ویرگول
ورودثبت نام
عطیه نوری
عطیه نوری
خواندن ۸ دقیقه·۳ سال پیش

گرسنگی ما شکمی نیست

نگاهی به فیلم «فصل باران‌های موسمی»، ساخته مجید برزگر، با اشاره به دو فیلم از گاس‌ ون سنت در سینمای بلوغ

ماهنامه‌ی اکسیر ـ شماره ۳
ماهنامه‌ی اکسیر ـ شماره ۳

بلوغ جهشی در آهنگ رشد انسان است و برخلاف مسیر کودکی با نوسان‌ها و تغییرات شدید می‌گذرد. تغییراتی که از سویی بر رشد و تکامل فیزیکی اندام‌ها و نیازهای بدن تازه دلالت دارد و از سوی دیگر وجه زیستی‌ می‌یابد و به کسب توانایی‌های شناختی‌ ناشی از تعامل با محیط می‌انجامد. فردی که تازه دوران کودکی را به پایان رسانده و هنوز آسیب‌پذیر ‌است باید از پستی‌ها و بلندی‌های چنین گذرگاهی عبور کند؛ در مواردی خواه ناخواه تنها واکنش دفاعی فرد برای عبور از این مسیر افتادن به ورطه عصیان است. عصیان هر چقدر هم که خام‌دستانه صورت بگیرد نخستین گام‌های کنشمندی فرد در زندگی محسوب می‌شود و همین دلیل بر جذابیت انکارناپذیر آن است. در واقع عصیان مسئله‌ای دراماتیک است که زمینه‌ساز موقعیتی دراماتیک می‌شود و کنش‌های منحصر به فرد از دل آن برمی‌خیزد، کنش‌هایی که گاه وجوه بُرنده و هولناک واقعیت در آن پررنگ است و گاه تلاطمی پنهان را به نمایش می‌گذارد. از همین رو ژانر سینمای بلوغ بخش اثرگذاری از سینمای جهان را در برمی‌گیرد، بخشی که صراحت آن با زبان محدود سینمای ایران سخت سازگار می‌شود و شاید همین امر یکی از دلایل مجهور ماندنش در سینمای ما باشد. تجربه‌های ‌‌نادری از سینمای بلوغ در ایران شکل گرفته است؛ فیلمسازان ما در اغلب این تجربه‌ها خود را به مثابه آموزگار اخلاق ‌انگاشتند و تمام جذابیت‌های دراماتیک فیلم را فدای انتقال دروس اخلاقی ‌خود کردند. همین مسئله بر اهمیت نمونه‌های واقع‌گرایانه سینمای بلوغ در ایران می‌افزاید. در بین این نمونه‌ها با تمام ضعف‌های مشهود در اجرا نمی‌توان از کنار فیلم «فصل باران‌های موسمی» (1388-2009)، ساخته مجید برزگر، به راحتی گذشت.


«فصل باران‌های موسمی» روایت نوجوانی در تلاطم بلوغ است که کنش‌های عصیانگرایانه خود را بر پایه محافظه‌کاری خاص بافت زیستی‌ و طبقه اجتماعی‌اش بروز می‌دهد. طوری که ساختارشکنانه‌ترین کنش‌های فردی او در چهارچوب ساختار اتفاق می‌افتد، و در ژانری که ظرفیت به تصویر کشیدن بحرانی‌ترین موقعیت‌ها را دارد، به معمولی‌ترین‌ها می‌پردازد. این همان امری است که در نمونه‌های خارجی و به طور مشخص در سینمای گاس‌ ون ‌سنت، فیلمساز آمریکایی، در بُرنده‌ترین وضعیت به تصویر در می‌آید. گاس‌ ون سنت در فیلم «فیل» (2003) کشتار جمعی در مدرسه را به عنوان عصیان شخصیت‌های اصلی‌اش انتخاب می‌کند و در فیلم «پارانوئید پارک» (2007) قهرمان خود را مسبب از کمر نصف شدن فرد دیگری قرار می‌دهد تا روند بلوغ نوجوانش را به جهنمی‌ترین شکل ممکن بیافریند. درونمایه «فصل باران‌های موسمی» به واسطه درگیری شخصیت اصلی با ترس‌ ناشی از اشتباه (یا در ابعاد وسیعتر گناه) می‌تواند یادآورد فیلم «پارانویید پارک» گاس‌ ون سنت باشد؛ اما نکته‌ای که میان این دو فیلم فاصله می‌اندازد انتخاب یک نوجوان کاملا معمولی و چیدن رویدادهای معمولی‌تر برای او در فیلم برزگر است. صرف نظر از جذابیت‌های جهان تاثیرگذار گاس ون سنت، رئالیسم «فصل باران‌های موسمی» در بافت جغرافیایی خود باورپذیر است و با جریان اصلی موجود در جهان خارج از فیلم پیوند برقرار می‌کند، البته این پیوند به همان میزان که واقعی است لزوما جذاب و یا به اندازه نمونه‌های یادشده از سینمای گاس ون سنت دارای لایه‌های معنایی متعدد نیست. عنوان «فیل» به اصلاح انگلیسی «فیل در نشیمن خانه‌مان» اشاره دارد که درباره نادیده ‌انگاشتن مشکلی بدیهی است. حضور یک فیل آن هم در اتاق نشیمن خانه می‌تواند مشکل بزرگی باشد که ساکنان خانه نمی‌توانند منکر آن شوند اما شاید به سبب بزرگی آن چیزی به روی خوشان نمی‌آورند و بعد از مدتی آنقدر بی‌تفاوت می‌شوند که حتی صحبتی هم درباره‌اش نمی‌کنند. مشکلات الکس و ریک، دو پسری که در فیلم «فیل» مدرسه را به تیر می‌بندند به همین میزان بدیهی و نادیده انگاشته شده و البته از جای دیگر سر باز کرده است. اما والدین شخصیت اصلی فیلم تنها در وقت مراسم خوردن غذا و سیر کردن شکم فرزندشان در قاب تصویر حاضر می‌شوند، گویی جز گرسنگی هیچ بحران دیگری در جهان آنها وجود ندارد.


