در جواب غزل حافظ ( رتبه نخست شعر ایران )
دوش دیدم که شیاطین در بُتخانه زدند
رَهِ آدم بِبُریدند و به ویرانه زدند
ساکنان دَغَلِ جور و جَفای هَپَروت
به من گمشده صد حقّهٔ رِندانه زدند
آسمان هیچ نبارید بر این رویِ سیَه
قُرعهٔ کفر بنام من دیوانه زدند
جنگِ انسان همه با نفسِ خودش بوده و هست
از جِهالت به خِرَد نقدِ حکیمانه زدند
صُلح یک فاجعه بینِ هوس و آدم بود
صوفیان دل به غلط در رَهِ میخانه زدند
هر کجا شُعله بُوَد حاصلِ آتش باشد
گاه بر شمع و گهی بر دل پروانه زدند
گاه شوق عاملِ اشک است و گهی خنده زِ غم
چون عزایی که در آن سازِ غریبانه زدند
عقل پنهان نشود پشتِ نقاب ای حافظ
بر بلندای خِرَد تهمتِ خَصمانه زدند
سروده بابک حادثه