راستش را بخواهید قبل از شروع چالش کتابخوانی و در فروردین ماه، زمانی که عنوان چالش شهریور ماه را دیدم با خودم گفتم چه مسخره، چه موضوعات بی منطقی. آخر چرا باید یک بزرگسال کتاب کودک و نوجوان بخواند؟ اصلا چه معنی دارد؟ درست در همین لحظه حس کردم شازده کوچولو و آن گل بداخلاقش با اخم و عصبانیت من را نگاه می کنند و حسابی خودم را توبیخ کردم که ای اسمای بی احساس چطور دلت آمد شازده ی عزیز را ناراحت کنی؟ خلاصه که تصمیم گرفتم کتاب پاستیل های بنفش را بخوانم.
چیزی که از همان ابتدای کتاب من را کنجکاو کرد، خود پاستیل های بنفش بودند. یادم نمی آید تا به حال پاستیل های بنفش خورده باشم و هیچ حسی به این مدل پاستیل نداشتم به خاطر همین اولین کاری که کردم این بود که پاستیل های بنفش پیدا کنم و مزه اش را بچشم، شاید بتوانم حسی که جکسون و کرنشا به این مدل پاستیل ها دارند را تجربه کنم و بهتر بتوانم درک کنم ولی تلاش هایم نتیجه ای نداشت و نتوانستم پاستیل های بنفش پیدا کنم. بگذریم که اصلا نیاز نبود واقعا پاستیل بنفش بخوری تا بتوانی حال و هوای این کتاب را حس کنی.
به خود کتاب برسیم. من زیاد کتاب نوجوان نخواندم و زمانی هم که نوجوان بودم متاسفانه اینقدر که الان کتاب های درجه یک نوجوان هست، پیدا نمی کردم بخوانم. در نتیجه از همان نوجوانی کتاب بزرگسال خواندم.
کتاب پاستیل های بنفش خوب نوشته شده و زمان خواندن این کتاب من که اصلا حس نکردم دارم کتاب بچه ها را می خوانم.
جکسون داستان، شخصیت جالبی داشت و دوست اش داشتم ولی یک قسمت هایی از کتاب بود که برای جکسون و رابین بغص کردم و حالم گرفته شد. ولی چیزی که این قضیه را پوشش می داد حصور کرنشا، این دوست خیالی و مرموز جکسون بود. دوستی که خود جکسون نام کرنشا را برایش انتخاب کرده بود و مدت ها رهایش کرده بور و حالا که نیاز به کمک داشت سر و کله کرنشا پیدا شده بود.
انتخاب نام کرنشا هم جالب توجه بود ولی چیزی نمی گویم تا خودتان کتاب را مطالعه کنید.
روند داستان را دوست داشتم و به نظرم خیلی هم خوب به پایان رسید و تصویر زیبایی در ذهنم به جا گذاشت. با خواندن این کتاب زندگی در مینی ون را تجربه کردم، همراه جکسون یک دوست خیالی داشتم، با مادر و پدر مثبت اندیش جکسون همراه شدم و در نهایت همراه قصه مزه ی پاستیل های بنفش را بدون اینکه چشیده باشم ، حس کردم.
بر خلاف جکسون من در کودکی دوست خیالی نداشتم و حالا که با دوست خیالی جکسون آشنا شدم باید اعتراف کنم که به او حسادت کردم. افسوس خوردم که چرا آن زمان دوست خیالی برای خود نداشتم.
بعد از خواندن کتاب پاستیل های بنفش حالا شازده کوچولوی دوست داشتنی در سرزمین ذهن من دوست جدیدی چیدا کرده به نام جکسون و دوست خیالی جذابی به نام کرنشا. امیدوارم شازده کوچولو هم مانند جکسون از پاستیل های بنفش خوشش بیاید.
کتاب پاستیل های بنفش
نویسنده:کاترین آپلگیت
مترجم:آناهیتا حضرتی
نشر:پرتقال
نسخه الکترونیک از اپلیکیشن طاقچه