یکی از شب های کودکی رو یادمه که مادرم به ماه اشاره کردن و گفتن ببین ماه چه قشنگه ، کوچه رو ببین چه قد شگفت انگیزه ،درختا رو ببین چه قد کشیده ان و راز رشدشونو دارن حفظ میکنن.
اون لحظه داشتم با خودم میگفتم :ماه که مثل هرشبه، کوچه کجاش خاصه؟ مگه کوچه خاص داریم؟ درختا تو خلقتشون اینه رشد کنن ،اگه نه پس چیکار دارن . چرا این قد همه چی رو مامان پیچیده میکنه .بعدش مامان رو کردن به منو و گفتن:آدم تا وقتی یه چیزو نداشته باشه قدرهیچ کدومو نمیدونه ، مابرامون عادی که هرصبح بیدار بشیم و ببینیم خورشید طلوع کرده ،درختا سربه فلک کشیدنو.. اگه یه روز خورشید نباشه ،اگه درختی نباشه اونوقته که ما میفهمیم چی رو از دست دادیم .
سال کنکورم بود که کتاب سه روز برای دیدنو خوندم . اون موقع توی گیجی زیادی بودم.انگار هرچیزی که برام ارزشمند بود و گم کرده بودم . حتی خودمو .البته مطمئن نیستم الآن پیداشدم یانه. اون موقع با دیدن کتاب سه روز برای دیدن یاد فیلم (معجزه گر) افتادم . فیلم درباره دختر نابینا و ناشنوایی بود که هیچ کس نمیدونست قراره درآینده یکی از درخشنده ترین نویسندگان بشه . اون هلن کلر بود و یادمه وقتی کتابشو خوندم بارها تومسیرخونه تا کتابخونه چشمامو می بستم و تظاهر می کردم بیناییمو ازدست دادم و تنه درختارو لمس می کردم و برگا رو با چشم دل سعی میکردم ببینم . بارها چشامو بستم و دست میکشیدم به صورت خودم تا بتونم از طریق لمس صورتم ،چهره امو شرح بدم . اینکارهابهم آرامش می داد. بهم آرامش می داد که من همین نزدیکیام فقط کافیه جهان اطرافمو درک کنم . کنکورو به طور عقلانی ببینم نه به صورت یه هیولا. اینکار بهم خاطراتی داد که سال آخر دبیرستان برام مفهومی باشه نه پراسترس. پراز حس های خوب شناختن باشه. هرچند اندک .
هلن کلر تو بخشی از کتاب میگه :
و اینجاست که میبینیم چه چیزهایی که وجودشون برای ما عادی شده و اگر ماهم جای دوست هلن کلر بودیم احتمالا همین پاسخ رو بهش می دادیم . هلن کلر که آدمایی مثل ما بهش لقب نابینا میدن که البته روشن دل لفظ درسته از دیدن هاش میگه . از اینکه جهان رو دیده بدون اینکه چشم جسمش شفا پیدا کرده باشه . اون بانوشته هاش پلی میزنه از قلب خودش به قلب ما و ما رو به یک سفر می بره اینکه اگر می دید فقط سه روز فرصت برای دیدن داشت چه چیزهایی رو می دید. در طول خوندن این کتاب این سوال به ذهن آدم میاد که ما در موقعیت هلن چه میکردیم ؟ اگر میدونستیم سه روز دیگه قراره بیناییمون ازمون گرفته بشه سراغ چه کسایی می رفتیم؟ چه مکان هایی رو می دیدیم؟ با اینکه امروز برای باردوم تو زندگیم این کتابو می خوندم اما باز همون تازگی رو داشت . انگار که هلن مثل یه دوست بردبار روبه روم نشسته و برام میگه چیکار کنم . چی بدونم.پس نمیشه گفت این کتاب برای کیاست یا چه سنی اونو بخونه خوبه . تو هرسنی باشین ،هرجاکه باشین هلن کلر با نوشته هاش به قلب شما رسوخ پیدا میکنه.
و سخن آخر از مترجم کتاب:چه به جا روی سنگ قبرش نوشته اند :اینجا کسی خفته است که در زندگی هرچه در توان داشت ، انجام داده است .