میدانی؟! این خوب است که آدم بداند ریشهی غمش برای کجاست، چه چیزیست که توی دلش تیر میکشد. اما نه متاسفانه. من اینطور نیستم من آنقدر خوش شانس نبودهام که پایم به ریشهی غمم بخورد و سکندری بخورم نه! من آنقدر خوش شانس نبودم که پایم به ریشهی غم گیر کند و ریشهاش از جا کنده شود، نه! میخواهم بیشتر اینجا بنویسم، نمیدانم چه قدر آدم قرار است بخوانندم اما می خواهم بنویسم، بی پرواتر از همیشه و با فراموشی آدمهایی که آمدند بی اجازه به قلبهامان و بی اجازه هم رفتند! منطقیست! رفت بی اجازه، برگشت بی اجازه تر! منتهی من آدمش نبودم، من آدم منطق نبودم.