کمتر کسی است که فردریک بکمن را نشناسد. نویسنده که مشهورترین اثرش شاید مردی به نام اوه باشد . از آثار دیگرش که خواندم :دوست دارم، تمام چیزهایی که پسرکوچولویم راجب دنیا باید بداند و کتاب امروز :هرروز راه حانه دورتر و دورتر می شود.
آثار فردریک بکمن اینگونه است که تو را یا بیش از حد می خنداند(مردی به نام اوه، تمام چیزهایی که پسرکوچولویم راجب دنیا باید بداند )یا می گریاند یا ممکن است غمگین شوید ( بازهم مردی به نام اوه ، هرروز راه خانه دورتر و دورتر می شود ، دوستت دارم )
و می توان درهمه این آثار به یک اشتراک رسید: مفهومی عمیقی که در بردارند .
هرروز راه خانه دورتر و دورتر می شود داستان آشنایی است که شاید برای خودمان هم اتفاق افتاده باشد یا درگوشه کنارها کسی آن را زندگی کند .
اینجا پدربزرگی داریم که به همراه نوه اش از خیلی چیزها حرف می زنند . از زندگی، ریاضی و مهمتراز همه خاطرات ارزشمند که روز به روز کمرنگ تر می شوند و پدربزرگ آن ها را به فراموشی می سپارد .
عشق را به تصویر می کشد و نوآ پا به پای پدربزرگ اوراهمراهی می کند .
یک جای کتاب بکمن می نویسد:
پسرک می پرسد :چطوری عاشق شدی ؟
...
پدربزرگ می گوید:هیچ وقت تو زندگی از خودم نپرسیدم چطوری عاشقش شدم نوآ_نوآ فقط شدم .
یا جایی که می گه :
کسی که برای زندگی شتاب داره درواقع برای مرگ عجله می کنه.