ای عشق حلالت باد قلبی که حرامت شد
عُمری که به نام من همواره به کامت شد
آغاز شدی هر بار در نقطهٔ پایانم
آباد شدی ای عشق ، من یکسره ویرانم
هر کس به طریقی راند ما را زِ تن آسانی
از عشق نشد حاصل جُز یاس و پشیمانی
تا قُرعه به نام اُفتاد ، صد زَهر به جام اُفتاد
با این همه قلبِ خون ، دانسته به دام اُفتاد
تو زاده شدی درمن ، من در تو ولی مُردم
یک عُمر شرابت را با خونِ جگر خوردم
در حسرت کام از تو ، با عقل شدم دشمن
هم عقل ز دستم رفت ، هم عشق بُرید از من
از تو نرسید هرگز جُز رنج ، و رُسوایی
آیی به غم و زشتی ، با وعدهٔ زیبایی
با این همه می گویم درد تو بُوَد مطلوب
اندیشهٔ ظالم را در نُطفه کُنَد سرکوب
حالا که نداری تو با نسل بشر سازش
با این دلِ خون دارم ، از درگهت این خواهش
همواره تو دشمن باش با عقلِ پُر از وسواس
این بُزدلِ منطق خو این عاری از احساس
ای عشق مکن ما را از بند خودت آزاد
من داد نمی خواهم ، بر من تو بکن بیداد
سروده : بابک حادثه