به عنوان طفلی که تازه گرد یتیمی بر شانههایش نشسته، تمایلش به یادگیری و مطالعه، عجیب مینمود. قرآن کریم، بوستان، گلستان و اخلاق مصور و غیره و غیره ازمیان انگشتانش لیز می خوردند و در حافظهاش خانه میکردند. همگان متفقالقول بودند که او قبل از عزیمت به نجف اشرف، هم آیینهی اثبات اَلْعِلْمُ أَصْلُ كُلِّ خَيْرٍ بود. این اخلاق قرآنمحور، آخرهم او را در اقیانوس تفسیر انداخت تا مامور آوردن مشت مشت «المیزان» باشد.
در زمانهای که خواندن و تدریس علوم عقلی همچون فلسفه، درنزد تحقیق محوران خبطی بزرگ تلقی میشد و خوشنام نبود؛ او با علم و اخلاق خود، سوءتفاهمها مجامع فقه و اصول را خاموش کرد و مربی شاگردانی همچون مرتضی مطهری شد، تا مکاتب فلسفه غرب، در دورهمی خود احساس برتری را کنار بگذارند.
اسفار نه جلدی صدرالمتألهین مهمان شرح او شده بودند. کتاب روش رئالیسمش پاسخگوی شبهات بود و زمین بازی را از انحصار مارکسیستها خارج میکرد و در اخر این تعدد نگاه فلسفی، عرفانی، سیاسی و فقهی را شالودهی قلم خود در تحریر «المیزان» کرد.
سال 1360 بود که سوز پاییز تازه جایش را پیداکرده بود، علامه سیدمحمدحسین طباطبایی هم کتاب حیات پربار خود را به والسلام رسانید.
ده سال بعد، نام علامه ی تفسیر و برهان درتقویم، مجدد همنشین یار همیشگیاش، کتاب و اوراق شد. آبان 1372 بود که نخستین هفتهی کتاب در جمهوری اسلامی با میزبانی هزاران نمایشگاه در دانشگاهها، مدارس، مساجد و کتابخانهها برپا شد و سخن از نشر و چاپ کتب را نقلِ چای هر گفتگویی کرد.
و بیست چهارم آبان ماه را میزبان دو همنشین قدیمی و دو دوست نزدیک ساخت!