پروندهای برای غلامرضا تختی
لوریس چکناوریان: زندگی تختی یک تراژدی کمدی بود
پسر تختی معتقد بود پدرش را رفقایش با دور شدن از او کشتند...تختی وجهۀ سیاسی نداشت...اگر ورزشکار میماند قطعا امروز فراموش شده بود.
دانشجوی رشته آهنگسازی و رهبری ارکستر دانشگاه میشیگان آمریکا بود که خبر درگذشت غلامرضا تختی را در روزنامهها خواند؛ خبری که میگفت جهانپهلوان تختی خودکشی کرده است و تا امروز هم باوری غیر آن ندارد. خاطره محو دیدار کشتیگیر نامدار ایران در ورزشگاه امجدیه، در ذهن این آهنگساز و رهبر ارکستر پررنگ شد چنانکه تختی و کوروش کبیر را دو شخصیتی میداند که زندگیاش را تحت تاثیر قرار دادهاند. لوریس چکناوریان حالا در ۷۷ سالگی قصد دارد دو سمفونی برای این دو شخصیت آرمانی خود به روی صحنه برد. او از تراژدی زندگی تختی گفته، از سوگ شهلا و سکوتش.
چه شد که بعد از ساخت سمفونی «کوروش کبیر» به فکر ساخت سوئیت سمفونی «تختی» افتادید؟
من در زندگی همواره تحت تاثیر دو شخصیت بودهام، کوروش کبیر و جهانپهلوان تختی. در سوئیت سمفونی تختی قسمتهای عمده زندگی او را به صورت تابلو به تصویر کشیدهام. موومان پیشدرآمد این سمفونی خبر مرگ و خودکشی اوست که یک سوگواری عمومی و ملی را نشان میدهد، بعد از آن تولدش است تا اولین قهرمانیاش در ایران. قسمتی هم راجع به زمانی است که اولین مدال طلای المپیک را میگیرد. بعد کار نیک او برای زلزله بوئینزهرا و تمام درد و اتفاقاتی که آنجا افتاد را نشان میدهم. سپس داستان ازدواج تختی و شهلا توکلی است. بعد از ازدواج صحنهای هست که تختی در مسابقات تولیدو موفق نمیشود مدال کسب کند. در تحقیقاتم از آقای مسجدجامعی شنیدم که تختی در راه بازگشت از تولیدو به کربلا میرود و به حضرت ابوالفضل تأسی میکند. تختی نگران بود دست خالی به ایران برگردد ولی پس از بازگشت با استقبال مردم روبهرو میشود و در قالب یک جشن از او استقبال میکنند که این استقبال هم در سمفونی هست. بعد از آن مردم از او دور میشوند چون گمان میکنند او ضد شاهی و مصدقی شده و شاه ممکن است او را دوست نداشته باشد، حقوقش را میبرند و شرایط را برای او سخت میکنند. تختی به امام رضا(ع) بسیار علاقه داشت و مدالهاش را هم به موزه صحن تقدیم کرد. در این سمفونی موومانی داریم که به علاقه و رابطه او با امام رضا(ع) میپردازد و بعد تصمیم به خودکشی میگیرد و در یادداشتهایش مینویسد که خودکشی چه کار سختی است ولی خب تصمیمی است که گرفته است. راجع به بابک و دلنگرانیهای تختی درباره او نیز موومانی در سمفونی هست. من این اثر را برای ارکستر و گروه کر بزرگ نوشتم و خوشحالم از اینکه قرار است تا دو هفته دیگر برای تمرین به اوکراین بروم و تا پیش از عید این سمفونی را به همراه سمفونی کوروش در برج میلاد اجرا کنیم.
تختی در ذهن شما چه جایگاهی داشت که از او برای ساخت این سوئیت سمفونی الهام گرفتید؟
زندگی تختی به نوعی به زندگی من شباهت دارد. وقتی سیزده یا چهارده سالم بود رهبر ارکستر پیشاهنگها در باشگاه آرارات بودم. ارکستر پیشاهنگها در امجدیه برنامه اجرا میکرد و عموما ورزشکاران به آنجا میآمدند و تختی هم در میان آن ورزشکاران بود. ولی من هیچ وقت از نزدیک با او صحبت نکردم؛ فقط از دور دیدمش که خاطره واضحی هم از آن در ذهنم نمانده. وقتی ۵۳ ساله بودم و در ارمنستان زلزله شد، من هم رفتم آنجا و کمکهای مالی جمعآوری کردم. من هم برای استقلال ارمنستان بر ضد کمونیستها مبارزه کردم. بعد از مطالعاتی که درباره زندگی تختی داشتم چیزی که از او برای من مهم شد رسیدن به این مثال آلمانی بود که میگوید «آدم آمد و آدم رفت». تنها کسانی که در زندگی من آدم آمدند و آدم رفتند کوروش کبیر و تختی بودند.
برای رسیدن به پانزده موومان این سوئیت سمفونی چه مدت تحقیق کردید و سراغ چه کسانی رفتید؟
کم و بیش جویای آنچه درباره او نوشته یا گفته میشد بودم ولی تحقیق جدیام به دو سال پیش از نوشتن سمفونی باز میگردد. من کتابهای زیادی خواندم. با دوستان، برادرزاده و همسر تختی ملاقات کردم. خانم توکلی به سختی قبول میکرد کسی را ببیند ولی خب شانس آوردم که رفتم و ایشان را دیدم.
همسر تختی را ماه آخر حیاتشان در بیمارستان ملاقات کردید؟
نه یک ماه و نیم قبل از فوتش او را در خانه دیدم. این دیدار برای من خیلی جالب بود. از ایشان برای تماشای اجرای سوئیت سمفونی تختی دعوت کردم و او هم قبول کرد و وقتی میخواستم بیرون بیایم به من گفت: «آقای چکناوریان میخواستم به شما بگویم که اگر من بیست سالم بود باز هم با تختی ازدواج میکردم.» این حرف آنقدر روی من تاثیر عمیقی گذاشت که گریهام گرفت. هنوز هم این مساله برای من تکاندهنده است. به منزل که آمدم آنقدر تحت تاثیر خانم شهلا بودم که «سوگ شهلا» را نوشتم.
