اگر افسانه سه برادر و یا انیمه قلمرو یا لایواکشن اونو دیده باشید باید بهتون بگم که بسیاری از محتواهاش براساس هنر جنگ سونتزو هست که چگونه باید سیاستورزی کرد و چگونه باید جنگید.
سونتزو زادهیِ چینِ باستان،فرماندهیِ نظامی و نظریهپردازِ جنگ بود که سالها هنرِ نظامی را مطالعه کرد و نهایتاً مشاورِ نزدیکِ پادشاهِ چین شد و میگن مشاورههایِ او به پادشاه دورانِ خود باعث شد با پیروزی در جنگهایِ پیدرپی مناطقِ زیادی را تصرف کند و قلمروِ پادشاهیِ چین را گسترش دهد. سونتزو متفکر و نویسندهی کتابِ هنرِ جنگ بود که 5 قرن قبل از میلادِ مسیح نوشته شده. یک دستورالعمل مرجع در زمینهی استراتژی(راهبرد) و تاکتیکِ نظامی در زمانِ خودش بوده و هنوزم معتبره و بهش رجوع میکنند و این رساله یکی از قدیمیترین و معتبرترین نوشتهها در زمینه استراتژیِ نظامی به شمار میآید تا آنجا که رویِ تفکر جنگی تمدنهایِ بعد از خودش بسیار تاثیرگذار بوده، کتابِ هنرِ جنگ به خودیِخود کتابی فلسفی نیست اما از بُعدِ فلسفی میتوان اون رو تعبیر و تفسیر کرد و البته هنرِ جنگ عاری از اخلاق است، داستانی رو به سونتزو نسبت میدهند که شما رو با فضایِ فکری و آشنا میکند و یکی از معروفترین داستانهاییست که در موردِ او گفته شده که مربوطه به زمانی که شاه چین او رو بهعنوانِ مشاور پادشاه منصوب میکنه که پادشاه ازش پرسید که آیا میتواند که به زنهایِ حَرَمسرا آموزشِ نظامی بدهد؟ سونتزو گفت بله به شرطِ اینکه اختیارِ تام داشته باشم و شاه هم به او اختیارِ تام داد و سونتزو زنان رو به دو گروه تقسیم کرد و دو نفر رو بهعنوانِ سرگروه انتخاب کرد که باید از دستوراتش اطاعت میکردند و فرمان به راست داد که به راست برگردید که زنان زدن زیرِ خنده چون بازیِ او را جدی نمیگرفتن، سونتزو رو به پادشاه کرد و گفت که وقتی دستور اجرا نمیشود به این علت که درست بیان نشده یا سربازان آن را نفهمیدن، فرمانده مُقَصِر است و بعد به سمت آن دو نفر برگشت و پرسید آیا میتوانید چپ و راست را تشخیص دهید و آیا متوجه شدید که ازتون خواستم که به راست بچرخید؟ جواب دادن بله و بعد دوباره با صدایِ بلند دستور داد که به راست و بازم آن دو زن زدن زیرِ خنده و این بار سونتزو به سمتِ شاه برگشت و گفت که وقتی دستور اجرا نمیشود در حالی که به درستی بیان و فهم شده سربازان مُقَصِرن و بعد دستور داد که آن دو نفر را اعدام کنند و از آن به بعد سایر زنان شاه بازی رو جدی گرفتن یا بهتره بگم فهمیدن که این یه بازی نیست و آنوقت از دستورات طوری پیروی میکردن که انگار سالهاست که در میدان جنگ خدمت کرده بودند و از نظرِ سونتزو جنگ(سیاست) جایی برایِ احساسات و عواطف نیست،جایی برایِ ترحم و همدردی نیست،تنها چیزی که در جنگ اهمیت داره پیروزیه. و از نظرِ او هدف وسیله رو توجیه میکنه. روشها مهم نیستن بلکه نتیجه مهم است، پیشفرضش این است که جنگ عاری از اخلاق است و اگر برایِ پیروز شدن باید دروغ گفت باید دروغ گفت و اگر برایِ پیروز شدن چارهای جز قربانیشدن بیگناهان نیست بیگناهان کشته خواهند شد و از طرفِ دیگه سونتزو میگوید که هنرِ جنگ یعنی هنرِ حیلهگری،هنرِ دروغگویی و هنرِ دسیسهچینی. جنگ هنرِ استفادهی از اشتباهاتِ دشمن است، کلمهی جنگ برای ما قدرتِ نظامی مثلِ تجهیزات و تسلیحات را تداعی میکند،سونتزو میگوید قدرتِ نظامی مهم است اما کافی نیست و آنچه که تعیینکننده است تاکتیک و استراتژیست، نقشهیِ کلی که باعث میشود فقط در حدِ ضروری و لازم از قدرتِ نظامی استفاده شود و همیشه به زور متوسل شدن لازم نیست مخصوصاً زمانی که میشود با استراتژیِ کارآمد و موثر با صرفِ کمترین هزینهی نظامی به پیروزی رسید. بعنوانِ مثال استراتژیِ نظامی میتواند شامل دسیسههایی باشد که در دشمن سردرگمی ایجاد کند چون سردرگمی باعث خطا و اشتباه میشود و هرگونه اشتباه از طرفِ دشمن یک فرصت است؛ پیروزیِ نهایی در جنگ فقط برای حملههای طرفِ برنده نیست بلکه به خاطرِ خطاهای طرفِ بازنده هم هست، واکنشهای جبههی پیروز براساس خطاهایِ دشمن طراحی میشوند مثل ورزشِ بوکس که علتِ برندهشدن یک بوکسور موفق تنها این نیست که ضربههای محکمتری زده بلکه به این علت هم بوده که تونسته از خطاهایِ حریفش استفاده کند مثل گاردِ نامناسب و عدمِ کنترل فاصله و از دستدادنِ تمرکز و تکنیکِ اشتباه. نگهداشتنِ گاردِ مناسب در ورزشِ بوکس شبیه نگهداشتن سنگر در میدانِ جنگه و بوکسوری که از هر روشی موفق میشود گاردِ حریفِ خودش رو پایین بیاره به احتمال زیاد پیروز خواهد شد چون حریفی که از نگهداشتن گاردِ خودش غافل شده، آسیبپذیره و با یک ضربه ممکنه ناکاوت بشه، از نظرِ سونتزو دشمنی که بلد نیست از خودش هوشمندانه دفاع کند را میتوان با صرف کمترین هزینه شکست داد. سونتزو میگه کسی که هنر جنگ بلد باشه تنها به قدرتِ نظامی تکیه نمیکند بلکه از استراتژی کارآمد برایِ دستکاری و بازیدادنِ نیروهایِ دشمن استفاده میکند. هنرِ رزمیِ چینی برایِ ما حیثیت و ایثار و فضیلت رو تداعی میکند اما ارزشهایِ قبل از سونتزو بودن و قبل از آن جنگجویان برای شکوه و بزرگی میجنگیدند. سونتزو گفت کسی که برایِ قهرمانی و شکوه و بزرگی میجنگه رویِ سرنوشتِ فردیِ خودش متمرکز شده و این طرزِ فکرِ براِیِ کارآمدی و پیروزی جمعی مُضِر است.کسی که برای شکوه و بزرگی میجنگد میخواد نام اون در تاریخ بعنوان الگوی یک قهرمان ثبت شود و برای او زیبایی جنگ در شجاعت و دلاوریست و ذهنِ رُمانتیک و دراماتیکش تفکراتِ زیباییشناختی را به مقولهی جنگ وارد میکند، چنین ذهنیتی قصهها و داستانها رو جذاب میکنه اما سونتزو رماننویس نیست و او با واقعیت سروکار داره و میگه دنیایِ واقعی هر جنگجویی باید خودش رو جزئی از کل ببیند و باید فقط به هدفِ پیروزیِ جمعی، آن وظیفهای که به عهدهی او گذاشته شده را انجام دهد و آنچه که باید در جنگ اولویت داشته باشد کارآمدیست و کارآمدی با قربانیدادن و شهیددادن در تضاد است، قربانیدادن به این معناست که یا یک استراتژِیِ درستی وجود نداشته یا استراتژی وجود داشته اما درست اعمال نشده؛ استراتژی(راهبرد) نظامی بر اصولِ علمِ اقتصاد استوار است؛ اقتصاد از بُعدِ صرفهجویی از منابع و نیروها.
