ادای احترام به پیراهنهایی که پوشیده نشدند.
زن همسایه سمت چپ ، حدود ۷ صبح در کمد ها را به نشانه اعتراض به زندگی که میخواسته داشته باشد، ولی نداشته به هم می کوبد . احتمالا روی کمد ها ترک افتاده و قفل خراب شده و در درست بسته نمیشود. لباس ها از گوشه های در خودشان را بیرون میکشند تا شاید چیزی بیشتر نصیبشان شود. کمد های همه شهر از سالها پیش پر از لباسهاییست که حالا هستند ولی پیش نمی آید تنشان کنی. بعدتر که روزی پیش آمد، احتمالا زیپ ها بسته نمیشوند و دکمه ها کشیده میشوند و تو دیگر چاق شدی . لباس ها را میگذاری تا وقتش برسد. لباس های اصلی پشت درها آویزانند یا روی بند رخت. فرصت نمیکنند بروند توی کمد تا پیراهن های خوشرنگ بیرون بیاید.
زن همسایه سمت چپ ساعت ۷:۳۰ از کوره در میرود تا آدمهای خانه تصمیم بگیرند سری بگردانند و کش و قوسی بروند و در سکوت کیف هایشان را پرکنند . آدمهای خانه ساعت ۷:۴۰ زن را با نون خرده ها و چایی شیرین های نصفه و ظرف پنیر خالی تنها میگذارند . نفر آخر از چیزی نامعلوم عصبانیست و در را میکوبد.
زن، بیشعوری کش داری به نفر آخر میگوید و خانه پر از سکوت میشود. لباسها از کمد بیرون می آیند و دور زن میچرخند. خانه پر میشود از صدای خنده. پیراهن چهارخانه زیر آفتاب لم میدهد و پیراهن سبز یشمی و با حاشیه پر از سنگ، چایی اش را بررسی میکند که سرد شده یا نه.
پیراهن زرد کهربایی توی خانه میچرخد و با زن همسایه ریز ریز میخندند. پیراهن گلدار کتاب ناتمامی را تمام میکند. کیفها که کوک شد ، چایی ها که ته کشید، آفتاب رسیده وسط فرش پاها را دراز میکنند در آفتاب کمجان و خاطره ایی از سالهای کمرنگ را باز میسازند. خاطره ها عوض میشوند و آدمها میآیند و میروند. حرف ها عوض میشود و آدمها کم و زیاد میشوند. اما لباسها ثابت اند همه میدانند که چی پوشیده بوده. کفش ها مشخص هستند کسی بحث ندارد .
آلبوم ها باز میشود . بحث خاتمه مییابد و یکی دو نفری کنف شده اند. معمولا حق با سبز یشمی است و پیراهن چهارخونه الکی شلوغش میکند.
وقت تمام میشود. زن همسایه سمت چپ در کمد ها را میبندد . بیرون که میآید سر راه پله می ایستد.
بارها دیدم که سر پله ها ایستاده ، نفس عمیق میکشد و روسری را سفت میکند . سرش را کج میکند و می رود .