به خاطر کامل کردن تحقیقتان برای نوشتن سوئیت سمفونی تختی به دیدن شهلا توکلی رفته بودید؟
نه من آن زمان سمفونی تختی را نوشته بودم. دیدن او برای من خیلی مهم بود. دائم فکر میکردم هنوز چیزهایی هست که باید بدانم و فکر میکردم با دیدن او به بخشی از آن چیزی که به دنبالش هستم میرسم.
یعنی با وجود نوشتن سوئیت سمفونی تختی، تراژدی او هنوز در ذهنتان تمام نشده بود و ادامه داشت؟
بله در ناخودآگاهم میخواستم شهلا توکلی را ببینم. این خانم نقش خیلی مهمی در زندگی تختی داشت. تختی از محلات پایین شهر بود و شهلا توکلی از بالای شهر، این دو با هم اختلافات طبقاتی و اجتماعی داشتند. بعد از آنکه «سوگ شهلا» را نوشتم نگران بودم که اگر خانم شهلا به تماشای اجرای آن بیایند من نمیتوانم در حضور ایشان سمفونی سوگشان را اجرا کنم. اما یک ماه بعد ایشان فوت شدند و عملا تشییع جنازه او با خلق «سوگ شهلا» همزمان شد.
«سوگ شهلا» قرار است چه حسی را منتقل کند؟ و اگر او زنده میماند چه میکردید؟
اگر بود در حضور خودش آن را اجرا نمیکردم، یا شاید هم از او عذرخواهی میکردم. شهلا توکلی زنی بود که تمام عمر سکوت کرد و بعضی آدمها حرفهای خوبی راجع به او نمیزنند و معتقدند که او باعث خودکشی تختی شده است. او زن بزرگی بود که با وجود زیبایی هیچگاه بعد از تختی ازدواج نکرد. وقتی در سالخوردگی دیدمش هم زیبا بود. برخی مردم بدون اینکه واقعا به او نزدیک شوند همینطور سطحی دربارهاش قضاوت کردند. من «سوگ شهلا» را پیوست کردهام به تشییع جنازه تختی و این دو تبدیل به یک اثر شده است. ممکن است کسی بخواهد «سوگ شهلا» را به صورت اثر مستقلی اجرا کند ولی برای من این دو اثر یکی است و آن را کامل اجرا میکنم.
شخصیتهای تاریخی مانند امیرکبیر و مصدق هم تراژدی داشتند چرا برای آنها سمفونی نساختید؟
در زندگی هر کس یک نفر هست که تحت تاثیرش باشد و برای من کوروش کبیر و تختی برجسته هستند. من مرتب به پرسپولیس و پاسارگاد و آرامگاه کوروش سر میزدم. نمیدانم چرا ولی علاقه زیادی به زورخانه و موسیقی مذهبی داشتم و از کودکی موسیقیهای مذهبی مربوط به محرم را جمعآوری میکردم، ولی هیچگاه آنگونه در موسیقی دستگاهی دقیق و پیگیر نشدم. مطالعه من بیشتر درباره موسیقی مذهبی و زورخانهای بود.
دقیقا منظورتان از موسیقی زورخانهای چیست؟
موسیقی زورخانهای فوقالعاده غنی است. در زورخانه ریتمهای مختلف وجود دارد و حرکاتی مانند شنا، کباده و میل چرخ هر کدام ریتم و موسیقی خودش را دارد. ۱۷ دی امسال که به مزار تختی رفتم اتفاق جالبی افتاد و برای اولین بار مرشد شیرخدا را دیدم. صدای برادر ایشان و بعدها خودشان در رادیو باعث شد که من از کودکی به صدا و ضرب زورخانهای علاقهمند بشوم و این موسیقی من را به زورخانه کشاند و برای اولین بار با داستان رستم و سهراب و روایات پهلوانی آشنا کرد. تختی هم برای من یک پهلوان بود.
مخاطب سوئیت سمفونی تختی را چه نسلی میدانید؟ به نظرتان تختی و اسطوره پهلوانی در بین نسل جوان در حال فراموشی نیست؟
تختی حتما در بین نسل جوان جایگاه دارد که امسال این تعداد از نقاشان و هنرمندان تصویر او را کشیدهاند و در گالری شیرین نمایش دادهاند و هنوز بعد از این همه سال جمعیت زیادی در سالمرگش سر خاکش میروند. زندگی آنقدر مبهم میشود که همه چیزهای پررنگ روزی در آن کمرنگ خواهند شد. کوروش کبیر هم که پایهگذار فرهنگ و تمدن این کشور است کمرنگ شده، اما کمرنگ شدن دلیل بر فراموشی نیست. زندگی مانند یک کمد است که کشوهای مختلف دارد و داستانهای گوناگون و افراد مختلف در این کشوها جای میگیرند. آنها از بین نمیروند و به سطل زباله ریخته نمیشوند، در کشوهای تاریخ قرار میگیرند.
در واقع شما با ساخت این سوئیت سمفونی کشوی مربوط به پهلوان خود را باز کردهاید.
هر کسی در زندگیاش دنبال یک قهرمان میگردد. یک نفر ممکن است تحت تاثیر امیرکبیر یا کریمخان زند یا فردوسی و حافظ و نظامی باشد. تختی برای من به عنوان یک انسان قهرمان محسوب میشود. من خیلی با ورزش او کار ندارم، اگر تختی فقط یک ورزشکار میماند قطعا امروز فراموش شده بود.
زمانی که تختی درگذشت، شما در خارج از کشور دانشجو بودید، با شنیدن خبر درگذشت او چه حسی داشتید و علت مرگ او را چه میدانستید؟
خبرش را در روزنامهها خواندم. دستخط او هست که خودکشی میکند و حس من هم این است که خودکشی کرده. روزهای آخر زندگی او به گونهای رقم خورده بود که دوستانش از ترس سیاست از او دور شده بودند و همه فکر میکردند که او عضو جبهه ملی است و شاه با او خوب نیست، برخلاف اینکه شاه با او بد نبود و خود تختی هم ضد شاه نبود و از مصدق هم خیری ندیده بود، زیرا به خاطر نزدیک شدنش به جبهه ملی اسمش را درآوردند و ضد شاه معرفیاش کردند. اینجاست که میگویند چشم آدم دربیاید و اسم آدم درنیاید. من نمیخواهم وارد سیاست شوم. سیاستمداری مثل مصدق قطعا در طول تاریخ کارهای مثبتی انجام داده، همانطور که رزمآرا و فروغی هم کارهای مثبتی انجام دادهاند و در تاریخ میمانند.
