تاریخ یونان نام نهادهاند. شرایط زندگی سیاسی در دولتشهرها سرچشمهی اصلی پیدایش اندیشه سیاسی به شکل تکاملیافتهی آن بوده است. با توجه به این مسئله لازم است در آغاز این فصل نگاهی به وضع سیاسی دولتشهرها، بهویژه نهادها و تحولات سیاسی آنها، بیندازیم. آشنایی با اوضاع سیاسی دولتشهرها از این جهت نیز مهم است که گذشته از اینکه زمینهی عینی پیدایش درخشانترین اندیشهها و فرهنگها در تاریخ بشر بوده است در عین حال سازمان سیاسی آنها نیز سرچشمهی الهام نظریات اندیشمندان بزرگ محسوب میشود. پایگاه اصلی پویایی بیسابقه اندیشه سیاسی در یونان باستان را باید در زندگی سیاسی و اجتماعی دولتشهرها جستجو کرد. در دولتشهرها بود که برای نخستین بار در تاریخ بشر اقشار گستردهی مردم در زندگی سیاسی مشارکت و نقشآفرینی کردند و نهادهای سیاسی پیشرفتهای را برای ادارهی زندگی جمعی فراهم آوردند. پیش از این، در تمدنهای بزرگ شرق چنین شرایطی پدید نیامده بود.
اوضاع اجتماعی و سیاسی دولتشهرها:
دنیای یونانی شامل شهرهایی بود که در درهها، سواحل دریاها و جزایر پراکنده بودند. این شهر از لحاظ سیاسی مستقل بودند درحالیکه سنّت و نهادهای اجتماعی و سیاسی مشترکی داشتند. این شهرها در دورههای دورتر دارای نظام شاهی بودند، ولی به تدریج نظامهای تازهای از جمله نظام اشرافی، الیگارشی (حکومت گروه توانگران حکومت جباری و حکومت دموکراسی یکی پس از دیگری در این شهرها به صورت نظام حاکم درآمدند. جامعهی یونانی در زمانی که به عصر هومری معروف شده است یعنی در سدههای یازدهم تا نهم پیش از میلاد بر پایهی اقتصاد و نظام طایفهای استوار بود. در این عصر، صورتبندی اشتراکی اولیه و نظام طایفهای در حال تجزیه بود و مالکیت خصوصی بر زمین و برده در حال رشد و گسترش بود. با این دگرگونیها بزرگان طایفه کمکم دارای امکانات و اقتدار و بیش از پیش از تودههای مردم متمایز و ممتاز شدند. در دورهی بعدی که به عصر هزیود معروف شده است و سدههای هفتم و هشتم پیش از میلاد را دربر میگیرد، جامعهی پدرسالار پیشین کاملاً تجزیه شد و نظام بردهداری به مرحلهی تکاملی خود وارد شد. جدا شدن صنایع دستی از کشاورزی و تمرکز آن در شهرها و به همین ترتیب گسترش دامنهی بازرگانی و صنایع پیشهوری، همراه با رشد دریانوردی و رونق شهر باعث شد که رفتهرفته شهرها به واحدهای اصلی اجتماعی تبدیل شوند. این شهرها به صورت واحدهای مستقلی در آمدند که هر یک دولتی خاص خود داشتند. به همین دلیل است که آنها را دولتشهر میخوانند.این دولتشهرها متشکل از شهر بهعنوان هسته اصلی و یک سلسله روستاهای پیرامون آن بود که به کارهای کشاورزی اشتغال داشتند. تراکم زندگی در درههایی که کوههای بلند آنها را از هم جدا میکرد شرایط مساعدی برای نظام دولتشهرهای مستقل فراهم میکرد. این دولتشهرها گاهی به اتحادهایی متشکل از چند دولتشهر وارد میشدند، اما همواره به استقلال خود حساس بودند. از این پس تا اواخر سدهی چهارم پیش از میلاد که سپاه مقدونی بر آتن پیروز شد و امپراتوری مقدونی شکل گرفت دولتشهرها شکل شاخص زندگی اجتماعی و سیاسی در یونان بود.