از نظرِ سونتزو در جنگ نظم و دیسیپلین و مسئولیتپذیری مهم است و نه حیثیت و غیرت و فضیلتِ جنگجویی و اصولاً جنگ(سیاست) قائم به اخلاق نیست و قائم به بقاست، بقاء در جنگ فرای اخلاق است و بقاء همهچیز است. سونتزو میتوانست فرمانده جنگیِ ایدئالِ ماکیاولی باشد و اتفاقاً ماکیاولی هم کتابی به نام هنرِ جنگ دارد که از نظر سیاسی درش دقیقاً رویکردِ سونتزو را بسط و توسعه میدهد و ماکیاولی هم میگه قدرتِ جنگی در وهلهی اول یعنی داشتن بهترین و موثرترین راهبرد توسط کسی که به اخلاق کاری نداره و کارآمدی را در اولویت کارِ خودش قرار داده، ماکیاولی در کتابِ شهریار گفت شهریار باید به هر تظاهر و پنهانکاری مسلط باشه و برای شهریار عادل بودن هدف نیست و تنها هنگامی باید عادل باشه که عادل بودن مفیده اما اکثرِ اوقات ظالم بودن بسیار مفیدتره، وقتی از او میپرسیدن که آیا بهتره مردم شهریار رو دوست داشته باشن یا ازش بترسن؟ میگفت که بهتره که ازش بترسن چون که اطاعت از ترس راحتتر بدست میاد تا از دوستداشتن. همان داستانی که اول گفتم که وقتی سونتزو دستور داد دوتا از زنان شاه رو اعدام کنند سایرین سریع رفتارشان رو اصلاح کردن، یک ضربالمثل در زبان فرانسه هست که میگه وقتی که میخوای اُملِت درست کنی مجبوری تخممرغها رو بشکنی. همانطور که مسئلهی ماکیاولی کارآمدی برای بدستآوردن و حفظِ قدرت بود، مسئلهی سونتزو کارآمدی برایِ پیروزی در جنگ است. ماکیاولی میگه شهریار باید به هنر تظاهر و پنهانکاری مسلط باشه، سونتزو میگه جنگ براساس ظاهرسازی و دروغپردازی صورت میگیره که وانمود میکنیم از جایی حمله میکنیم ولی از جای دیگه حمله میکنیم یا وانمود میکنیم ضعیف هستیم در صورتی که ارتشِ قوی داریم یا برعکس و خلاصه ما همهکاری میکنیم تا دشمن را فریب بدهیم تا دشمن در مشاهداتش دچار توهم شود، این منو یاد دکارت فیلسوف فرانسوی میاندازه که میگفت وقتی ادراکات حسی انسان فریبندهاند او باید به عقل و منطقِ خود تکیه کند.
تصور کنید عدهای در میدانِ جنگ از دور دود میبینند فکر میکنند دشمن آنجا اردو زده و برای جوشاندن دیگها آتش روشن کرده و میگن حالا که محلِ اسکانِ دشمن مشخص شده میتوانیم آنها را محاصره کرده و غافلگیرانه بهشون حمله کنیم اما زمانی که به آنجا میرسند خودشان محاصره میشوند چون آتش عمدا روشنشده بود تا آنها را جذب کند و وقتی با دیدن آتش نتیجهگیری کردن دشمن آنجاست و وقتشه که حمله کنن و فکر نکرده بودن که نکنه که دشمن واکنش آنها را پیشبینی کرده باشه،اعتمادِ آنها به مشاهدات توهمآمیز و عدمِ استفاده از عقل باعث شد که به تله بیوفتن. هنرِ جنگ علاوه بر اینکه هنرِ ظاهرسازیه هنرِ پیشبینی هم هست و توانایی پیشبینی نیازمند به هوشمندیست.یکی از مهمترین ویژگیهای انسانِ هوشمند اینه که براساس آنچه تا الان اتفاق افتاده بتونه که آینده رو پیشبینی کند، اینجا مُردا سونتزو از هوشمندی توانایی پیشبینی معلولها براساسِ علتهاست، وقایعی کمه هنوز رُخندادن اما چون در زنجیرههایِ علتومعلولی تعیین میشوند قابلِ پیشبینیاند، برایِ اتفاق افتادن هر واقعهای دلیل یا دلایلی وجود دارد. سونتزو از این فراتر میره و میگه هوشمندی در جنگ یعنی تواناییِ ایجاد شرایطی که عواقبِ آن برای ما قابلِ پیشبینی باشه و استفاده از این عواقب به نفع خود، جنگ به گفته سونتزو مثلِ بازیِ شطرنجست. البته او به یک بازیِ قدیمی چینی اشاره میکند که شبیه شطرنج است. به هر حال در بازیِ شطرنج شانس و شتابزدگی جایگاهی ندارن، قبل از حرکتدادن هر مهره باید تامل کرد و پیامدهایِ کوتاه و متوسط و بلندمدت هر حرکتی رو به روشِ ذهنی پیشبینی کرد و باید جوابِ حریف را پیشبینی کرد و جوابِ بعدیِ خود به جوابِ حریف را پیشبینی کرد.