به نظر شما شخصیت سیاسی تختی مصادره به مطلوب شده است؟
به نظر من تختی با سیاست کاری نداشت. او وطنپرست بود و مملکت را دوست داشت. وقتی میگفتند نفت باید ملی شود حس ملیاش او را به حمایت ترغیب میکرد. این دلیل نبود که او مصدقی شده باشد. گاهی اوقات یک نفر که حس ملیگراییاش نمود پیدا میکند سایرین سریع روی او مهرهای گوناگون میزنند.
با توجه به این در هیچ یک از مووانهای سمفونی به زندگی سیاسی تختی نپرداختید؟
نه من با سیاست کاری ندارم. از نظر من تختی وجهۀ سیاسی نداشت، من چیزی مبنی بر سیاسی بودن تختی پیدا نکردم. مردم افسانه دوست دارند. اگر تختی به مصدق یا جبهه ملی نزدیکی داشت به خاطر وطنپرستیاش بود. یک عده که به تختی حسادت میکردند با اتکا به میهنپرستی او از آب گلآلود ماهی گرفتند. چند ماه پیش هم که با پسر تختی صحبت میکردم او معتقد بود تختی را رفقایش با دور شدن از او کشتند.
به همین دلیل زندگی تختی را یک تراژدی میدانید؟
از نگاه من زندگی انسان به طور کل یک تراژدی کمدی است. انسان از لحاظ فناوری خیلی پیشرفت کرده، ولی از لحاظ آدمیت فرقی نکرده. آدمی که در زمان کوروش کبیر در خیابان راه میرفت با من که در خیابان راه میروم فرقی ندارد. معلوماتی که من دارم دلیل بر آن نیست که من از او آدمتر شدهام. از روز اول تاریخ مردم قهرمانهایشان را به وجود آوردند و بعد هم کشتند، مثلاً تصور کنید که شارل دوگل چقدر به فرانسه خدمت کرد و آخر کنار گذاشته شد و دق کرد و مرد. چرچیل که انگلستان را از دست آلمانیها نجات داد چه شد؟ پیروز جنگ شد ولی در انتخابات بعد از جنگ پیروز نشد. همیشه همینطور بوده. خود من همیشه از اینکه مردم بخواهند قهرمانم کنند فرار کردهام. اگر بخواهید حرفهایی که در تمجید شما زده میشود خیلی جدی بگیرید به جای آنکه کارتان جدی گرفته شود خودتان جدی گرفته شدید. از نظر من لحظهای که فرد خودش را جدی بگیرد خودکشی کرده است. بسیاری از اپراهایی که من مینویسم به دلیل مخارج سنگین امکان اجرا در طول زندگیام را ندارد، ولی میدانم این آثار در آینده زنده خواهند ماند. من میتوانستم پاپ بنویسم و مشهور بشوم، ولی ترجیح میدهم امروز مشهور نشوم و به همین دلیل هیچگاه زندگی اجتماعی نداشتهام، نه مهمانی رفتهام و نه مهمان به خانهام دعوت کردهام. مردم خودشان قهرمانشان را به بالای کوه میبرند و او را از آن بالا پرت میکنند پایین.
این سوئیت سمفونی با تراژدی آغاز و با تراژدی تمام میشود. قرار است که به شنونده بعد از آنکه از سالن اجرا بیرون میآید چه حسی منتقل شده باشد؟ آیا حس میکند که تختی تمام شده یا ادامه دارد؟
معلوم است که تختی تمام شده. چیزی که تمام نمیشود انسانیت اوست. انسانیتش را از طریق عظمت موسیقی منتقل میکنم. تختی با مرگش خیلی از کسانی که از او دور شده بودند را شوکه کرد. درد یا خوشبختی را سالها بعد متوجه میشویم.
منبع: تاریخ ایرانی
هاشم صباغیان: تختی خودکشی نکرد
تختی فدایی مصدق بود. بعد از فوت دکتر مصدق نیز امنیتیها مانع نزدیکی تختی به احمدآباد میشدند...من احتمال اینکه دستگاه با دارو یا هوا به زندگی تختی پایان داد را بیشتر میدانم. تختی صاحب وجههای شده بود که برای حاکمیت مزاحمت ایجاد میکرد. احتمال مرگ طبیعی بر اثر فشار زندگی را هم نمیدهم...او از نظر جسمی در شرایط مساعدی بود و با فشارهای روحی و روانی کارش به سکته و مرگ نمیکشید...در مرگ تختی نقش دستگاههای حکومتی را پررنگتر از هر احتمال دیگری میدانم.
جهانپهلوان غلامرضا تختی جزو معدود ورزشکارانی بود که به جبهه ملی نزدیک شد و در کمیته ورزشکاران آن فعالیت کرد؛ در اینجا بود که رابطه هاشم صباغیان، نماینده کمیته دانشگاه جبهه ملی با او بیشتر شد. صباغیان پیشتر از آن، در دورهمیهای نوجوانان محله، تختی را دیده و با پیگیری مسابقات وی، با روحیاتش آشنا شده بود. صباغیان نقش دستگاههای حکومتی را در مرگ تختی پررنگ میداند و معتقد است او فردی نبود که دست به خودکشی بزند.
