دنیا ندارد هیچ معنایی و مفهومی
وقتی که دل در حسرت یک آه می ماند
وقتی میان کوچه های سبز آزادی
در بستر بُلبل ، کلاغ و زاغ می خواند
وقتی که چوپان می کِشد تیغ و به جای گرگ
سگ را به قصد قتل عامِ گلّه می راند
وقتی نفس در سینه ها انکار می گردد
وقتی بشر بیداد را از خود نمی راند
وقتی هوا با پَس تبانی می کند هر دم
وقتی که لب بَر عهدِ با دندان نمی ماند
چِرت است دنیایی که غم ارزش بُوَد امّا
از طَعم نابِ بوسه لب ، چیزی نمی داند
* * *
دنیا ندارد هیچ معنایی و مفهومی
وقتی که جنسیّت به معنای خطر باشد
وقتی که هر نوع ارتباطی بینِ آدم ها
با احتیاط و وحشت از هر گونه شَر باشد
وقتی حقیقت می شود شیطانی و منفور
وقتی عقیده حاکم و صاحب نظر باشد
تَقبیحِ لذّت پوچ می باشد زمانی که
سَر منشا پیدایش و خلق بشر باشد
بیخود مخوان عالِم خودت را ای بنی آدم
وقتی جهان همواره بر ما مُستَتَر باشد
محصولِ یک آن شیطنت اَشرف نمی گردد
وقتی فقیر و دردمند و در به در باشد
* * *
دنیا ندارد هیچ معنایی و مفهومی
وقتی که کوته گشته دستِ ما زِ پهنایش
میلیاردها دنیای خالی و از آدم دور
هرگز نفهمیدیم ما مفهوم و معنایش
جز وَهم انسان در تمامِ عالم کیهان
موجود ملموسی نگردیده ست پیدایَش
در این جهانی که ندارد انتها ، آدم
بی خانمان در سوگ نابودیِ رویایش
وقتی که دارد روزهای فاقِدِ روزی
بُغض و سکوت و اشک شد مصول شبهایش
پوچ است دنیای جنازه خوار وقتی که
بر هیزم اندوه انسان می شود آتش
* * *
دنیا ندارد هیچ معنایی و مفهومی
وقتی که ما دلدادهٔ نیرنگ زنجیریم
وقتی که با اجبار می آییم و می میریم
وقتی که با همنوع خود هم خو نمی گیریم
وقتی تعقّل را دچار نقص می دانیم
بیراههٔ اوهام را در پیش می گیریم
وقتی دلیلِ زنده ماندن قلبِ در خون است
وقتی که ما دیوانهٔ مُشتی اساطیریم
وقتی خدا در هالهٔ ابهام جا مانده
وقتی که ما قربانی شمشیر تقدیریم
دنیا نمی خندد به روی ما زمانی که
مُشتاق اندوه و عزا و عصر دلگیریم
سروده بابک حادثه