بازیِ شطرنج بهترین استعاره برای هنرِ جنگ است. وقتی استادِ بزرگِ شطرنج میگه مات در 8 حرکت به این معناست که او قادره 8 حرکتِ بعدی خود و حریف را پیشبینی کند و این مصداقِ بارزِ هوشمندیست، کسی که رفتارش هیجانی و ناگهانی و بدونِ تامل باشد و عواقبِ عملش را پیشبینی نکند نمیتواند بر حریفی که توانایی پیشبینی دارد پیروز شود. پس بنابر توصیهی سونتزو برای پیروزی در جنگ نباید با شور و هیجان مبارزه کرد بلکه باید خونسرد و هوشمندانه جنگید، سونتزو معتقده جنگ نباید به دست افرادِ زورگو سپرده بشه بلکه باید به مغزهایِ بزرگ سپرده شود، مغزهایی که نسبتِ به خوب و بد بیتفاوتن اما نسبت به روابط علّی و نسبت به اطلاعات بسیار حساساند، قبل از ورود به جنگ باید به اطلاعاتِ دشمن تا جایی که ممکنه دسترسی پیدا کرد و نباید کورکورانه واردِ هیچ نبردی شد، هرگونه اطلاعاتی راجع به دشمن مهم و مفیده گرچه نباید در جزئیات گم شد و باید که همیشه یک تصویرِ کلی و یک استراتژی جامع از مسیرِ جنگ را مدِ نظر قرار داد. این توصیهها ساده به نظر میرسند اما اغلب ما آدمهایِ معمولی قادر به انجام آنها نیستیم چون به محض اینکه در موقعیتِ جنگ قرار بگیریم تحتِ تاثیر احساسات و هیجاناتِ خودمان رفتار میکنیم، خشم و کینه و حسادت و میل به انتقام.. چنین احساساتی رفتارمان را هدایت میکنند.
سونتزو در کتابِ هنرِ جنگ میگه برخورد احساسی و هیجانی با مسئله جنگ به شکست منتهی میشه. اگر احساسات و هیجانات ناخدای کشتی جنگ باشند توانایی قضاوت عقلانی و مُصلِحانه و تصمیمگیری هوشمندانه را تضعیف میکنند و باعث میشن که اشتباه کنیم. توجه کردید وقتی از کسی عصبانی هستیم کلماتِ ما از فکرمون فراتر میرود و رفتارمون از اراده ما فراتر میرود یا به اصطلاح از کوره درمیریم همانطور که در آهنگری وقتی دمای کوره یکدفعه بالا میرود ممکن است آهن با صدای مهیبی از کوره دربرود و به بیرون پرتاب شود؛ این یعنی از دست دادن کنترل، برای سونتزو کلید پیروزی در جنگ توانایی کنترل است.
هم کنترلِ سپاهیان و سربازان و هم کنترلِ احساسات و هم خویشتنداری، آرامش و خونسردی و رهایی از هیجانات زمینهسازِ پیروزیاند، برای سونتزو جنگ مکانی برای عقدهگشایی و خشم خود را خالی کردن نیست و جنگ باید با رویکردی منطقی و در اوجِ خونسردی صورت بگیره.