شروع آشنایی شما با تختی به چه دورهای برمیگردد؟ چقدر به او نزدیک بودید؟
بازخوانی تاریخ برای یک جامعه سازنده است و درسهای بسیار مفیدی را پیش روی نسلهای آینده قرار میدهد. تشکر میکنم از اینکه درصدد معرفی چهرههای تاریخساز این جامعه از طریق کسانی که در جریان بودند هستید و به این طریق چهره واقعی تاریخ را منعکس میکنید. به دلیل نزدیکی محل زندگی من و مرحوم تختی تقریبا از نوجوانی با او آشنا بودم. ما در خیابان خیام، بازار گلوبندک، ساکن بودیم و تختی در محله خانیآباد زندگی میکرد. بنابراین در جلسات و دورهمیهای عصرانه جوانها با ایشان آشنا شدم. مرحوم تختی خصوصیاتی داشت که کمتر در کسی این خصوصیات را یکجا میبینیم. میدانید که او در کشتی آزاد قهرمان جهان شد و آن روزها هم برای ایران، قهرمان جهان شدن مقام بسیار ارزشمندی بود. تختی با وجود داشتن چنین مقامی تواضع عجیبی داشت. او در سلام کردن بر همه مقدم بود و به این ترتیب همه را شیفته تواضع خود کرده بود. او سخت بر سر اعتقادات خود پابرجا بود. صحنهای از تختی در ذهن من حک شده که دوست دارم خاطرهاش را منعکس کنم: تختی در باشگاه پولاد کشتی را زیر نظر یکی از کشتیگیران قدیمی به نام بلور تمرین میکرد. شاهپور غلامرضا پهلوی، یکی از برادران شاه، رئیس کمیته المپیک بود و بعضی مواقع به سالن ورزشگاه میآمد و کشتیها را از نزدیک تماشا میکرد، گاهی اوقات هم که قرار بود مدالی اهدا کنند، او مدالها را به گردن ورزشکاران میآویخت. هر کشتیگیری که روی تشک کشتی میرفت، با ورود خود رو به شاهپور غلامرضا که در بالا نشسته بود تعظیم میکرد. از جمله کشتیگیری بود به نام امامعلی حبیبی که او هم قهرمان وزن چهارم کشتی بود و مقام بالایی داشت و همیشه تعظیمکننده بود، ولی تختی از همان ابتدا وقتی روی تشک میرفت مطلقا رو به سمت شاهپور غلامرضا نمیکرد و به سوی مردم در سه طرف دیگر خم میشد و تعظیم میکرد. تختی اعتقادی به حکومت سلطنتی نداشت و پشت کردنش به حکومت او را شاخص کرده بود. طبیعتا این رفتار تختی برای برگزارکنندگان و مسئولین کشتی سنگین بود و تبعاتی داشت. من بسیار علاقهمند بودم و مسابقات را پیگیری میکردم. مقامات دستور دادند که باید جلوی ورود تختی به سالن مسابقات کشتی گرفته شود. در یکی از آن روزها بلور بدون تختی وارد سالن شد. سالن یکصدا از جا بلند شد و هلهله کرد: «بلور تختی رو چه کردی؟ بلور تختی رو چه کردی؟» مردم آنقدر شعار دادند که مسئولین نتوانستند نظم را برقرار کنند و با مکافات مردم را از سالن خارج کردند. هرگز ارزش تختی بر حسب اعتقادات و مقام قهرمانیاش مانع جلو بردن اهدافش نشد.
تختی چه ارتباطی با جبهه ملی داشت؟
جبهه ملی دوم در ۱۳۳۹ تشکیل و پس از آن تختی وارد کارهای سیاسی شد. شورای مرکزی این جبهه از شخصیتهای مختلف سیاسی باسابقه مانند مهندس بازرگان و آیتالله طالقانی و دکتر سحابی دعوت کرد. شخصیتهایی هم مانند دکتر کریم سنجابی و دکتر آزرم از حزب ایران و داریوش فروهر از حزب ملت ایران به این شورا پیوستند. در شورای جبهه ملی کمیتههای مختلفی تشکیل شد، از جمله کمیته دانشگاه، بازار، محلات و ورزشکاران. این کمیتهها فعالیتهای تشکیلاتی میکردند. آقای شاهحسینی مسئول کمیته محلات و آقای تختی مسئول کمیته ورزشکاران بودند، من هم در کمیته دانشگاه حضور داشتم. یکی از فعالیتهای تختی و تاجیک این بود که اعلامیهها را میگرفتند و به وسیله ورزشکاران آنها را پخش میکردند. تختی نسبت به منافع ملی حساس بود و هر کجا که منافع ملی مطرح بود با جرات دفاع میکرد.
آقای شاهحسینی مسئول کمیته محلات بود یا ورزش؟
ایشان بعد از پیروزی انقلاب مسئولیت ورزشی به عهده گرفتند و در دولت موقت، رئیس کمیته ملی المپیک بودند و این سمت را تا دولت شهید رجایی حفظ کردند.
تختی را چه کسی به کمیته ورزش دعوت کرد؟ در واقع نزدیکیاش به چه کسی، انگیزه و سبب حضور او شد؟
نزدیکیاش به دو نفر میتوانست انگیزه آمدن او باشد، یکی آقای شاهحسینی و یکی هم آقای حاج مانیان که مسئول کمیته بازار بود.
حضور آیتالله طالقانی چقدر در پیوستن تختی به جبهه ملی نقش داشت؟
حضور آیتالله طالقانی بعدها موثر بود، ولی ایشان دعوتکنندۀ تختی به کمیته ورزش نبود. پس از دستگیری اعضای شورای مرکزی، در سال ۱۳۳۹ کمیتهای به نام کمیته تشکیلات تهران شکل گرفت تا در غیاب شورای مرکزی جبهه ملی فعالیت کند. در کمیته تشکیلات تهران افراد مختلفی حضور داشتند، من به عنوان نماینده کمیته دانشگاه آنجا بودم، شاهحسینی به عنوان نماینده کمیته محلات و مرحوم تختی همراه با ورزشکار دیگری به نام تاجیک نمایندگان کمیته ورزش بودند. این کمیته را به طور مخفیانه در خانهای تشکیل میدادیم که دست آخر جلسات لو رفت و ساواک به خانهای که در آن جمع میشدیم ریخت و ما را دستگیر کرد.
پس از لو رفتن کمیته تشکیلات تهران، تختی هم دستگیر و زندانی شد؟
بله. خاطرم هست که تختی و تاجیک از پلههای آن ساختمان بالا رفتند تا از راه پشتبام فرار کنند، اما ساواک پشتبام را هم محاصره کرده بود. منتهی چون تختی چهرۀ جهانی بود و روی او حساسیت وجود داشت دوران کوتاهی در زندان ماند؛ اما ما حدود سه چهار ماه زندان بودیم. به این ترتیب تختی وارد کارهای سیاسی شده بود و با اعتقاد حرکت میکرد.
