یکی از بهترین سوال ها برای پرسیدن از خودمان این سوال است. چه کسی به ما اهمیت می دهد؟ جواب واقع بینانه به این سوال ممکن است بیش از حد به کام مان تلخ باشد, در زندگی معمول, افرادی هستند که به سرنوشت ما اهمیت می دهند, افرادی مانند پدرو و مادر, خواهر و برادر و همسرمان, اما آیا تا بحال این سوال را از خود پرسیده ایم که بجز این گروه, سایرین چقدر به ما اهمیت می دهند؟ ایا مصیبت ما جز خودمان برای کسی دیگر نیز درد آور هست!
چرا باید خودمان را گول بزنیم؟ ما بیرحم هستیم, همیشه بوده ایم, مرگ را برای همسایه حق می دانیم و اگر بغداد شبی در اتش بسوزد صبح صاحب دکان سالم مانده از شادی در پوست خود نمی گنجد. حس نوع دوستی ما در بهترین حالت در شرایط رفاه و امنیت گریبان وجدانمان را می گیرد و بنا به اولویت برساخته ذهنی مان شامل افرادی میشود که بیشترین مشابهت را با ما دارند; هم شهری هایمان, هم وطن هایمان و هم نژاد هایمان و...اخلاق نسبی و چرتکه ای ما بر حسب سود و زیان دلسوزی مان عمل میکند, چرایی این واقعیت بدیهی اما نیازمند پاسخی است.
جامعه ارگانیسمی است زنده و برای دوام خود نیاز به تغذیه دارد. غذای این فرشته/هیولا, انسان هایی است که برای تامین پاره ای از نیاز های خود که شاید بخش عمده ای از آنها را بتوان ذیل مقوله امنیت گنجاند در کنار یکدیگر جمع شده اند. انسان ها که به تنهایی, آزادی بی حد و حصر را تجربه میکردند از وحشت خشونتی که طبیعت و هم نوعان خودشان در حق شان روا می داشتند, گرد هم آمدند و با نذر اولین قربانی پاداش بزرگ امنیت را بدست آوردند.
با این حال کربروس این سگ سه سر نگهبان امنیت جز آزادی قربانی های دیگری نیز میخواهد, ولی چگونه می توان قربانی انسانی را با پای خود به مسلخ گاه برد؟ قاتلین و متجاوزین را می توان به راحتی محکوم و به چهار میخ کشید. ترس مردمان از چنین هنجار شکنانی ; آنانی که وحشت دوران زندگی در بیشه زار ها و جنگل ها را بیاد می آوردند جای هر گونه همدلی با انان را می گرفت, مردم پریشان و وحشت زده کیفر آنان را فریاد میزدند و بر خون جاری شان پایکوبی میکردند.
اما چگونه پاک ترین و نژاده ترین مردمان را فراچنگ آورم؟ مفیستافلیس تنها به خون لگد خوردگان سیراب نمیشود, شعبده ای باید انجام داد; پس ارزش های ذهنی بردگان را برکشید و آن را به زینت اخلاق آراست, آخرین سنگرهای مقاومت را به ضرب وحشت از عقوبتی ترسناک درهم شکست و مغز مردمان را خوراک خود ساخت.
دیگر مقاومتی در کار نیست, اشراف روم به تاراج کارتاژ می روند, جوانان با اعتقاد به دلاوری و وطن دوستی برخاک می افتند تا مرزهای امپراطوری گسترش یابد, یونانیان, سقراط شک پرور را شوکران بدست می دهند تا بیش از این ذهن جوانان را نسب به امور قطعی آلوده نکند. حال حرص و آز و تمامی توحش اجتماع انسانی لباس اخلاق و برهان قاطع بر تن کرده و در دفاع از والاترین ارزش ها, سرآمدترین افراد خود را به کام مرگ می فرستد, اما همچنان در زیر این ظاهر بزک شده , خزیدن نرم روحی درنده قابل رویت است, تاجری که برای دوام خود سکه های مسی را با روکشی از طلا به خریداران مشتاق میدهد و شکاکان را به درون تنور سوزان بی اخلاقی پرتاب میکند.