سلام دوست من!
پرده ی تنهایی را کنار بزن،
میخواهم آفتاب شوم و به روحت بتابم.
میخواهم دستت را بگیرم!
تو که آن طرف جهانی...
و من در حالی که نمی شناسمت
دستت را میگیرم
تا بدانی تنها نیستی!
تا بدانی آن طرف این دیار خاکی
دوستی داری که به یادت است.
انگشتانت را به آغوش دستم خواهم کشید.
سیاست و دیانت
جنس و سن
کنار میزنم این حاشیه های بی مورد را.
جهان را کوچک میکنم
تا بدانی فاصله ی هزاران مایلی در برابر عشق و یکدستی کم می آورد.
و من بی تابانه دوستت دارم
دوست من!
تو بسیار زیبایی؛
نگذار انسان ها از تو ایراد گیرند.
دوست من!
غصه ی هیچ را مخور؛
زندگی گذراست.
در لحظه زندگی کن و فارغ باش از هیاهوی جهان.
دوست من!
لبخند بزن و شاد باش.
با عشق نفس بکش .
با فروتنی به سراغ وقایع برو.
دوست من!
قاضی نباش!
بگذار خداوند قضاوت کند.
دوست من!
قدر خودت را بدان و خود را هرگز کوچک نشمار.
تو از آرزوهایت بزرگ تری دوست من.
دوست من!
خودت را بشناس و به نوای قلبت گوش فرا ده.
اگر خود را بشناسی پروردگارت را نیز خواهی شناخت.
دوست من!
گاهی یادی از ما کن.
این دل من پر میزند برای نامه های تو.
دلم صبحی را میخواهد که صندوق پست پر شود از کلامت.
دوست من!
از نامه هایم به راحتی مگذر.
بخوان که با عشق برایت کلمات را پشت سر هم قطار کرده ام.
(دوستدار تو عطیه)
عطیه اسکندری
23 خرداد
00:00
"1400"