علاوه بر تختی، کدام یک از ورزشکاران یا چهرههای فرهنگی به جبهه ملی جذب شدند؟
آن موقع به دلیل تاثیرگذاری و اهمیت بازار و دانشگاه در بین مردم تمرکز فعالیت جبهه ملی بیشتر روی این دو نهاد بود و چهرههای ورزشکار خیلی به سمت جبهه ملی نمیآمدند. در دانشگاه تهران کمیته مرکزی جبهه ملی تشکیل شده بود که در آن از هر دانشکده یک نماینده وجود داشت. من نماینده دانشکده فنی تهران بودم، دکتر عباس شیبانی از دانشکده پزشکی تهران بود، بنیصدر و سلامتیان از دانشکده حقوق تهران بودند و خانم پروانه اسکندری که بعدها با داریوش فروهر ازدواج کرد، نماینده دانشکده ادبیات تهران بود.
بعد از آنکه به نهضت آزادی پیوستید، تختی برای حضور در نهضت تمایلی از خود نشان نداد؟ آیا تختی غیر از جبهه ملی همکاری مشخصی با گروههای دیگر داشت؟
من در سال ۱۳۳۹ پس از فارغالتحصیلی، از کمیته دانشگاه خارج شدم و ضمن اینکه عضو کمیته جبهه ملی بودم در سال ۱۳۴۰، یعنی از همان ابتدای تاسیس نهضت آزادی، به نهضت پیوستم و هیچگونه مانع تشکیلاتی برای این حضور دوگانه وجود نداشت، زیرا اعضای شرکتکننده در شورای مرکزی جبهه ملی که سبقه فعالیتهای دینی داشتند به این فکر افتادند که مذهبیها هم متشکل شوند. آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان، دکتر سحابی و عطایی، ضمن حضور در جبهه ملی، نهضت آزادی - اولین حزب ملی اسلامی - را تشکیل دادند. اما تختی هیچگاه وارد حزب خاصی نشد. یکی از خصوصیات تختی این بود که نمیخواست خودش را به یک حزب خاص محدود کند. جبهه ملی یک نهاد وسیع و فراگیر بود و به همین دلیل عضو آن شد. او بیشتر در عرصههای اجتماعی و مردمی فعالیت میکرد.
با توجه به اینکه تختی متاثر از اندیشههای دکتر مصدق بود، در زمان حیات ایشان چقدر به او نزدیک بود؟
تختی فدایی مصدق بود، اما من رابطه خاص و نزدیکی بین این دو فرد به خاطر نمیآورم. تختی در همۀ برنامههایی که برای دکتر مصدق برگزار میشد، شرکت میکرد. بعد از فوت دکتر مصدق نیز امنیتیها مانع نزدیکی تختی به احمدآباد میشدند.
تختی چه موضعی درباره گروههای چپ داشت؟
تختی اظهارنظری نسبت به حزب توده نمیکرد، ولی من تصور میکنم که نگاه خیلی خوبی نسبت به حزب توده نداشت، اما مورد خاصی را به خاطر نمیآورم.
پس از زلزله بوئینزهرا جمعآوری کمکهای مردمی از سوی تختی چقدر خودجوش و چقدر خط گرفته از جبهه ملی بود؟
حدود سال ۱۳۴۰ قبل از زلزله بوئینزهرا سیلی در جنوب تهران جاری شد و خانههای زاغهنشینان و گودنشینان منطقه نازیآباد و اطرافش را تخریب کرد. همه به این فکر افتادیم که برای بازسازی نازیآباد کاری کنیم. تختی یک روز را اعلام عمومی کرد، لنگی به سر بست و کیسهای در دست گرفت و برای جمعآوری کمکهای مردمی خیابان ولیعصر فعلی را از بالای تجریش تا راهآهن پیاده راه افتاد، مردم هجوم آوردند و گونی گونی کمک جمع شد. چون تختی پایگاه مردمی داشت و مورد اعتماد مردم بود اینگونه از او حمایت میشد و او همه اعتبار داخلی و جهانیاش را در این کارها میگذاشت. انگیزه اصلی تختی در فعالیتهای اجتماعی و سیاسی علاقه به ملت و مردم بود.
در مرگ تختی بین خودکشی و به قتل رسیدن کدام را محتملتر میدانید؟ و همینطور تصور سکته کردنش به خاطر فشارهایی که روی او بود چقدر درست است؟
مرگ تختی در پرده ابهام است و به طرق مختلف روایت میشود. من احتمال اینکه دستگاه با دارو یا هوا به زندگی تختی پایان داد را بیشتر میدانم. تختی صاحب وجههای شده بود که برای حاکمیت مزاحمت ایجاد میکرد، وگرنه از نظر شخصیتی فردی نبود که دست به خودکشی بزند. احتمال مرگ طبیعی بر اثر فشار زندگی را هم نمیدهم، چون او از نظر جسمی در شرایط مساعدی بود و با فشارهای روحی و روانی کارش به سکته و مرگ نمیکشید. من در مرگ تختی نقش دستگاههای حکومتی را پررنگتر از هر احتمال دیگری میدانم، اما جزئیاتش برایم مبهم است.
آیا نخواستند که تختی تکرار شود یا ظرفیتش وجود نداشت؟
چندین پارامتر با هم جمع شد که تختی را تبدیل به اسطوره کرد. اگر شخصیت تختی روشن و آن چیزی که واقعیت داشت منتشر شود درس بسیار آموزندهای برای جوانان است. تختی یک الگو بود و جوانان باید سعی کنند مشی خودشان را به این الگو نزدیک کنند.
منبع: تاریخ ایرانی
محمدرضا طالقانی: تختی مرد چون نمیخواست شرمنده مردم باشد
تختی بعد از یک فطرت بد ظهور کرد، اکبر خراسانی، پهلوانی بهنام ولی خسیس بود و دست دهنده نداشت و تختی در تقابل با او قرار گرفت، همین باعث شد که در میان مردم وجههای مردمی پیدا کند... اسطوره تختی زمانی به ثبت رسید که حقش را خوردند و مظلوم واقع شد...تختی مایل نبود عضو جبهه ملی شود، اما دکتر محمد مصدق و بازرگان و طالقانی را بسیار دوست داشت و به احترام آنها به آن سمت کشیده شد...از تختی خواستند شهردار شود نپذیرفت، از او خواستند پول بگیرد و برای تبلیغ تیغ ژیلت ریشش را بتراشد نپذیرفت.
