صبح جمعه ۲۹ تیر، توی کمپی وسط کوه های آلپ سوئیس، از خواب بیدار شدیم. وسایل و چادر رو جمع نکردیم، چون قصد داشتیم یک شب دیگه هم توی همون کمپ بمونیم. نقشه نشون میداد که توی اون منطقه چند تا تلکابین و تله سی یژ هست.
نهار و چای برداشتیم و با ماشین به سمت ارتفاعات و یکی از ایستگاه های تلکابین حرکت کردیم. طبیعت خیلی زیبا و به طرز عجیبی تمیز بود. علاوه بر سخاوت طبیعت، مشخص بود که برای تمیزی و زیبایی اش وقت و هزینه ی زیادی میشه، مثلا بااینکه توی جاده و در ارتفاعات بودیم. چمن های کنار جاده به تازگی با ماشین اصلاح شده بود و هنوز خرده های چمن روی زمین بود. یا در بعضی قسمت ها، مامورین و کارگرها مشغول کار بودند.
نکته ی جالب دیگه اش، تاکستان های مرتب در دامنه کوه ها بود. درخت های انگور طوری منظم کاشته شده بودند که دیوار های سبز با فواصل مساوی در دامنه های شیب دار کوه ها درست کرده بودند. این تاکستان های منظم و دیواری شکل، توی بقیه کشورهای جنوب اروپا هم دیده میشد اما توی سوئیس خیلی بیشتر و توی دامنه شیب دار کوهها بود. به ایستگاه تله سی یژ رسیدیم و ماشین رو پارک کردیم و بلیط خریدیم.( ۳۰ فرانک سوئیس(chf) برای دو بزرگسال)
میتونستیم، چهار نفره یا دو نفره سوار بشیم؛ ما چهار نفره نشستیم و مسئولش وسایلمون رو توی کابین بعدی برامون فرستاد. مسیر خیلی زیبا بود و سکوت عجیبی داشت. به بالای کوه که رسیدیم، یک چشمه آب خنک بود و تپه ای که روش یک سرسره بزرگ گذاشته بودند و پایینش هم وسایل بازی بچه ها. از بالای تپه کل کوه ها و دشت های اطراف زیر پات بود و منظره ی فوق العاده ای مینشست توی قاب چشمات.
کنار تپه هم یک کافه رستوران تقریبا بزرگ بود. پایین تپه و رو به روی چشمه هم یک تابلوی راهنمای بزرگ زده بودند که مسیرهای پیاده روی و کوهنوردی رو نشون میداد. یکی از مسیرهای پیاده روی به یک دریاچه در قله کوه میرسید و هشت کیلومتر فاصله داشت از نقطه ای که ما بودیم. فضای کوه، اصلا شلوغ نبود و اون آدمهای کمی هم که بودند، اغلب بزرگسال و حرفه ای بودند؛ چوبدستی و کوله پشتی و کفش کوهنوردی داشتن.
ما: لباس معمولی، صندل تابستونی، ساک پیک نیک، کیف شونه ای و دوتا بچه چهار و دو ساله و کیف لباس هاشون! انگار رفتیم مهمونی!!
هوا هم گرم و آفتابی بود. بعد از اینکه بچه ها توی پارکش بازی و مخصوصا روی سرسره بزرگش حسابی سرسره بازی کردند. با همون ساک پیک نیک سنگین و بچه ها راه افتادیم به سمت مسیر منتهی به دریاچه، در حالیکه تقریبا هیچ امیدی نداشتیم که بهش برسیم! همون ابتدای مسیر یکی دو تا خانواده دیگه از کنارمون رد شدند یکی شون مثل ما یک خانواده چهار نفره بود که تنها تفاوتشون با ما داشتن کوله پشتی و کفش کوه بود. ولی سریع رفتند و از ما دور شدند.
گروه بعدی یک زوج پیر بودند که علی رغم سنشون کاملا مجهز و حرفه ای اومده بودند و بی وقفه میرفتند.
سلام و علیکی کردند و در حالیکه هنوز لبخند احوالپرسی روی لب ما بود، اونا توی پیچ مسیر، ناپدید شدند.
با دیدن اونا، انگیزه ی بیشتری برای رفتن و ادامه ی مسیر پیدا کردیم و سریعتر رفتیم.
یک سوم از مسیر رو که رفتیم، یک سایه مختصر توی دامنه کوه پیدا کردیم و نشستیم و نهارمون که ساندویچ تخم مرغ آب پز با گوجه خوردیم.( تنها لطفی که به خودمون کرده بودیم این بود که قابلمه پلو نبرده بودیم برای نهار!) دخترم که به قول خودش دختر کوهنورده و از ابتدای دیدن کوه های آلپ در مسیر جاده مدام میگفت که بریم بالای این کوه ها و الان به هدفش رسیده بود و با سرعت خوبی هم می اومد. پسرک هم در این مرحله از زندگی، علاقه وافری به پرتاب سنگ در آب داره و در حالیکه خودش به زور داشت سربالایی رو می اومد، حتما چندتا سنگ یا یک تخته سنگ، برمیداشت وبا خودش می آورد به امید رسیدن و پرتاب در آب! هر چند میخواست کم نیاره ولی دیگه حسابی خسته شده بود و نسبت به سن کمش خیلی راه اومده بود.
بعد از اینکه نهار خوردیم، دیدیم واقعا حیف که بقیه مسیر رو نریم و دریاچه رو نبینیم؛ آخرش، ساک پیک نیک و کیف بچه ها رو جایی بین درختها جاساز کردیم؛ که بار مون سبک باشه و کوچکترین فرد گروه هم نشست روی کول باباش و راه افتادیم به سمت دریاچه.مسیر صاف بود اما شیب تندی داشت.
حدودا دو سوم مسیر رو که رفتیم، زوج مسن رو دیدیم که در حال برگشت از قله بودند و ما هنوز نرسیده بودیم!!! بهمون گفتند که بیست دقیقه تا دریاچه مونده
البته ما بچه کوچک داشتیم و برای نهار توقف کرده بودیم ولی اونا هم با توجه به سنشون معلوم بود که ورزشکارند و بی وقفه میرفتند.
البته از این پیرهای ورزشکار اینورا ( توی سوئد و اروپا کلا) زیاد دیده میشه و تقریبا عادی هست برای اینجا و البته متفاوت با سبک زندگی اغلب افراد مسن در ایران.
توی مسیر یکی دوبار دیگه کنار چشمه ها توقف کردیم و خلاصه بلاخره به قله و دریاچه رسیدیم. دریاچه درست بالای کوه و در یک گودی قرار گرفته بود. منظره قشنگی داشت. کنارش نشستیم و چند لحظه دست و پامون رو توی آب که خیلی سرد بود، گذاشتیم.
مسیر برگشت رو خیلی سریعتر اومدیم پایین و البته این بار باید مواظب می بودیم که بچه ها توی شیب کوه قل نخورند! زودتر از چیزی که فکر میکردیم به ایستگاه تله سی یژ رسیدیم و سوار شدیم و برگشتیم پایین.
توی مسیر برگشت دیگه هوا خنک شده بود و کمی احساس سرما میکردیم. همچنان سکوت بود و چشم انداز به سمت پایین، که زیباتر بود.
✍عاطفه