او مثلِ رواقیان معتقده که احساسات و هیجانات ذهنِ انسان رو به بند میکشند و قضاوتِ عقلانی را مخدوش میکنند، سونتزو میگوید به جای اینکه از دشمنِ خودت عصبانی و متنفر باشی باید او را درک کنی و خودت را جای او بگذاری و از خودت بپرسی که اگر من جای دشمنم بودم چگونه فکر میکردن، اگر بتونی اونو درک کنی و درست حدس بزنی که او چگونه فکر میکنه اونوقت قادر خواهی بود در هر مرحله اقدام بعدی او را پیشبینی کنی و در موقع مناسب بهش حمله کنی و شکستش بدهی، اسپینوزا فیلسوف هلندی قرن 17 میگفت نباید لعنت کرد باید فهمید. سونتزو هم اینو میگه که درککردن بهتر از احساساتی شدن است، وقتی میخواید با کسی بجنگید باید تلاش کنید او را درک کنید و این تمایل طبیعی انسان نیست و ما در زندگی روزمره وقتی با رئیسمون و یا دوستان و یا همسرمون دعوا میکنیم و وقتی عصبانی هستیم تمایل به درکِ دیگری نداریم و تمایل به اثباتِ حق به جانببودنِ خودمون رو داریم.
وقتی با دیگران دعوا میکنیم دنبال این هستیم که به طرف مقابل بگیم که حق با ماست. ما معمولا با ایگو یا احساسِخودمحوری مشاجره میکنیم و درگیر هیجانات هستیم و همین باعث میشه که درگیر لغزش و خطا بشویم و رفتاری کنیم یا چیزی بگیم که بعدا به ضر خودمون تمام شود، سونتزو توضیح میدهد که منطق جنگ چیزِ دیگریست، جنگ به معنایِ انتقامجویی یا تصفیهحساب شخصی نیست. ابن جمله مایکل کورلئونه بود در فیلم پدرخوانده کمی قبل اینکه اولین قتلِ خودش رو انجام بده که گفت این شخصی نیست این کار است.
اگر فیلم پدرخوانده را دیده باشید متوجه میشوید که خیلی طولانی و کُنده و اَکشنِ زیادی درش نیست ولی جایی که قتل میخواد صورت بگیره خیلی سریع و قاطعانه صورت میگیره و سونتزو هم میگه که حملهی جنگی باید حدالامکان قاطعانه، ضربتی و در کوتاهترین زمان ممکن صورت بگیره و کلِ پروسه جنگ شاید طولانی و خستهکننده بنظر برسه چون بیشتر زمانِ جنگ صرفِ حمله نمیشود بلکه صرف جمعآوری اطلاعات و نقشهکشیدن و طراحی ماکیاولیترین و کارامدترین استراتژی ممکن میشود. کتاب هنر جنگ برای دنیای اقتصاد و تجارت هم الهام بخش بود، سرمایهگذار قدرتمند آن است که تسلیمِ هیجاناتِ بازار نشود، هیجاناتی که او را به سمتِ سرمایهگذاری اشتباه سوق دهند و اطلاعاتِ جمع کند و صبور باشد و تا وقتی فرصتِ مناسب و منفعتِ واقعی برای سرمایهگذاری پیش نیامده بیگُدار به آب نزنه. توانایی صبرکردن از مهمترین مولفههایِ استراتژیِ برنده است، بازیِ پوکر هم که شباهتهایِ زیادی به جنگ داره از این قائده مستثنا نیست. پوکربازان حرفهای هر دستی رو بازی نمیکنند و ممکنه بارها و بارها دستشون رو فولد کنن و صبورانه منتظر فرصتِ مناسب باشند، آنها میدانند که بیتابی کردن و وارد یک دستِ اشتباه شدن خطاییست که میتواند برایِ آنها بسیار گران تمام شود پس احساساتِ خودشان را مهار میکنند و منتظر میمانند اما زمانی که فرصت مناسب فرا میرسد وارد دست میشوند و قاطعانه و بیرحمانه بازی میکنند و بازیکنان دیگه را شدیداً تحت فشار قرار میدهند.