در روزهای ابتدایی پیروزی انقلاب در اغلب عکسها، جوانی تنومند با موهای فر در کنار امام وظیفه محافظت از او را بر عهده دارد. این جوان کشتیگیر بهنام سالهای پیش از انقلاب، محمدرضا طالقانی است. طالقانی در دوران ورزشی خود سه سال پهلوان پایتخت و هفت سال قهرمان تیم ملی بود. او که ۲۲ سال از غلامرضا تختی جوانتر است این روزها به تأسی از مرام پهلوانی دنبالهرو مسیر تختی و پهلوانهای فراموش شده عصر خود شده و معتقد است که قدرتمندان بعد از تختی متوجه قدرت پهلوانان در میان مردم شدند و نخواستند کسی جای او را بگیرد. او میگوید که امروز دیگر پهلوانها فقط ورزشکاران نیستند و میتوان در بین مردم پهلوانهای زیادی را شناسایی کرد، فقط عرصه برای دیده شدن این آدمها تنگ شده و اگر بخواهید این افراد را در رسانههایی مثل تلویزیون معرفی کنید شرکت بازرگانی آن رسانه برای آنکه از کسی اسم آورده شده پول طلب خواهد کرد.
چه شد که غلامرضا تختی بدل به جهانپهلوان تختی و اسطوره توده مردم شد؟
۶۰ سال پیش اسم کسی در روزنامه کیهان ورزشی مثل توپ ترکید و عکسش را در حالی که دستش را رو به آسمان گرفته بود انداختند و همین عکس باعث شد تختی در میان مردم محبوب شود. در آن زمان مردم خریدار این سکنات بودند، اگر امروز تختی این کار را میکرد او را سیاهکار میخواندند؛ اما آن روز به خاطر این کار متواضعانه و خداییاش محبوب شد.
حرکات و سکنات این ورزشکار موجب شد که از او الگو ساخته شود، او وقتی بچهها را در کوچه میدید سلام میکرد، اگر حق کشتیگیری را به او نمیدادند میگفت باید حقوق همه را بدهید وگرنه من هم حقم را نمیخواهم، اگر پای حریفش درد میکرد کنار میکشید، دست مادرش را میبوسید و مقابل مقام مادر سر خم میکرد. همه اینها باعث شد که تختی در میان ورزشکاران وجهه متمایزی پیدا کند. شهره او دهان به دهان و سینه به سینه ابتدا میان ورزشکاران و بعد در میان مردم چرخید. نقل عامیانهای است که مادرها زمانی که به دهان بچهها شیر میگذاشتند از پهلوانیهای او تعریف میکردند.
تختی بعد از یک فطرت بد ظهور کرد، اکبر خراسانی، پهلوانی بهنام ولی خسیس بود و دست دهنده نداشت و تختی در تقابل با او قرار گرفت، همین باعث شد که در میان مردم وجههای مردمی پیدا کند. در هر جای دنیا زمانی از تختی یاد میکنند که کسی مظلوم واقع میشود، چون روزی به خود تختی اجحاف شد. در کشتی گفتند که او دیگر پیر شده و به روغنسوزی افتاده. این اسطوره زمانی به ثبت رسید که حقش را خوردند و مظلوم واقع شد. تختی با وجود آنکه خودش نداشت، اما دست مردم را میگرفت.
پیوستن تختی به جبهه ملی و علاقه او به مصدق چه واکنشی میان ورزشکاران داشت؟
تختی به جبهه ملی سمپات داشت، من از پسرش شنیدم که تختی مایل نبود عضو جبهه ملی شود، اما دکتر محمد مصدق و بازرگان و طالقانی را بسیار دوست داشت و به احترام آنها به آن سمت کشیده شد. تختی در کنار رسالت ورزشیاش انتخابهای درستی داشت. من یکی از دوستداران دکتر مصدق هستم و دلیل اصلی این علاقه به خاطر حضور کسی مثل تختی بود که این مرد را انتخاب کرد و پشت او ایستاد. در میان مردم جوری جا افتاد که تختی در مقابل سیاسیها ایستاده. مردم همیشه کسانی را که در مقابل قدرت میایستند دوست دارند. تختی پشت مردم و کنار مردم ایستاد نه بر مردم و آن قدر اوج گرفت که وقتی کشتی را میباخت هم او را پهلوان مینامیدند.
مردم از ورزشکارانی که سمت سیاست میروند دور میشوند. وقتی ورزشکاری میرود در شورای شهر هم جای نیروهای حرفهای سیاسی را اشغال میکند و هم اینکه دیگر وجهه ورزشی و ملیاش را خدشهدار کرده است.
تختی در مقابل سیاست ایستاد؛ هیچ وقت سیاسی نشد. از تختی خواستند شهردار شود نپذیرفت، از او خواستند نماینده شود نپذیرفت، از او خواستند پول بگیرد و برای تبلیغ تیغ ژیلت ریشش را بتراشد نپذیرفت. این نشان میدهد تختی میخواست توی مردم و با مردم باشد. او میدانست که اگر برود و شهردار شود باید رودرروی مردم بایستد. این فرق تختی است با سایرین. به همین دلیل مردم تا کسی سیاسی میشود دیگر به او اعتماد نمیکنند و او را رها میکنند. ورزشکاران ما این نکته را نگرفتند، شاید به خاطر مطرح شدن یا به دست آوردن پول و موقعیت خود را اینچنین قربانی سیاست میکنند و به خاطر وارد شدن و حل شدن در سیاست هر کاری میکنند. ورزش با سیاست عجین نیست، ورزشکار باید بالاتر از این حرفها باشد، سیاست بسیار کوچک است. از نظر من ناپلئون اشتباه کرد که جنگ کرد و فرانسه را به باد داد. زن ناپلئون بعد از جنگ وقتی ناپلئون را کشتند گفت که هر چه ناپلئون از دست داد من پشت یک میز گرد با گفتمان به دست آوردم. این یعنی اهمیت چیزی غیر از سیاست. من از تختی به بعد یک شعار در ذهنم پیدا کردم. اجازه بدهید مردم مثل تختی پهلوانهای خودشان را خودشان انتخاب کنند، مردم نان ۱۰۰۰ تومانی میخورند و سیاه نمیشوند و کسی را الکی پهلوان نمیکنند.
چرا بعد از تختی دیگر کسی جای او را به این شکل بین توده مردم نگرفت و تبدیل به اسطوره نشد؟
بعد از تختی چون همه به قد و قواره او نگاه میکردند سخت بود کسی را جایگزین او کرد. تختی اسطورهای شد که همه را با او قیاس کردند، حق هم بود چون تختی برادر هر زن و بیوهزن و پیرزنی بود، او نوکر مردم و پسر ایران بود. من به این اسطوره افتخار میکنم. اما جدای از بزرگی و مقام تختی علت دیگری هم وجود داشت که باعث شد کسی جای او را نگیرد، بعد از آقا تختی دیگر مراقب بودند و اجازه ندادند که کسی بزرگ و الگو شود، متوجه شدند که خود الگو شدن دردسرساز است، چون مردم پشت الگوهای خود میایستند. بنابراین اگر کسی بخواهد گل کند زود او را پایین میکشند.
خیلی از آدمهای نسل من شاید خیلی معتقد به اسطورهها نباشند. به نظر شما نسل ما با اسطوره تختی چه کار باید بکند؟
من نمیخواستم به این سوال شما پاسخ بدهم، چون خیلی دیر شده. اگر قبلا کسی مثل تختی کار خوب میکرد الگو میشد، ولی امروز اگر کسی کار خوبی بکند مردم میگویند دارد سیاه میکند. چون صداوسیما و رسانهها دنبال چیزهای اکشنتر و اکتیوتر و پولدرآورتر از این حرفها هستند و آنها را تبلیغ میکنند. قدیم اگر دو نفر نزول میخوردند میگفتند با آنها سلاموعلیک نکنید، الان دو نفر را نمیبینید که نزول نخورد. چون هیچوقت به این مسائل نپرداختیم الان دیگر بیات شده است. قدیم اگر کسی میخواست به شهرستانی برود خانه و زن و بچهاش را به دست باباشملها و پهلوانها میسپرد ولی الان این حرفها برای مردم بیمعنا شده و افکار مردم و فرهنگمان عوض شده است.
ابهامات درباره مرگ تختی چقدر در جاودان شدن جهانپهلوان در حافظه تاریخ اثر داشت؟
بسیاری معتقدند که تختی از سوی رژیم شاه کشته شد. یک عده از آنهایی که با رژیم شاه خوب نبودند این را بزرگ کردند که تختی را رژیم شاه کشت و مردمی که تختی را دوست داشتند علاقهشان به او هزار برابر شد. از طرفی بحث رد خودکشی او از سوی پسرش مطرح شد. اینکه تختی را کشتند یا خودش را کشت مهم نیست. آنچه منجر به مرگ تختی شد این بود که او محروم شده بود، اما در عین حال خودش را در مقابل مردم مسئول میدانست. تختی مرد چون مردم از او توقع داشتند و او نمیخواست در مقابل مردم شرمنده باشد.
منبع: تاریخ ایرانی
محمدعلی سپانلو: زندگی تختی مهم بود، نه مرگش
معلوم نیست تختی را کشته باشند که مردم اسطوره او را ساختند و اسطوره کشتنی نیست... سرگذشت این مرد نیازی به قهرمانبازی و شهیدسازی ندارد...سال ۱۳۴۰، ظهور قهرمان آرام و کم حرف در تشکیلات جبهه ملی معارضهای آشکار با دستگاه حکومت به شمار میرفت. دستگاهی که به سنت دولتهای ایران عادت کرده بود ورزشکاران را مرهون و تقریبا چاکر خویش بداند...او در زندگیاش شهادتی بزرگ را مردانه پذیرفته بود پس چه تعجب که پهلوان در زندگی عادی شکست بخورد؟ آخر اسطوره که نمیتواند ازدواج کند.
محمدعلی سپانلو، شاعر و منتقد ادبی در سال ۱۳۶۸ یادداشتی درباره غلامرضا تختی، کشتیگیر نامدار ایرانی نوشت و برای نشر نقره به مدیریت محمدرضا اصلانی و سودابه فضائلی فرستاد. نقره در آتش سوخت و نشر منحل شد و یادداشت سپانلو هرگز منتشر نشد، تا بعد از ۲۵ سال سودابه فضائلی این یادداشت را برای انتشار در اختیار من قرار داد.
کمی بعد از المپیک ملبورن، به سال ۱۹۵۶ که در آن تختی نخستین مدال طلای المپیک خود را برای ایران بدست آورد، یک مسابقه دوجانبه کشتی میان ایران و شوروی در تهران انجام شد. در استادیوم ثریای آن روزگار، ورزشگاه کوچک بدون سقف، در هوای سرد تختی برابر آلبول پدیده تازه روسها قرار گرفت. گارد تختی باز بود، برخلاف معمول زیاد به جلو خم نمیشد، حتی پای راستش را کمی پیش میگذاشت که هدف خوبی برای زیرگیری بود، اما تختی به خاطر قدرت «لنگکاری» خود میدانست که هیچ کس در جهان جرات ندارد به پای راست او حمله برد. چند ثانیه بعد تختی خود حمله کرد، «یک خم» را از بالای ران حریف گرفت و با قامت صاف او را از جا کند، به روی سینه کشید و چرخاند و خاکش کرد.
از آن به بعد را ما جوجه کشتیگیران پانزده، شانزده ساله آن روزگار میدانستیم: تختی «کنده یک چاک» خواهد کشید، «سگک» خواهد نشست، رکاب خواهد زد، کت راست حریف را خواهد کشید و او «نیمتیغ» میشود، سپس نوبت کت چپ و «پلشکن» است و چند ثانیه بعد پشت حریف به خاک خواهد رسید. اما یک چیز عجیب رخ داد: برای نخستین بار کشتیگیر در مقابل سگک تختی مقاومت کرد و نیمتیغ نشد. گرچه مسابقه را با امتیاز باخت، اما اتفاق نادری رخ داده بود. آلبول را فقط علیه تختی ساخته بودند و او در بازیهای جهانی به جایی نمیرسید. اندکی بعد روسها ترجیح دادند کولایف را به جای آلبول بیاورند، که گرچه مغلوب میشد، ولی دستکم دومی جهان را به دست میآورد.