فضای سیاسی دولتشهر:
دولتشهرها مرکز کوران سیاسی و اجتماعی شدیدی بودند. اشراف میکوشیدند سازمانهای نظام پدرسالاری و طایفهای پیشین را در خدمت خود بگیرند و به ابزار قدرت خود تبدیل کنند. آنها میخواستند شکل حکومت الیگارشی اشرافی یعنی سلطهی چند خاندان اشرافی و سرکردگان طایفه را که بازیل خوانده می شدند بر جامعه تحمیل کنند و مردم را که دموس نامیده میشدند، از عرصهی قدرت کنار بگذارند و نقش مجمع خلق را که مردم در آن مشارکت داشتند محدود کنند و یا دستکم آن را بهصورت بازیچهی خود درآورند. ولی مردم نیز با تمام نیرو از حق خود در ادارهی دولتشهر دفاع میکردند. این وضع جامعه یونان را از لحاظ سیاسی به جامعهای پرتلاطم و پویا تبدیل کرده بود. کشمکشهای سیاسی، تحولات اجتماعی و رونق کار و پیشه بازرگانی و صنایع پیشهوری فضای مساعدی برای تحرک فکری فراهم کرده بود.
دولتشهرهای بزرگ بهمانند الگوی الهامبخش اندیشه سیاسی:
دولتشهرهای اسپارت و آتن بزرگترین دولتشهرهای یونان بودند. این دو دولتشهر در عین حال در نظام متفاوت حکومتی و تا حدودی در نظام متفاوت اجتماعی داشتند. اسپارت بیشتر یک جامعه کشاورزی و دارای نظام حکومتی محافظهکار بود. آتن بیشتر جامعهای با زندگی بازرگانی، دریانوردی و پیشهوری بود. این دو دولتشهر از طرفی هر یک الگوی شکلهای متفاوتی از حکومت و الهامبخش رشتههای متمایزی از اندیشههای سیاسی بودند. افلاطون و ارسطو از الگوهای زندگی سیاسی در این دو دولتشهر در نظریهپردازی خود دربارهی نظامهای حکومتی بهره زیادی بردهاند. در آینده دربارهی نظام زندگی در هر یک از این دو سخن خواهیم گفت.
اسپارت(اسپارتا):
اسپارت نمونه شاخص یک حکومت الیگارشی(حکومت گروه معدود) و اشرافی(خاندانهای دارای تبار خاص) بود. ساکنان دولتشهر اسپارت به سه طبقهی اجتماعی کاملا متمایز تقسیم میشدند که حتی از لحاظ جغرافیایی جدا از یکدیگر زندگی میکردند. طبقهی نخست اسپارتیها بودند که در شهر زندگی میکردند. اینها طبقه مسلط جامعه و از اشراف بودند. طبقه دوم ایلوتها نام داشتند و کشاورزانی بودند که روی زمینهای متعلق به اسپارتیها در پیرامون شهر کار میکردند. آنها وابسته به زمینی بودند که بر روی آن کار میکردند، به این معنا که همراه زمین خرید و فروش یا با ارث منتقل میشدند. ایلوتها در مرتبه ای بالاتر از بردهها بودند. ارباب حق کشتن آنها را نداشت. ولی اسپارتیها برای ایجاد وحشت در دل ایلوتها هرسال به بهانههایی به آنها شبیخون میزدند و گروهی از آنها را به شیوهی کشتارجمعی میکشتند. طبقه سوم پرییکها بودند که مردم آزاد محسوب میشدند. آنها از زمین و اموال منقول بهرهمند بودند ولی از حقوق سیاسی برخوردار نبودند. آنها در بخش مجزایی از قلمروِ دولتشهر اسپارت زندگی میکردند و به اسپارتیها خراج میدادند.زندگی اسپارتیها، یعنی همان طبقه اول و طبقهی حاکم، یکسره زندگی نظامی بود. همهی برنامههای زندگی آنها از خرد و بزرگ به صورت یک زندگی نظامی و پادگانی تنظیم شده بود. دختران و پسران را از خردسالی تابع آموزش و پرورش خاص و تمرینهای نظامی میکردند.نهادهای سیاسی اسپارت شامل یک شورای بزرگان مرکب از سی نفر از خاندانهای اشرافی بود و مجمع خلق، مرکب از تمام اسپارتیهایی بود که به سن ۳۰ سالگی رسیده بودند.
