سکوتِ سنگینی که بعد از دروغ میآید... از تمام فریادها بلندتر است.
خیانت، مثل مردن است در هوایی که نفس میکشی؛ مثل سوختن زیر بارانی که باید خاموشت کند. مثل این است که کسی تمام واژه های عشق را پاره کند و توی چشم هایت تف بیندازد... و تو هنوز دنبال همان کلمه های پوسیده بگردی، میان خاکسترِ اعتماد.
بعضی ها فکر میکنند خیانت یک "لحظه" است... یک ضعف، یک اشتباه. راستش را بخواهی، خیانت هزاران لحظه است؛ هزاران تصمیمِ پشتِ هم که کسی آگاهانه انتخاب میکند تا مرزهای عشق را زیر پا بگذارد. خیانتکار هر قدمش را حساب میکند... فقط نتیجه اش را نه.
و بعد می آیی وسطِ این ویرانه... با قلبی که هنوز میزند، اما انگار کسی آن را از سینه ات دزدیده. با این سوال که: "چرا من؟" و جوابی که هرگز نمی آید... چون خیانت، همیشه بیجواب ترین جنایت است.
**پ.ن:** دنیا پر است از آدمهایی که عشق را با دروغ عوض میکنند... غافل از اینکه خیانت، آخرین شعله ی یک رابطه نیست... بلکه خاکستری است که روی هر چه بود، میریزد.