یکی از آموزههای مهم کتابِ هنرِ جنگ همین است؛ هنرِ صبور بودن. سونتزو میگوید برای پیروزی اول خودت را بشناس و بعد دشمن خودت را بشناسو جمله معروف سقراط یا بهتره بگیم شعار معبدِ دلفی این بود که خودت را بشناس. دشمنت را بشناس منو یاد اسپینوزا میاندازد که میگفت نباید لعنت کرد بلکه باید فهمید و شناخت. برای از بین بردن دشمن به جای متنفر بودن ازش باید او را شناخت و این واقعاً قانونِ طلایی هنرِ جنگ است که تمام قوانین دیگه را در بر میگیره مثلا آن قانون که میگفت دانش و استراتژی حداقل به اندازه قدرت نظامی مهم است یا آن قانون که میگفت در جنگ باید که عقل را بر احساسات ترجیح داد. اینها همه در دلِ قانونِ زرین جنگ جای میگیرن که میگه که به جای متنقر بودن از دشمن باید او را شناخت و آن قانون هم که میگفت جنگ مسئلهی ایگو یا خودمحوری نیست بلکه خود را جای دشمن قراردادن و به آگاهیِ او پی بردن و مانند او دیدن و مانند او فکر کردن است. این قانون هم در دلِ قانونِ زرین جنگ قرار میگیرد که جای متنفر بودن از دشمن باید او را شناخت.
این شاید یک پارادوکس به نظر برسه ولی هنر جنگ هنر همدلی استوار است البته همدلیِ استراتژیک و نه همدلی اخلاقی این یعنی متمرکز شدن به آگاهی دشمن و به جایِ آگاهیِ خود چون آگاهیِ دشمن کُنشهایِ جنگی او را تعیین میکند و کُنشهای جنگی دشمن معینکنندهی واکنشهای ما خواهند بود، نیروی دیگهای که از نظرِ سونتزو بسیار مهمه روحیهی افراد است و سونتزو میگه که در جنگ باید به روحیهی نیروها توجه داشت، هم به روحیهی نظامی یک عنصرِ سرنوشت ساز است. و از آنجا که هنرِ جنگ هنر ظاهرسازی و فریبکاریه، مَنیپیولِیشِن(دستکاری و تاثیرگذاری روانی) بخش مهمی از استراتژی جنگی است، خب این کار هم عاری از اخلاق است و باید به هر وسیلهای که شده روحیهی نیروهای خودی را تقویت کرد و روحیهی نیروهای دشمن را تضعیف کنیم و بدین وسیله شاید سونتزو اولین نویسندهی تاریخ باشه که در موردِ تبلیغات جنگی صحبت کرده؛ موقع جنگ اطلاعات خنثی و بیطرف نیستند چون بخشی از استراتژی جنگاند و هدف استراتژی جنگ این است که افکار عمومی را در جبهه خودش قرار دهد تا سربازان او از طرف عموم مردم احساس حمایت کنند و احساس کنند زمانی که به خانه برمیگردن(اگر برگردن) مانند قهرمانان ازشون استقبال خواهد نه مثل جنایتکاران و از طرفِ دیگه برای اینکه دولتن دستش برای آزادکردن بودجهها باز باشد نیازی به نوعی توافق ملی دارد، هزینه دادن برای جنگ نوعی تلاش و همیاریِ ملیست، پس جنگها هم عملیاتی هستند و هم اطلاعاتی در دوران جنگ اطلاعات واقعی با اطلاعات جعلی ادغام میشوند و دیگه اطلاعات براساس واقعی یا جعلی بودن خود طبقهبندی نمیشوند بلکه براساس مفید یا مضر بودن طبقهبندی میشوند.
جنگ اطلاعاتی مختص به دولت نیست و هر دولتی چه مستقیم و چه غیرِ مستقیم در جنگی شرکت کند یا منافعی در آن داشته باشد در پروپاگاندای اطلاعاتی شرکت خواهد کرد، موضوع جنگ(سیاست) موضوع منافع است، تفسیر جانبدارانه و جهتدار از عملیاتِ نظامی، اطلاعات جعلی یا اطلاعات ناقض اینها همه بخشهایی از تبلیغات جنگی هستند و هرچه در افکار عمومی دشمن خونخوارتر و عوضیتر جلوه کند مشروعیت جنگ بیشتر میشود و تخصیص منابع و امکانات موجود علیه دشمن در افکار عمومی موجه تلقی میشود. تبلیغات جنگی براساس دوقطبیسازی و شیطانسازی از دشمن صورت میگیره.
