از 28 آبان 98 هر چه جلوتر میرویم و دود و غبار ناشی از رویدادهای کف خیابان بیشتر فروکش میکند، بهتر میتوانیم صحنه را بازخوانش کنیم.
شاید با به کار بردن واژه کف خیابان بتوانیم از حاضرین در صحنه توصیف خوبی داشته باشیم. قالب اینان مردمی از طبقه فرودست جامعه هستند که هیچ روزنهی امیدی پیش روی خود نمی یابند. در اینجا با طبقه فرودست جامعه که فرسوده و خسته شده است سروکار داریم. هرچه فریاد میزنند به طبقات بالا راه نمییابد واختلاف طبقاتی به حدی رسیده است که حتی فریادشان شنیده نمیشود. این مردم ساکن قائده جامعه هیچ قدرتی ندارند؛ نه در رسانهها تریبون دارند و نه در دولت نفوذی، اینها همواره به دنبال فرصتیاند تا بغض فرونشسته خود را تخلیه کنند.
بغضی ناشی از فشار حداکثری دشمنان، شکست برجامی بیسرانجام، تورم افسارگسیخته، مشکلات اجتماعی و...
اما بزرگ ترین ضربه به پیکره و روح ملت را، احساس زایل شدن حق و اختلافات طبقاتی میزند. جایی که شما احساس می کنید به آنچه که مستحق آن بودیده اید، نرسیده اید.
اختلافات طبقاتی و فاصله میان مردم جامعه، پدیده جدیدی در جامعه نیست و از ابتدای شکل گیری حاکمیت و دولت وجود داشته است اما شروع آن در ایران نوین را میتوان به اصلاحات ارضی محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۴۰ نسبت داد. در این سال زمینهای اربابان بزرگ میان کشاورزان خرد تقسیم شد و کشاورزان بسیاری که از پس امورات زمینهای خود برنمیآمدند مجبور به فروش و ترک زمین و در نهایت مهاجرت میشدند. مقصد اصلی آنان پایتخت بود. در آن زمان تهران شمایل یک شهر اروپایی را داشت و عمده بودجه کشور بعد از ارتش، خرج شهر تهران می شد و از نظر فرصتهای شغلی در شرایط مساعدی نسبت به سایر نقاط کشور قرار داشت.
با گسترش مهاجرت، رفته رفته در اطراف تهران پدیده حاشیه نشینی و حلبیآبادها ظهور کرد. در آن زمان در شهر تهران، مفاهیم بالای شهر-پایین شهر و مصداقهای هرکدام ایجاد شده بود.
اختلاف بین شهرهای ایران به حدی بود که برای مثال شهر شیراز که محل برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ساله بود؛ آنچنان مخروبه و عاری از امکانات بود که فاقد هر گونه هتل یا اقامتگاه موقت و فرودگاهی جهت آمدن مهمانها بود و مسئولین برگزاری مجبور به ایجاد فرودگاه و چادرهای صحرایی برای میهمانان خارجی شدند.
با سقوط پهلوی و شروع حاکمیت جمهوری اسلامی تلاشهای زیادی جهت محرومیتزدایی و برقراری عدالت در اشکال مختلف مانند نهضت سواد آموزی، جهاد سازندگی و... صورت گرفت. با این حال اقدامات صورت گرفته باتوجه به عمق این اختلافات هیچگاه کافی نبودهاند.
با ورود به عصر ارتباطات و گسترش رسانههای جمعی، علاقه مردم به سبک و عادات زندگی ثروتمندان بیشتر شد و سبک زندگی لاکچری و پر زرق و برق هدف زیست بسیاری از جوانان تبدیل شد؛ اما ازآنجا که بسیاری از مردم توانایی دستیابی به این چنین زندگی را نداشتند دچار حالت محرومیت نسبی میشدند. این حالت ناشی از سالها تلاش رسانههای معاند برای مدیریت افکار عمومی و تغییردر طرز فکر مردم ایران است.
نتانیاهو در سنای امریکا می گوید: اگر میخواهید در ایران تغییر رژیم انجام دهید لازم نیست جاسوس بازی دربیاورید فقط لازم است فرستندههای خیلی بزرگ و قوی بگیرید و سریالهای ساختمان مل رز و بورلی هیلز و از این چیزها را برای مردم تهران و ایران پخش کنید. همینها باعث اختلاف میشوند. جوانها هم میخواهند همان لباسها و همان استخرها را داشته باشند وداخل همان خانه ها زندگی کنند و با این روش در ایران اختلاف پدیدار می شود.
شاید نتوان توضیحی دقیق تر برای حس محرومیت نسبی ارائه داد؛ حالتی که ارزشها و خواستههای شما در زندگی با آنچه اکنون دارید فاصله زیادی دارد. در این وضعیت شما همواره خشمگین هستید؛ زیرا حقی از شما ضایع شده و هر اقدام حاکمیت در این شرایط برای شما عذابآور است. شاید این گونه بتوان بسیاری از شعار های هنجارشکنانه (نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران!) را ریشه یابی کرد.
ایجاد این حس سالیان سال است در دستور کار رسانهها و شبکههای معاند قرار دارد تا به ملت بدینگونه القا کنند که در بدترین نقطه کره زمین قرار دارند و از حقوق اولیه خود محروم هستند. در اینجا جامعه اگر گرفتار چنین حسی شد؛ مانند انبار باروت عمل میکند و این مسئله در تنگناهای حساس و تصمیمات مهم میتواند بسیار آسیب زا باشد وشرایط را برای تصمیم گیران سخت کند.
بنابراین، هرچند که نمیتوان مشکلات متعدد در عرصههای متکثر را در بروز نافرمانیها و اغتشاشات منکر شد، ولیکن قطعاً یکی از عوامل مؤثر را میتوان، ناشی از احساس خفقانی و تصورات نادرستی دانست که توسط رسانهها و دستگاههای دشمن به ملت خورانده شده است.