و ما تختی را نگاه میکردیم، سالها و سالها، از تمرین با عباس زندی در سالن مدرسه دارالفنون تا مسابقه در حیاط مدرسه روی تشکهای چهارگوش و کهنه که حاشیه آن آسفالت خشک و خطرناک بود، از باشگاه محله خانیآباد تا کشتیهای فراموشنشدنی در سالن سرپوشیده خیابان ورزش و میدانهای جهانی و کسب مدالهای طلای قهرمانی جهان در تهران (۱۹۵۷)، منچستر (۱۹۶۱)، یوکوهاما (۱۹۶۴) و ...
اما در این اثنا تختی در مبارزه دیگری هم درگیر شده بود یا شاید بهتر باشد بگوییم مبارزه دیگری علیه تختی درگرفته بود. به سال ۱۳۴۰، ظهور قهرمان آرام و کم حرف در تشکیلات جبهه ملی معارضهای آشکار با دستگاه حکومت به شمار میرفت. دستگاهی که به سنت دولتهای ایران عادت کرده بود ورزشکاران را مرهون و تقریبا چاکر خویش بداند. تا وقتی در گوشه کنار هستی و ناشناس ماندهای کسی کاری به کارت ندارد، حتی اگر غر بزنی و مخالفخوانی کنی، ولی آنگاه که قهرمان نامدار جهان و محبوب توده مردمی و حاضر نیستی موفقیتهای خود را مدیون الطاف بزرگان قوم بدانی، یعنی باج به حکومت ندهی و آن را نستایی دیگر مدعی هستی؛ مدعی خطرناکی که میتواند همچون یک الگو بر جوانان اثر نهد و اینک ورزشکاری نه به رسم روزگار بلکه به شیوهای بسیار کهن حامی محلههای شهر و مردم بیپناه میشد و نیروی خود را در خدمت عدالت قرار میداد. شهر تهران چنین احساسی داشت. در حوالی دهه چهل زلزله سختی در بوئینزهرا روی داد. تختی داوطلب جمعآوری کمکهای مردمی شد. مردم آنچنان به ندای پهلوان حامی خویش پاسخ دادند که کمکها و تبلیغات دولت نمودی نکرد.
اینک برای پهلوان نوبت امتحان رسید. عطا بهمنش، مفسر بینظیر ورزش، در رادیو از تختی پرسید: «برای مردمی که دوستت دارند چه پیغامی داری؟» او به جای آنکه در مقدمه سخنش از ترقیات کشور و رهنمودهای شاه حرف بزند فقط پاسخ داد: «من به مردم تعظیم میکنم.» مدتی بعد، در سالن سرپوشیده خیابان ورزش، یک روز، در حضور یکی از شاهپورها مسابقه بود. تختی وارد شد و مردم که انگار صاحب مجلس اوست به پا خاستند و برایش هورا کشیدند. تختی، آرام و سربهزیر، بیآنکه قهرمانبازی دربیاورد، به راستی رو به مردم تعظیم کرد. آن مقام جایگاهنشین دید که تختی به چه کسی احترام میگذارد.
هرچه بیشتر حکومت او را میراند، تنگتر در آغوش مردم جای میگرفت. او دیگر نه متعلق به محلهای یا شهری، بلکه پهلوان یک ملت شده بود. ما جوانان آن روزگار نمیدانستیم چرا او را جور دیگری دوست میداریم. با آنکه کشتی حبیبی از او تماشاییتر بود و بعدها موحد فنیتر کار میکرد، اما تختی جوهر کمیاب و تخمینناپذیری بود، چیزی نرم، اما رخنهناپذیر که چون از چهارگوش تشکهای مندرس کشتی آن زمان به عرصه گسترده اجتماع میرسید، بالاتر از المپیکها و مدالها و بیرون از جدول ارزشهای روز قرار میگرفت. افسانه رستم و پوریای ولی و فتیان قدیم را زنده میکرد. ترکیبی از معصومیت و قدرت بود که در چشم ملت مینشست، معصومیتی که بر قدرت حاکم است، قدرتی نیالوده و آرمانی که هنوز در چهره کودکانه و چشم پاک این مرد زندگی میکند.
و حکومت کمر به حذف او میبست: برای کسی که در مسابقات داخلی حتی از او یک خاک بگیرد مخفیانه جایزه میگذاشتند و در خارج از کشور، در جنگ اعصابی که همپای گذشت زمان و فرسودگی جسم علیه او به راه میانداختند، هرگاه باخت برخی از ورزش روز آشکارا جشن گرفتند. پهلوان دیگر جوان نبود، اما ملت او را جوان و زنده نگاه میداشت. آیا لازم است بگویم که سرگذشت این مرد نیازی به قهرمانبازی و شهیدسازی ندارد؟ که معلوم نیست (و چه اهمیتی دارد؟) که او را کشته باشند که مردم اسطوره او را ساختند و اسطوره کشتنی نیست.
تمام مقالاتی که بر پایه قتل تختی نوشته شده دستخوش احساسات هستند. آنها ندانستند که مهم زندگی او بود، نه مرگش، که او در زندگیاش شهادتی بزرگ را مردانه پذیرفته بود پس چه تعجب که پهلوان در زندگی عادی شکست بخورد؟ آخر اسطوره که نمیتواند ازدواج کند. شاید نقطه ضعف رستم نیز از همینگونه بود. آری زندگی ساده تختی نیازی به این خاصهخرجیها ندارد (گرچه تکرار همان زندگی ساده بسیار مشکل است)، حتی نیازی به اینکه نامش را بر استادیوم بگذارند ندارد. اما بهتر است آرمان پهلوانی و اخلاق انسانی او را که بیادعا و آرام برای ملت و سرزمینش زحمت میکشید در نگاه نسل جوان تعالی دهند که وجود تختی به خودی خود و بدون هیچ ارتباطی با دولتها ثابت میکند که ملت ایران وجود دارد، کلیتی است با آرمانها و اخلاق و ارزشهای ویژه.
نگاه صاف و مهربان این مرد مقدس بر ما دوخته و چهره او، که در خاطره ملی جوان و خندان باقی مانده، در شمار جاودانها و ایزدان این سرزمین مقدس بر صخرههای سنگی ما حک شده است.
منبع: تاریخ ایرانی