استراتژی تبلیغات جنگی بر مبنای سیاه و سفید نشاندادن طرفین جنگ است و نه خاکستری نشان داده آنها و به محض اینکه ما نظرمون رو در مورد جنگ بیان میکنیم که چه کسی برحق است و چه کسی بر باطل است اظهار نظر میکنیم که آن اظهارِ نظر هم به احتمال زیاد ریشه در دستگاه رسانهای داره که به آن احساس تعلق میکنیم و تبدیل میشویم به واسطهای در استراتژی تبلیغاتِ جنگی. یک مولفه از نیروهایِ روانی درگیر در نبرد،تکرار میکنم که از نظر سونتزو موضوع اخلاقیبودن و اخلاقینبودن نیست و موضوع خوب یا بد بودن سیستم جنگ نیست و موضوع کارآمدی سیستم است و هر مولفهای که باعث افزایش کارآمدی سیستم جنگ باشد باید برای پیروزی بسیج شود. البته که در زمان سونتزو تبلیغات جنگی مثل الان وجود نداشت چون وسایل ارتباط جمعی در مقیاس امروزی نبود اما اصول دروغپردازی و دسیسهچینی به نفع جبههی خودی و به ضرر جبههی دشمن از همان زمان وجود داشت.
غربیها یه اصطلاحی دارن به نام اینتِلیجِنس. هنگام جنگ، اینتلیجنس اغلب به اطلاعاتی میگن که مخفیانه در مورد نقاط قوت و ضعف تحرکات و نقشههای دشمن تجزیهوتحلیل و جمعآوری میشود.یا اینتلیجنس برای برنامهریزی استراتژیک و برنامهریزیها در مسیر جنگ، نقش حیاتی دارد و به رهبران نظامی و سیاسی کمک میکند که برای غلبه بر دشمن تصمیمهای هُشیارانهای بگیرن. جالبه به آن نمیگن دزدی اطلاعات یا دسیسه و جاسوسی و میگن اینتلیجنس یعنی هوش یا هوشمندی.
هوش پدیدهای است که در افسانهها و اساطیر بسیار مورد توجه قرار گرفته و در افسانه یونانی پرومتئوس آتش نماد عقل و هوشمندیست(لوگوس هراکلیتوس) چون آتش منبع نور است و هرچه نور بیشتری داشته باشیم میتوانیم فاصلهی دورتری را در تاریکی با آن ببینیم. هوش هم نوعی توانایی دیدنِ آیندهست. توانایی پیشبینی توالی حلقههای پیدرپی زنجیرههای علتومعلولیست. هوش بیشتر یعنی توانایی پیشبینی دقیقتر،توانایی پیشبینی قبل از عمل، توانایی دیدن پیامدهای اقداماتی که هنوز انجام نشده بلکه قرارست انجام شود. جالبه که در زبان یونانی ریشه کلمهی پرومتئوس یعنی پیشبینی کننده یا پیشگو.
خدایان به پرومتئوس این مسئولیت را داده بودند که به هریک از مخلوقات توانایی دهد که از خود دفاع کنند. او توانایی ها را بین مخلوقات تقسیم میکند و به یکی پر میدهد که پرواز کند و به یکی شاخ میدهد و به یکی دندان تیز میدهد و نهایتا سر انسان این وسط بی کلاه میماند و برهنه و ناامید در معرض خطر سایر گونهها قرار میگیرد و برای جبران این اشتباه، پرومتئوس آتش مقدس را از کوه الیمپوس میدزدد و میدهد به انسان که با داشتن آن عاقل و هوشمند میشود. آتشی که باعث مُنَوَرشدن(روشنگری) انسان میشود. و در این اسطورهی یونانی منشاء اصلی قدرت انسان عقل و هوشمندیست که باعث شده که در راس هرم شکارچیان طبیعت قرار بگیره و انسان قادر است تا با استفاده از هوش از طریق دستهایش ذهنیتش را در ماده گسترش دهد و بدون هوش شاید انسان توسط انواع دیگه جانوران تا حالا نابود شده بود. در این اسطوره یونانی زئوس خدایخدایان مخالف بود که انسان به آتشِ عقل و هوش مجهز شود و برای این، پرومتئوس را برای اقدام خودسرانهش مجازات کرد. سونتزو هم در همین راستا به اولویت هوش بر سایر امکانات نظامی اشاره میکند. میگه ارتشها به واسطهی هوش پیروز میشوند(اینتلیجنس) و هوش نیروی مُحرک تجهیزات نظامی جنگ است. اما هوش عاری از اخلاقست. هوش با اطلاعات و روابط علتومعلولی و با پیشبینی آینده و توانایی هماهنگی با شرایط غیرمنتظره تناسب دارد و هوش با خیر و شر نسبتی ندارد. هوش خوب و بد اخلاقی را نمیشناسد و با وجدان اخلاقی تناسب ندارد و شاید به این دلیل بود که زئوس خدایخدایان راضی نبود که آتش که نماد هوش بود به انسان بخشیده شود و برای همین بعد از مجازات پرومتئوس به سراغ انسانها میرود و پاندورا اولین زن را میآفریند و او را همراه با یک خُمره به جهان انسانها میفرستد و البته به پاندورا گفته بود که هرگز در آن خُمره را باز نکند اما پاندورا روزی بشدت وسوسه شد و دیگر نتوانست که جلوی خودش را بگیرد و برای همین در خمره را باز کرد و از آن رنج و فلاکت و سختی وارد دنیا شد و در آخر هم امید وارد دنیا شد.
