مروری بر نظریات کلود لویی استروس در باب مردمشناسی ساختارگرا
کلود لویی استروس از ابتدای قرن بیستم تا ابتدای قرن بیستویکم چهره شاخص مردمشناسی بود. استروس با وجود آنکه جزو نظریهپردازان ساختارگرا محسوب میشود، اما نگاه تازهاش به مردمشناسی او را بدل به پدر مردمشناسی مدرن کرد. استروس علیرغم پیشینیان خود تمرکزش را در حوزه رفتارگرایی قومها و مردمان نواحی مختلف محدود نکرد و به سازوکار شکلگیری فرهنگ و ریشههای برخورد و توصیف بشر در طول تاریخ پرداخت.
برای شناخت بیشتر دیدگاههای استروس ابتدا باید بدانیم که مردمشناسی ساختاری چیست. ساختارگرایی دانشی است که عناصر سازنده هر پدیده را به کوچکترین جز آن تقسیم میکند. سوال این بود که آیا برای ذهن بشر نیز میتوان اصول ساختاری در نظر گرفت. استروس با همه سعی و خطاهایی که داشت موفق به انجام این کار شد.
استروس سعی کرد تا الگوی سوسوری درباره زبان را در مردمشناسی به کار گیرد. او در انجام مطالعات خود چنین نشان میداد که از سیستمی استقرایی بهره میبرد در حالی که بعدها کسانی که به تحلیل روایت پرداختند ثابت کردند که مطالعات استروس بر پایه قیاس صورت گرفته است. سوسور در دهه اول ۱۹۰۰ نگاه ساختارگرایانه را به ادبیات منتقل کرد. ساختارگرایی تا پیش از آن شیوهای علمی برای یافتن اجزای تشکیلدهنده پدیدهها بود. ذرات بنیادین زبان واجها هستند و سوسور به این نتیجه رسید که کنار هم قرار گرفتن واجها برای ساخت کلمات و در واقع کل جهانواره زبانی بشر قراردادی است. او قاعده تمایز را مطرح کرد و گفت واج ذاتا بیمعناست و چیزی که واج را معنادار میکند تمایزش از سایر واجهاست. سوسور معتقد است که ویژگیهای نظاممند یک زبان لانگ را میسازد و گفتههایی که در لحظه خلق میشود برسازنده پارول است. بنابراین در گفتوگوی دو نفر لانگ ثابت است و چیزی که موجب تفاوت گفتههای آن دو میشود نحوه چینش کلمات و جملات و در واقع پارول است. سوسور اعتقاد دارد برای بررسی ساختار زبان باید قواعد پارول آن را مدنظر قرار داد.
استروس در تحقیقات خود از بین گونههای مختلف زبانی سراغ شعر نرفت، زیرا شعر در میان این سطوح در بالاترین سطح قرار دارد. استروس برای پیدا کردن اصول ساختاری ذهن بشر سراغ نظامی رفت که کمترین وابستگی را به زبان داشته باشد و مطالعاتش را بر روایتهای عامیانه (اسطوره) متمرکز کرد. با وجود آنکه اسطوره دستمایه یک متن ادبی است اما خودش متن ادبی محسوب نمیشود. اسطوره بر خلاف شعر که نهایت عدمصراحت و تحریف در آن صورت میگیرد دو ویژگی دارد: صریح و جهانشمول است.
اسطوره -نمونهای جهانشمول از زبان عامیانه- کهنترین و بدویترین توصیف و برخورد بشر از زندگی است. استروس در ابتدا این سوال را مطرح کرد که به طور مثال چند زئوس در اسطوره وجود دارد؟ او پاسخ میدهد که یک زئوس در اسطوره وجود دارد، با شاخ و برگهای بسیار. در واقع اسطورههای مختلف پارولهایی (گفتمانهایی) از یک لانگ (زبان) ثابت هستند.
استروس اسطوره را به واحدهای کوچکتر (تک جمله، صفت و کنش) تقسیم کرد. همانطورکه واج را جزییترین واحد زبان نامیدهاند، او جزئیترین واحد اسطوره را میتِم نامگذاری کرد. بنابراین با قرارگیری میتمها با ترتیب مشخص در کنار یکدیگر ساختار اسطوره ساخته میشود. برای کشف ساختار یک اسطوره ابتدا باید ساختار میتمها را کشف کرد.
استروس تعداد زیادی اسطوره را مورد بررسی قرار داد و به این نتیجه رسید که اسطورهها دارای مضامین مکرر هستند. اما دلیل این تکرار چیست؟
استروس میگوید: یک نظام غایی وجود دارد که تمام پدیدههای فرهنگی متعلق به آن هستند. این ساختار دگرگونیناپذیر است. ساختارگرایی تلاشی است برای یافتن آن ساختار دگرگونیناپذیر و عنصری که تغییر نمیکند. ساختار غایی با یک فرض به دست میآید: انسان در اولین برخورد با پدیدههای اطراف خود سعی میکند به آنها معنا بدهد و این معنا را از طریق تقابلی که برای پدیدهها قائل میشود میسازد. انسان را به زن و مرد تقسیم میکند و حیوان را به اهلی و وحشی. در واقع چیزهایی که با هم تقابل دارند ارتباط هم دارند و معنا در تقابلی شکل میگیرد که طرفین آن به هم مرتبط هستند. سوال اینجاست که چه منطقی پدیدهها را مثبت یا منفی میکند. این ساختار اسطوره است که طبقهبندیهای بشر را معنادار میکند. انسان هر جا که نمیتواند توجیه کند به دنبال ساحت اسطوره میرود و این چنین مثبت و منفیها برای ما معناساز و سرنوشتساز میشوند. سرانجام دریافتهای بنیادی از تقابلها به کنشهای فرهنگی تبدیل میشود و این چنین است که دریافتهای بشر بدل به توتمها و تابوها میشود. در فرهنگی زن را زنده به گور میکنند و در فرهنگ دیگر او را میستایند. در فرهنگی سگ نجس است و در فرهنگ دیگر عضوی از خانواده محسوب میشود. یا شب و روز دو المان خنثی هستند، اما در اسطوره شب نشانی منفی دارد و روز مثبت. ارزشگذاری میان شب و روز تنها یک قرارداد بر اساس تمایز این دو است.
استروس در بررسی اسطورهها به این نتیجه میرسد که ساختار اسطورهها یکسان است و تنها یکسری تجربههای خاص منجر به تمایز آنها شده است. او آن جزئیات و تجربههای خاص را پارول و کلیات مشترک را لانگ نامید.
منتشر شده در روزنامهی کلید ـ ۱۳۹۴