چرا حرف های کلیشه ای بزنم!
چرا احساسی بنویسم و خودمو غرق کنم توی رویا!
میدونم میدونم . . . این خصوصیات یک نویسنده خوبه، قدرت تخیل+خلق دنیایی جدید+شگفت انگیزی= نوشته ای خلاق. اما برای یک بار هم که شده نمی خوام خلاق و احساسی بنویسم در واقع مشکل ما خیلی بزرگ تر از این چیز ها است شاید اگر خلاق بنویسم از دید خواننده فقط یک شعار و یا یک شوخی یا یک اثر با هدف برنده شدن توی پیک زمین باشه پس واقع بینانه و رئال می نویسم برنده هم نشدم خوب مشکلی نداره حداقل حرفامو زدم و خیالم راحته که با متنم حداقل روی یک نفر تاثیر گذاشتم!
آلودگی هوا:
زیر یکی از همین عکس ها خوندم آلودگی هوای کابل ممکن است مرگبار تر از جنگ باشد.
نمیخوام شونه خالی کنم و خودم کنار بکشم و فقط نصیحت کنم . . . نه اینطوری نیست حتی یکی از دلایلی که الان دارم می نویسم اینه که به خودم بیام،مشکلات و معضل های زمین و جامعه با اعماق وجودم حس کنم و مهم تر از همه فکری به حال این مشکلات بکنم و تا جایی که میتونم مفید واقع بشم. . . حقیقت اینه که درک کردن این مشکلات که از ما انسان ها ناشی میشه و زمین نابود میکنه فقط کافی نیست، فکر کن تو بفهمی این دنیا چه کم و کسری داره خوب چه فایده که حتی خود تو هم نمیخوای تغییر کنی و بفهمی باید دست به کار بشی. اگر تو بعد از خوندن این متن هنوز هم همون آدم قبلی باشی چه فایده! اگر فقط دلت بسوزه هم فایده نداره . . . یک ثانیه فکر کن با خودت، چند بار و چقدر میتونستی حال زمینو و خودتو خوب کنی و نکردی! چرا روانشناسی پیدا نمیشه که به ما ها نگه واسه دوست داشتن خودت لبخند بزن و با خودت وقت بگذرون و زندگیتو اونطور که میخوای بگذرون و از غوغای جهان فارغ باش! من نیاز دارم به روانشناسی که بگه حال زمینو خوب کن تا حالت خوب باشه. اگر ما واقعا انسان باشیم و از شرافت بویی برده باشیم باید وقتی حال اطرافیانمون ، کسانی که بهشون مدیونیم و در حقمون لطف داشتند خوب باشه ما هم در اوج ارامش باشیم و از این دنیا لذت ببریم!
حال مامان من بابای من، مامان تو بابای تو ،حال همه حتی خود من و خود تو هم خوب نیست. زمینو هم دیگه از اوضاعش نگم که . . .
فکرشو بکن یک بچه 6 ساله بترسه از سرفه های خشک و نفس تنگی های مامانش! آره همه ی اینا از جنگ هم مرگبار تره.
6 میلیون نفر خیلیه بخصوص اگر تو هم مثل من فکر کنی زورت به مورچه هم نمیرسه!!!
قطع درختان:
اصلا این عکسو که دیدم ترسیدم! توی نگاه اول شبیه آدم هایی بودن که ریشه کردن توی خاک و بدنشون رفته به ناکجا آباد . . . نه ناکجا آباد هم نیستن،من میدونم کجان! برو نگاه کن داخل کیف و روی میزتو. آهااا دیدی پیداشون کردی! حتما تو هم یادت افتاد به تمام کاغذ های مچاله شده! حق داری اینا خاطرات بچگیه همه ی ماست و قراره این شیطنت های کودکیمون انقدر حال زمینو خراب کنه که بچه های ما طعم شیرین دورانی به اسم کودکی نچشند، فقط چون مامان باباهاشون یک خورده زیادی سرکشی می کردند و باید همه چیزو تجربه می کردند.
رها کردن زباله ها در دامان طبیعت:
_اینجارو، چه طبیعت رنگی رنگی و خوشگل شده!
+اینجارو، چه طبیعت نابود شده!
هر رنگی رنگی بودنی نشانه ی زیبایی نیست!
واقعا داریم به کی ظلم میکنیم! خب به خودمون! ببین چه بلایی سره محل زندگیمون،جایی که نفس میکشیم،جایی که متولد شدیم و یک روزی هم میمیریم اوردیم!
زمین متعلق به ماست! محل زندگی ماست! چرا این رفتارو باهاش داریم! چرا از اینکه معشوقه مون یک روزی از ما خسته بشه و بره میترسیم اما از خستگی و دل زدگی زمینمون نمی ترسیم!
اگر یک روزی تنهامون گذاشت و مجبور شدیم روی یک سیاره گازی یا یک سیاره ی داغ و سنگی زندگی کنیم چی!
همین الان ازش معذرت خواهی کن، زمین جان ببخشید قول میدم دیگه زباله ای نندازم ، درخت هارو قطع نکنم و تا جایی که میتونم از آلودگی هوا جلوگیری کنم . . .
زمین: خب ادما حالا گیرم که این چیزایی که گفتید بخشیدم . . .
شکار حیوانات و نابود سازی محیط زیست:
اینو کجای دلم بزارم!! البته دلی هم نمونده که بخوام یک گوشه ای اینو جا بدم، شما انسان ها تکه تکه اش کردید.
طبیعت خودتون بود، دنیای خودتون بود و خودتون هم خرابش کردید . . .
یک خورده ملایم تر با دنیامون برخورد کنیم:)
چه خوب شد پیک زمین وظیفمونو بهمون یادآوردی کرد و باعث شد به خودمون بیایم!
من که آدم شدم و دیگه مداد هارو بیخودی تراش نمیکنم. . .
عطیه اسکندری
4 فروردین
"1400"