این را در ادیان ابراهیمی هم میبینیم. خدای ادیان ابراهیمی که به آدم و حوا در باغ عدن هشدار داده بود که به آن درخت نزدیک نشوید و از میوه آن نخورید و شیطان وسوسه کرد و حوا از آن میوه خورد و به آدم هم داد و این میوه حِکمت(هوش) بود و خدا به سبب نافرمانی آدم و حوا آنها را مجازات سنگینی کرد و از باغ عدن اخراج کرد و مرگ و رنج و سختی را مجازات بشریت کرد و این اولین عهد خدا با بشریت بود. در افسانههای قدیم هوش را بیشتر به شیطان نسبت میدهند تا به خدا.
در افسانهی گناه نخستین(نافرمانی انسان) از کتاب مقدس مار که نمادی از شیطات است چگونه موفق میشود حوا را متقاعد کند که میوهی ممنوعه حِکمت(سیب) را بچشد؟ نه با زور و تهدید، او را فریب میدهد. با طرح یک استراتژی هوشمندانه شیطان میداند که به هدفش خواهد رسید چون نسبت به حریفش شناخت کافی دارد میتواند عکسالعملهای او را پیشگویی کند و زور و اجباری در کار نیست و فریبش میدهد. فریبکاری و ظاهرسازی استراتژی شیطان وسوسهگر است و در قرآن هم آمده که شیطان گناه را برای شما زینت میدهد. در این افسانه انسان هیجانات و هوسها و خواستههایی دارد که سرنخ آن دستِ شیطان است و از این طریق او را به گناه وامیدارد و با نخستین گناه انسان را به عالم ماده ارسال میکند(باعث هبوط انسان میشود). در این افسانه شیطان نماد هوشمندیست چون نه با زور و خشونت بلکه با استراتژی فریبکارانه موفق میشود پَستی انسان را به خدا نشان دهد و بهش نشان دهد که انسان لایق سجده کرده نبوده و نیست. و حالا سونتزو میگوید هنگام جنگ باید در بحث استراتژی و اینتلیجنس شیطان را الگوی کار خودمان قرار دهیم(البته خب مسلمه که شیطان رو نمیگفته بلکه موجودی معادل شیطان در باورهای چینی رو میگفته). موجودی افسانهای که عاری از اخلاق است و هوش ویژگی بارز آن است. در سنت مسیحی شیطان با نام لوسیفر معرفی میشود. لوسیفر یعنی حامل نور و در اسطوره پرومتئوس گفتم که نور نماد هوش است پس لوسیفر هوشمنده و از ابزار هوش برای دستکاری و فریبدادن اراده انسان استفاده میکند. هوش یا اینتلیجنس بهترین ابزار برای فریبکاری و ظاهرسازی و پیروزی در جنگ به حساب میآید. هوش یعنی قدرت واقعی(دانش قدرت است-بِیکِن). وجه مشترک شیطان و سونتزو اینه که هردو فهمیدن شناخت هرچه بیشتر حریف و استفاده از هوش به جای زور کلید اصلی پیروزیست.
این متن براساس پادکست آوای فلسفه در یوتیوب تهیه شده.