یادمه از زمانای قدیم، از اون دور دورا، زمان کرونا، ویرگول از این کمپینها داشت (ببینین به کجا رسیدیم که به کرونا میگیم اون دور دورا!). با کلی شرکتهای مختلف جورواجور. احتمالا اونی که بیشتر قدیمیای ویرگول یادشونه و اولین بار بود، کمپین سامسونگ بود که آخرش هم معلوم نشد چی به چیه. بگذریم.
راستش رو بگم قبلا این اصلا اسم این شرکت هم به گوشم نخورده بود. رفتم و یه سرچی کردم که بفهمم اصلا دارم در مورد چه چیزی مینویسم! بعدش فهمیدم این که این اسم رو نشنیده بودم عجیب نیست. طبیعتا باید همینطور باشه. اگه اشتباه نکنم، پیمان میشه یه کسب و کار B2B و قاعدتا مستقیم با من مصرف کننده سر و کله نمیزنه. یه تسهیلکنندهست که هم به من مصرف کننده کمک میکنه و هم به کسب و کارها.
از اونجایی که این کسب و کار رو نمیشناسم، نمیتونم برای خودم بدون دونستن هیچ اطلاعاتی فلسفه ببافم که پیمان اِل است و پیمان بِل است. اگه بخوام الکی از چیزی قضیه لیلی و مجنون تعریف کنم بلکه به مذاق داورها خوش بیاد، نهایتا میتونم جملههایی در حد تمرینای جملهسازی بچههای هفتساله بنویسم که «پیمان خیلی خوب است» و «من پیمان را دوست دارم.».
برای همین هم، ترجیح میدم از تجربیات خودم بگم. اولش خواستم بشینم نوستالژی تعریف کنم؛ ولی اون صدای منتقد درونم گفت بیا پایین بچهجان. بیا پایین؛ سرمون درد گرفت! من هنوز بچهام و بیتجربه. رسیدن به سن هیجده سالگی هم با یک «بیبیدی بابیدی بو» آدم رو تبدیل به یک انسان بالغ نمیکنه.
من از متولدین نسل زد هستم. ازون بچههایی که وقتی توی سن ده دوازده سالگی بودن، پدیده اینترنت یهو مثل یه بمب ترکید و بعد چترش رو روی کل دنیا پهن کرد. سرعت همه چیز داشت وحشتناک پیش میرفت. از اینترنت دیالآپ رسیدیم به اینترنت ثابت پرسرعت(!) و اینترنت همراه و گوشیهای هوشمند. هنوز هم که هنوزه تحولات در حال شکلگیریه. یهو چشم باز کردیم و دیدیم توی دنیایی زندگی میکنیم که با سرعت وحشتناکی پیش میره.
یادمه اوایل که تازه خرید اینترنتی باب شده بود، میتونستی یه رمز دومی برای کارتهای بانکیت فعال کنی که پنج رقم بود و ثابت بود. به جز اینکه یک رقم اضافه داشت فرقی با رمز اول نمیکرد. مامان بابای من هم همهی رمز دومها رو همون رمز اول گذاشته بودن با یک دونه عدد یک که تهش چپونده بودن.
سایتا کم بودن. غولهای حوزه کسب و کارهای دیجیتال هنوز شکل نگرفته بودن. اسنپی در کار نبود، دیجیکالا نوپا بود، فکر کنم اون موقع سایت دیوار کمتر شناخته شده بود و شیپور معروفتر بود؛ ولی الآن دیگه کمتر کسی از شیپور حرف میزنه.
و هنوز سایتها هنوز ناامن بودن. یه بار داداشم خرید اینترنتی کرد و به جای ۱۵ هزار تومن از حسابش ۱۵۰ هزار تومن برداشتن. همون یه دونه تجربهی بد برای خونوادهی ما شد مار و ما شدیم مارگزیده. دیگه هر جا اسم خرید اینترنتی میشنیدیم با حداکثر سرعت ممکن از مهلکه دور میشدیم.
رفت و رفت تا همین چند سال پیش. یهو کرونا شد. یهو کسب و کارهای اینترنتی رونقی گرفتن که قبلش نداشتن. از سر اجبار بود و چارهی دیگهای نداشتیم. ولی حالا اینطوری شده که مامان بابام میان خودشون میگن «آسیه میتونی حساب بلوبانک برای من باز کنی؟» و من سینه ستبر میکنم و با فاز مهندس کامپیوتر بودن میرم جلو. براشون نصب میکنم و میگم «ببین دیگه نیاز نیست وایسی برات رمز دوم پیامک بیاد و همینجوری بزنی تایید، خودش میره.» تهش هم طوری رفتار میکنم انگار خودم کل اینها رو طراحی کردم و ساختم.
تکنولوژی همینه دیگه، هر روز یه قدم برمیداره، گاهی کوچیک و گاهی بزرگ برای آسایش بیشتر ما.
با این که خودم یه نمه بچه محسوب میشم، ولی یادمه اون روزایی که برای یه پرداخت قبض ساده آب و برق میرفتیم دفتر پیشخوان و تو صف وایمیستادیم. بعدش هم که نوبتمون میشد یه کارمندی با یه قیافهی شبیه تنبل درختی از بالای عینکش بهمون خیره میشد و میگفت «بله؟ امرتون؟». یه کاغذ هم میداد دستمون که شناسه قیض و شناسه پرداخت بنویسیم واسهشون و بعد کلی معطلی بالاخره واریز میشد و یه دونه رسید میگرفتیم و برمیگشتیم خونه. من واقعا ازین کارا متنفر بودم. نه به خاطر معطلیش، به خاطر اینکه همیشه کارمندای دفتر پیشخوان نزدیک خونهمون یه طوری بهم نگاه میکردن انگار تقصیر منه. شاید بپرسین چی تقصیر منه، باید بگم خودم هم نمیدونم. زندگی اینترنتی واقعا بهشت درونگراهاست!