در سکانس ابتدایی «فصل باران‌های موسمی»، زن و مردِ دو سوی یک ارتباط زناشویی هر یک به طور جداگانه با نفر سوم، یعنی پسری که ثمره رابطه‌شان است، روبه‌رو می‌شوند. این مواجه در خانه‌ای صورت می‌گیرد که تا پیش از آغاز فیلم کانون اصلی خانواده‌شان بوده و با آغاز فیلم به مرور هویتی تازه پیدا می‌کند. خانه‌ای واقع در یک شهرک که خود برسازنده مناسبات اجتماعی شخصیت‌های فیلم است. شهرک به واسطه ساختار زیستی‌اش و درگیری با جمع ضوابطی را به ساکنانش اِعمال می‌کند. شهرک در معنای ضمنی خود مفهوم وحدت را به دوش می‌کشد، اما معنای حاضرش در این فیلم تاکیدی بر تنهایی فرد در میان جمع است.


در تمام طول سکانس رودررویی پسر با والدینش، او ثابت است و پدر و مادر هر کدام برای لحظات کوتاهی می‌آیند و می‌روند. بخش عمده مناسبت این برخوردهای کوتاه عبارت است از ذخیره مایحتاج شکمی فرزند. مادر، ضمن پر کردن یخچال، لیوان شیری برای فرزندش می‌ریزد - که انگار در نظر او هنوز کودکی از شیر نگرفته است. پسر این حس را نسبت به خود دریافت کرده، اما گیج است که چرا پدر و مادرش در حالی که هنوز او را بچه می‌دانند خانه را ترک کردند و از او می‌خواهند بودن با یکی از آنها را انتخاب کند. در این لحظه واکنش پسر، به تمام این سوال‌های بی‌پاسخ، امتناع از نوشیدن شیر است. وظیفه شخصیت‌سازی این لیوان شیر ادامه دارد؛ پدر در معاشرت کوتاهش با پسر، شیر را سر می‌کشد؛ به نظر می‌رسد او تشنه تر از فرزند در حال بلوغ خود است. اما پسر شیر را پس می‌زند، چراکه در پی انکار وابستگی‌اش به مادر، بیان اعتراض و البته رسیدن به بلوغ است. در مقابل تمام این خواست‌ها، پدر و مادر اصلی‌ترین نیاز فرزندشان را سیر کردن شکم او می‌دانند. پسر که با این نظر موافق نیست پس از رفتن آنها با بخشی از مایحتاج شکمی‌ای که برایش فراهم آوردند همچون زباله رفتار می‌کند و آن را به قعر شوتینگ مجتمع مسکونی‌شان می‌سپارد. البته نباید فراموش کرد که چنین کنشی تنها از فردی با شکم ‌سیر برمی‌آید -و این خود برسازنده طبقه اجتماعی شخصیت اصلی این اثر است.


با نادیده‌گرفتن طبقه اجتماعی شخصیت اصلی فیلم «فصل باران‌های موسمی» به سادگی نمی‌توان تمامی عمل‌ها و عکس‌العمل‌های او را پذیرفت. این پسر تابع ویژگی‌های رفتاری محصول طبقه اجتماعی خود است، و اگر غیر از این بود چرایی برخی از رفتارها و ضعف‌ها و ترس‌هایش مجهول می‌ماند. بعدتر متوجه می‌شویم که او پیشتر در عوض دریافت پول بسته‌ای را جابه‌جا کرده که احتمال وجود مواد مخدر را در آن می‌داده است؛ طبقه اجتماعی پسر می‌گوید این کنش او ارتباط چندانی با نیاز مالی‌اش ندارد و بیشتر جنبه کنجکاوی، جسارتِ خطر کردن و یا اثباتِ شجاعت داشته است. پسر در این تجربه، به دلیل تمام ضعف‌ها و ترس‌هایی که باز هم ناشی از طبقه اجتماعی‌ و نوع تربیتش می‌شود، نمی‌تواند مانند بسیاری از تجربه‌های دیگری که در ادامه شاهدش هستیم -از جمله فروختن طلاهای مادر- موفق عمل کند. ترس او به حدی ریشه‌دار است که برای پنهان کردن جرمی که مطمئن نیست آن را مرتکب شده یا نه به یک باجگیر حق‌السکوت می‌دهد. درحالی که وسعت این ترس با وسعت این اشتباه همخوانی ندارد، تنها کاری که از دست او برمی‌آید عملی کردن راهکارهایی موقتی برای رهایی از کابوسی خودخواسته و خودساخته است.