آتن:
دولتشهر آتن در دورهی تکامل خود بیشتر نمونهی یک جمهوری دموکراتیک بود. آتن از لحاظ سیاسی زندگی پرماجرا و پرتلاطمی داشت و طی مراحل گوناگون، انواع نظامهای اشرافی، الیگارشی، جباری و دموکراسی را تجربه کرد. مبارزهی ممتد بين طبقه اشراف و مردم و جابهجایی متوالی حکومتها و حزبهای صاحب نفوذ، سبب شد که نظامهای سیاسی و شکلهای حکومتی گوناگون در این دولتشهر پدید آید و مکرراً تغییر کند. آتن در دورهی شکوفایی خود از جمله در عصر پریکلس، رهبر معروف آتن، نمونه یک نظام دموکرات در آن روزگار بود. بد نیست این نکته را یاد آوری کنیم که در آن روز بردگان که اکثریت جمعیت را تشکیل میدادند و بارِ تولید مواهب مادی بر دوش آنها بود از هیچ حقی برخوردار نبودند. علاوه بر این مهاجران بیگانه و زنان نیز از حقوق سیاسی محروم بودند.در دولتشهر آتن طبقات اصلی عبارت بودند از اشراف که آپاترید خوانده میشدند، کشاورزان کوچک که ژئومور نامیده میشدند و صنعتگران که دمیورژ یا دمیورگ نام داشتند و سرانجام بردهها. کشاورزان کوچک و صنعتگران و بازرگانان در مجموع دموس یا مردم را تشکیل میدادند. بین مردم (دموس) و اشراف منازعهای طولانی بر سر قدرت جریان داشت. مردم آتن (دموس) بارها علیه اشراف دست به قیام زدند. این قیامها گاهی به حکومت جباری(تیرانی) و بیشتر وقتها به حکومت دموکراسی کشیده میشد. قیام مردم از جمله اصلاحاتی را توسط سُلُن و پریکلس (دو تن از رهبران معروف آتن) انجامید. این اصلاحات در جهت مشارکت بیشتر مردم در ادارهی سیاسی دولتشهر بود. دموکراسی آتن در سده پنجم پیش از میلاد، زمانی که پریکلس یکی از چهرههای معروف تاریخ یونان بهعنوان فرمانده کل در آتن انتخاب شد به متکاملترین شکل خود رسید. در این نظام دموکراتیک قدرت عالی در دست مجمع خلق بود و بسیاری از امور دولت را اداره میکرد. تمام آزادمردان از سن بیست سالگی عضو این مجمع محسوب میشدند. کارهای اجرایی در دست یک شورای پانصد نفره به نام بوله بود. اعضاء بوله از میان طوایف(هر طایفه ۵۰ نفر) بهصورت ادواری و به قید قرعه انتخاب میشدند. آتن در دوره شکوفایی خود مرکز فرهنگی سراسر یونان بود. بزرگان علم و ادب و هنر از سراسر یونان در این شهر جمع میشدند. در این شهر هر سال جشنهای باشکوه بسیاری برگزار میشد که برای آن هزینههای زیادی خرج میشد. در آتن تقریباً آموزش همگانی جریان داشت.
اهمیت تحول دموکراتیک در دولتشهرها برای اندیشه سیاسی:
زندگی متحول، پرتلاطم و مشارکت جویانه دولتشهرهای یونان از جهات بسیاری الهامبخش اندیشه سیاسی در یونان بود. در واقع چنین شرایطی بود که پایههای پیدایش اندیشه سیاسی به معنی درست این واژه را فراهم کرد. تحول از نظام امپراتوری به نظام دولتشهری و از حکومت اشرافی به حکومت دموکراسی نقش مهمی در یک نگرش تازه و نو به قانون و مبانی مشروعیت داشت. مسئله قانون و مشروعیت از مسائل مهم اندیشه سیاسی است. نظام دموکراسی، اصول آزادی و آیین مشارکت شهروندان در اداره شهر بیگمان این مفهوم را دربر داشت که قوانین صورت مقدس، ابدی و تغییرناپذیر ندارند بلکه ناشی از ارادهی مردم برای تنظیم امور زندگی خود هستند.چنین نگرشی یک نگرش کاملاً نو است. پیش از این در یونان هم قانون را دارای منشاء ماوراء طبیعی میدانستند. دموکراسی در یونان باعث شد که مردم به این نتیجه برسند که قوانین از منشاءِ قدسی نیامدهاند بلکه برای رفاه مردم ساخته میشوند. این امر در بالا بردن آگاهی سیاسی مردم نقش مهمی داشت. سامان دادن دولت بر پایهی قانونی که توسط مردم اعتبار پیدا میکند در واقع یک انقلاب در زندگی فکری و اجتماعی به حساب میآید. از این انقلاب بود که انسان تازهای پیدا شد، انسانی که در قالب شهروند ظاهر شد. از این تحول این فکر زاده میشود که باید برای زندگی اجتماعی و سیاسی معیارهایی کلی پیدا کرد.در دولتشهرها در واقع انسان زندگی تازهای را بر پایهی الگویی نو بنا میکند که میتوان آن را زندگی آگاهانه نامید. انسان میخواهد کاملاً آگاهانه و یکسره آزاد از مرجعیت سنّت زندگی خود را سامان دهد. این آگاهی به تدریج راه خود را در اندیشه سیاسی باز میکند. البته این نتیجهی سیر اندیشهی سیاسی است نه واقعیتی در آغاز دولتشهر.
---------------------
پی نوشت: این متن مال من نیست و از این کانال برداشتم