سیاست و جامعه، منظر بنیادین و آغازین مدرنیته در هنگام قائل شدن مقام خدایی برای انسان، محور اطمینانبخشی برای گذار انسان مدرن و رسیدن به اتوپیای عصر نوین شد. متوّهم، شکل جدیدی از انسان شد که با شمشیر (به قول خودش) دانش مثله و در خیال آینده روشن بشریت، هرآنچه داشت را خرج کرده بود. انسانی که در آغاز، با ادبیات روشنگری در نقطه خلق و برابرکننده قدرت برای ساختن جامعه بود، به نقطه ای رسید که هر کس درباره آن میاندیشید، تلنگر و طعنه به کلیّت پوچ و حال درماندهاش میزد. موضوع سیاست و جامعه هم در زمان فهم بحرانی به اسم انسان، شکلی جدید به خود دید. هرآنکه از علم چنین انسانی سخن میگفت، از بیخیالی جامعه و افسار گسیختهتر شدن قدرت و سیاست هم قلم میزد. در جهان تودهای و بیروح عاجنشینان به بنبست رسیده، عالِمیبا هرآنچه که آنها به دردنخور و آسیبزا میشمردند ظهور کرد. زبانش در اتاقهای دربسته، حاصل وهم چندین ساعته نبود، بلکه با احیای کلام و تمسک به ادبیات آن، فرهنگی که غربزدگان نیروی جدیدی برای خاموشیاش بودند را در نقطه خلق و امکان تغییر قرار داد. فهم مردم با روح جمعی پیوند خورد و برای حرکتی عظیم حاضر به هزینهای شدند که نگاه گذشتگان و (معالاسف) آیندگان به راحتی آن را نفهمیدند. ضربه جنود عقل به رهبری امام (ره)، هرچقدر سهمگین بود اما تمام کننده نبود. جنود جهل اینک بعد از به مغاک رفتن پیکره روشنفکری، با ماحصل انسانی آن، تکنوکراسی و تکنوکراتهای مدرک گرفته به میدان آمده است هر آنچه که مردمی بود، با ذهنیتی متوّهم با شعار علم و دانش به اتاقهای سربسته بروکراسی روانه شد. تجربهی سیاسی که امام (ره) با دشمنی تاریخی با مردم احیا کرده بود و استکبار کلید واژه آشنای آن شده بود، توسط سیاست بازانی که قدرت را در شاکله مرده بروکراسی میدیدند، هدایت به مسیری شد که آگاهی وابسته به دو گروه شود و هر که دیگری هست و به قول خودشان بلد نیست باید بدود دنبال اینها برای طلب کردن نه برای هدایت شدن جامعه؛ از طلب رسیدن به نقطهای برای مقابله با استکبار جهانی به طلب داشتن حقوق انسانی از ظالمان داخلی. تودهای شدن هدفی بود که با جلوهی شهروندی و طبقه متوسط باید به آن نائل میشدند؛ تبدیل کردن امت کنشگر به تودههای منفعل. اتفاقات اجتماعی پس از انقلاب اسلامی نیز نتیجههای این گزینش و اقدامات در عرصه سیاستگذاریها است؛ در میان این ناخوشیها، قابل تأملترین و عجیبترین، آبان 98 بود. (نهاد) سیاست و جامعه؛ دو کفهای که در صورت تنازع قرار گرفتند اما در عمق، مسئلهای یکسان گریبان هر دو را میفشرد؛ چه شد که از هم جدا شدند؟ سیاست و قدرت آنقدر به شاکله حساس است که مانند هر جامعه توسعهیافتهای باید نیروی مزاحم را ریشهکن کند حتی جامعهای که روزی خود دربرابر نیروی مستکبر قیام کرد؛ حرکت قدرت در طول زمان به شکلی سازماندهی شد که فربهگی تکنیک، آزمندی و حریصانه نگریستن به قدرت را در پی داشت. در کفه دیگر اتفاقات، مردم و جامعه آنقدر از فضای هدایت و کنترل قدرت دور شدهاند که دیگر نمیتوانند ادبیات خود را استفاده کنند و خواستههایشان در میان زوزههای خردهبورژواها و سرمایهداران مرفه که سالیان است فهم نرمال و غیرنرمال را بر آنها حقنه کرده، گم شده است؛ موقعیت اجتماعی هنجارین تحت تأثیر و در نتیجه از خودبیگانگی فرهنگی-تاریخی دچار بحران مقبولیت و کارکرد شد. تاثیر و گسترهی بحرانی که در آبان 98 بروز پیدا کرد، بزرگتر از آن است که بخواهم کلیّت بحران را در آن سال نگه دارم و به دنبال مقصر (که بس کاری عبث در شرایط حال است) بگردم؛ بلکه آنچه که در سال 1401 و در آینده اجتماعی باید توجه کنیم را بوسیله پیشینه تجربی 98 مشخص میکنم. تبلور سطحی شدن ظرفیت جامعه و سیاست در نیازها و خواستهها مشخص شد؛ بخشی از جامعه که طریقه خشونت به مزاجش بسیار در طی این سالها خوش آمده (با طریقه خشونت ارضاء خلاقیت میکند) و سیاست مدرن و تکنیکی (حرفهای) را هنوز با ادبیات دوران پادشاهی لاک درک میکند، دیگر بیدرنگ با هر تقّی به توقّی خواستار کوچ کردن همه مردان مسئول این شرایط (که آخر نفهمیدیم دقیقاً کیست) به سمت مرزهای ونزوئلا برای تشکیل کابینه میشوند و بخشی دیگری که بیاختیار ساختار را (حتی با رویه بروکراتیک) در طول این سال ها جبهه نبرد با باطل میپنداشتند، در شرایط حال در نقطهای هستند که امور دینی-عبادی خود را نیز در طلب گشایش قلمهای مبارک نمایندگان و دولت محترم میبینند. (نهاد) سیاست هم شیوه و طریقه این دو طیف به مسئله را آنقدر تکنیکی و مرده تحلیل میکند که هر اقدام متعارضی باید ریشهای در مشکلات لاینحل اقتصاد متوّرم ما داشته باشد وگرنه اگر بقیه فاکتورها سهیم باشند، باید اندیشکدهها بانی شوند و از زیادی اندیشههایشان، مشکلات از آسمان حل شوند؛ "در پس این اقدامها که تکنوکراتی نخوابیده است، فقط مردم اند." این گفتمان جاری، چشمها را بهگونهای پوشانده که بعد از بلوا 1401، هنوز مسئله اعتراض (نه جنبش ز.ز.آ) به عنوان شیوهای اساسی در فرهنگ انقلابی اسلامی کشور مورد برسی قرار نگرفت. مهمترین جلوهاش همین ناسند توسعه کشور که هیچ آلترناتیوی در صورت بروز خطا (شاید هم بحران) در جریان 5 ساله اجرا برای هیچ قشری متصور نیست. هرچند با دست فرمانی که برای پیشینه مفهوم سیاست درکشور رفته شده، انتظار ما در بند نقش ایوان است. زیرگوش خودمان را نگاه بکنیم، دانشگاهی را داریم که اساساً موتور تولید همین عزیز دردانههای تکنوکرات است. دانشگاه را به رنگ خود درآوردن هم قطعاً باید با نگاهی به ساخت ساختار و جامعه با الگوی پیشرفت باشد نه توسعه. جبهه هر فردی مشخص است فقط فهم اولویت اقدام است که در تاریخ متمایز خواهد شد.