حالیا سنگینی آنچه که در روزگار بدان الزام داریم با سبکی آنچه که در کتمان همه این سنگینی ها در وا نهادن همه الزامات چون مغناطیسی رهایی بخش ، خویشتن را بدان فرا می خواند ما را دچار اضطراب گردانده است.
آنجا که "توانستن" به ظاهر این الزامات ماسیده ست و محالات را برای دست یافتن به نهایت این الزامات دچار پدیده های علمی می کند و این "توانستن" را زینت می بخشد. اما کیست که آنسوی توانستن را مصادف با سنگین شدنِ سبکی رهایی بخشی به سان تقدیری محتوم و دست نایافتنی ، حسرت بار نبیند؟! آری اگر از این توانستن ها رنگ و بوی عجز و ضعف دیده و چشیده نشود و آن سبکی را در مقابل همه توانستن ها ، سنگین و بزرگ و شوق انگیز نشمارد ، آنی تمام همه سبکی های ناشناخته در پس همه الزامات را در موسم توانایی به غمی دردناک و هجرانی ابدی مبدل می نماید. پس کوچک شمار این توانستن ها را . لختی به من بیندیش و الزامات را وا نه و عجز و نتوانستن را به استعداد و امکانات فقر ، رنگ بی نیازی و قدرت ببخش.