بعد از چند سال زندگی در خوابگاه متاهلی، برای اولین بار توی زندگی مشترک میخواستیم خونه اجاره کنیم، بعد از کلی گشتن با امید و ناامیدی و دیدن خونه های عجیب و غریب و صاحبخونه های عجیب تر از خونه هاشون که برای آپارتمان سی پنج متری دوربین مدار بسته گذاشته بودند و یا یهو در لحظه قولنامه نوشتن صد تومن میذاشتند روی کرایه!
بلاخره یه آپارتمان نقلی خوشگل گیرمون اومد با صاحبخونه ای که اگرچه خودش هم زندگی کارمندی داشت و پولدار نبود و خونه شو کرایه داده بود تا خونه کمی بزرگتر مناسب خانواده چهارنفره اش، کرایه کنه ولی دل بزرگ و روی گشاده داشت و حرص پول و استهلاک خونه رو نمیزد .به جاش رضایت مستاجر براش مهم بود. با اشاره گنگی که به صاحبخونه بداخلاقی که خودشون اول زندگی داشتند کرد، میشد حدس زد با خودش عهد کرده اگر یه روزی صاحبخونه شد، همه ی کج خلقی ها و حرص طمع هایی رو که دیده با خوبی جبران کنه!
در هر صورت هر چه که بود عهدش یا اخلاقش! خدا خیرش بده، بعد از چند سال هنوز که هنوزه یاد اون صاحبخونه و رفتار دوستانه اش حالمو خوب میکنه و با خودم میگم چه خوبه که آدم توی هر موقعیت و هر شرایطی هست، داشتن یا نداشتن و بالا یا پایین زندگی؛از خودش خاطره خوب و حال خوب به جا بذاره، مثل صاحبخونه ما !
خلاصه با همه ی این تفاسیر،بلاخره ما و این آقای صاحبخونه رفتیم بنگاه برای نوشتن قولنامه! توی بنگاه دو تا مرد مسن بازنشسته بودند یکی شون عینکش رو گذاشته بود نوک دماغش و اطلاعات رو می پرسید و با نهایت دقت می نوشت :
آدرس محل کار؟
همسرم گفت : تهران، دانشگاه صنعتی...، دانشکده علوم، آزمایشگاه نانو ذرات
قولنامه نوشته و تکمیل شد و ما اومدیم خونه.
قولنامه رو باز کردیم و دیدیم با خط خوش نوشته :
آدرس محل کار : تهران، دانشگاه صنعتی...، دانشکده علوم ، آزمایشگاه نانو زهرا!
اون روز خیلی خندیدیم و هنوزم بعد از سالها یاد اون صاحبخونه و اون بنگاه دار و نانو زهرا خنده میاره روی لب هامون و حالمون رو خوب میکنه.
✍عاطفه https://t.me/rozy_rozegary_Sweden