یکی بهم گفت نیاز دارم بیشتر حرف بزنم، بهم گفت باید دوستای بیشتری پیدا کنم . گفت تنهایی و مدام خونه موندن فقط حالمو بد تر می کنه.گفت اگه تظاهر کنم که حالم خوبه کم کم واقعا حالم خوب میشه. راست می گفت!
تک تک حرفاشو با تمام وجودم قبول داشتم.
چندروز اخیر بیشتر از دوسه کلمه حرف نمی زدم ، از ادما دور می موندمو خودمو تو تاریکی افکارم حبس میکردم. دیگه حتی حوصله ی نوشتن افکارمم نداشتم! البته اولین بارم نبود ولی این چند روز افسردگیم توی اوج خودش بود...
امشب تا خود صبح (که الان باشه) نتونستم بخوابم و فکرای مختلف به سرم میزد. باید دوباره سر پاشم ولی اخه چطوری؟ از کجا شروع کنم؟ اصلا می تونم؟ میگن نجات دهنده توی آیینه است ولی من به این یارو اعتماد ندارم!نمیشه یکی دیگه باشه؟ یا از همون اول خودم یکی دیگه باشم؟ هعی...شاید از امروز شروع کنم و تو اوج تاریکی شخصیت اصلی زندگیم شم!
کاش اینبار بتونم خودم و از این لجنزار نجات بدم... کاش فقط یه انگیزه ی زرد نباشه...