شده روز ها شود از شب، شب ترت!
شده لذت نبری از همه چیز از همه کس!
شده بو ندهد گلایر و شقایقت!
شده خسته شوی!
شده لبخند بزنی بلکه نگرید چشمت!
شده درجا بزنی، هی بزنی، هی بزنی اما نرسد عشقت!
شده ناگه نور بتابد به شبت!
شده عاشق بشوی عطر گل گردد دلبرت!
شده از عشق بخندی و بماند اثرش!
شده آیا برسد عشق به سلول تنت!
در تاریکی شب هنگامی که در پیله ی تنهایی خود گرفتاری از لابه لای پرده ی نخی نور اندکی عبور می کند. به سمت پنجره می روی، پرده را کنار میزنی و ماه را میبینی.
امید به شکل های گوناگونی در می آید اما اول و آخر مانند نور است. نوری که به ژرفای زندگی ات خواهد تابید و ناجی تو است.
امید برای عاشق نامه ای بر دهان کبوتر است??
امید برای تک درختِ کویر جرعه ای آب است??
امید برای زنبور عسل شهد گل است??
امید برای کوهنورد سنگ بزرگی در شیب است??
امید برای مسافر ایستگاه آخر است??
امید برای جاده ها قطرات بلوری باران است?☇
امید من به پروردگاری است که به خواست او؛ نامه بر دهان کبوتر، آب در گلدان گل و شهد در بین گلبرگ ها جای خواهد گرفت.
امید من پروردگاری است که مقصد را نزدیک می کند و نجوای باران را در دل کوچه ها جای خواهد داد.
و امید است که زندگانی میبخشد، نفسی تازه میکند و روح را درمان میکند.
زندگی زیبا است!
زیبایی اش را دریاب!
هرگز طلای کمیاب در آب جاری نیست.
طلایت را جست و جو کن!
سختی دارد!
اما می ارزد!:)
عطیه اسکندری
31 خرداد
"1400"
م