اغلب پسران در آستانه بلوغ وابستگی به اولین عشق زنانه خود، یعنی مادر، را کنار می‌گذارند و زنی دیگر را جایگزین می‌کنند. اما در برخی موارد قدرت بریدن بند ناف به تمامی در آنها وجود ندارد و برای جایگزینی سراغ زنان بزرگتر از خودشان می‌روند تا به این ترتیب در آینه معشوق دوم باز هم تصویر مادرشان را ببینند. در فیلم «فصل باران‌های موسمی»، در حالی که به نظر می‌رسد رهایی از قید خانواده هنوز برای پسر دشوار است و بار روانی سنگینی دارد، استقلال پیش از آنکه او طلب کرده باشد دو دستی از سوی والدین تقدیمش می‌شود. در این موقعیت رسیدن به استقلال دیگر یک انتخاب نیست، اجبار است. پسر در واکنش به این اجبار برعکس رفقایش در فیلم به حفظ کانون خانواده تمایل دارد. از همین رو دختری را در خانه‌شان پناه می‌دهد و جای خالی بزرگتر و به طور مشخص مادر را با او پر می‌کند. این دختر حتی در بخشی از فیلم وسیله‌ای می‌شود برای آنکه پسر بتواند هرچند کوتاه از قید ترس‌هایش رها شود. حضور زنی بالغ در کنار پسر مسیر بلوغ او را بدون کنش جنسی و تنها در امنیت حضوری زنانه پیش می‌برد؛ گویی او اسیر نوعی اختگی شده که بر اثر ترس‌های ممتدش شکل گرفته است. با نگاه به اَعمال پسر که در اعتراض به جدایی والدینش اتفاق می‌افتد گاه این طور به نظر می‌رسد که شاید انتخاب واژه عصیان کمی برای کنش‌های او زیاد باشد، چراکه انگار رفتارهای او در سایه ترس از عصیانگری به عمل درمی‌آیند. او برخلاف برخی از رفقایش میل به حفظ کانون خانواده دارد و در صحنه‌ای برای حفظ این کانون چوب حراج به وسایل خانه می‌زند و تنها چند وسیله ضروری را نگه می‌دارد -که به تبع در اعتراض به مادر و پدر یخچال (یعنی محل ذخیره آذوقه) را هم می‌فروشد؛ او از همان ابتدای اثر نشان داده که مسئله خود را فراتر از نیازهای دهانی در نظر گرفته است. دست آخر، پسر، برخلاف تجربه‌های ناموفق فروش طلاهای مادر، در فروش لوازم خانه موفق عمل می‌کند. درست هنگامی که تصور می‌شود بحران اول این روزهای پسر در حال حل و فصل است مرد باجگیر جریح‌تر از قبل به تهدید او برمی آید. این مرد که از ابتدای فیلم پسر را به شکل‌های مختلف تحقیر کرده و ترسانده، حال زخم‌خورده است. پسر در صحنه رویارویی آخر خود با باجگیر بالای پیکر ناتوان و نالان او می‌ایستد. پسر در این صحنه همچون شخصیت‌ اصلی فیلم «فیل» فرصت انتقام‌گیری دارد. در حالی که او با چند ضربه کاری‌ می‌تواند مرد را از پای درآورد به تهدیدهایش گوش می‌دهد و چند لگد بی‌جان می‌اندازد و بیرون می‌زند. در صحنه آخر پسر در برابر دوربین اشک می‌ریزد. اشک‌های او بیشتر از آنکه از سر ترس باشد از سر صراحت و شدت واقعیت محتوم است. حال پسر می‌داند در جهانی زندگی می‌کند که بازی زورگیری و اجحاف در آن پایانی ندارد و از درد این آگاهی اشک‌ می‌ریزد. او دریافته که انسان تا چه حد در عرصه گیتی تنهاست.

منتشر شده در ماهنامه‌ی اکسیر ـ بهمن ۱۳۹۵

ماهنامه‌ی اکسیرنقد فیلمفصل باران‌های موسمیمجید برزگر
روزنامه‌نگار ـ مدیر روابط عمومی اسنپ ـ مدیر روابط عمومی گروه اسنپ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید