آيا تا به حال شکست خوردهاید؟ چند بار زمین خورده و ناامید شدهاید؟ احتمالا بعداز این سوالها، شکستهای کوچک و بزرگی به خاطرتان میآید، که در زندگیتان تجربه کردهاید. از دست دادنهایی را بهخاطر خواهید آورد که درد بزرگی برایتان ایجاد کردند.
در کتابها و فضایمجازی، جمله "شکست مقدمه پیروزی" یا "شکست پلی به سوی موفقیت" یا جملات مشابه اینها را دیدهاید. تا چه اندازه به این جملات ایمان دارید؟ آیا میشود گفت جملات زردی بیش نیستند؟ روانشناسی زردی که میخواهند ما را، بعد از شکست سختی که خوردهایم، دلگرم کنند! دلگرم شدن ما، چه سودی برای آنها دارد؟ آیا میشود عمیقتر به این جملات فکر کنیم؟
شکستها میتوانند به اندازه دیر رسیدن به اتوبوس، کوچک، یا به اندازه باخت در مسابقه المپیک، بزرگ باشند. شاید هم از نظر شما، اتفاقات چه بسا بزرگتر از اینها هم برایتان پیش آمده باشد. مثلا ازدستدادن رابطهای میتواند، برای یک نفر بسیار سخت باشد. اصلا چه کسی میزان بزرگی و کوچکی اتفاقات را تعیین میکند؟
در اینجا میخواهیم راجع به شکست و پیامدهای آن، بیشتر بررسی کنیم. باهم خواهیم فهمید، آیا میشود دیدگاه خود را راجع به شکست تغییر دهیم؟
دیدگاه و نگرش ما به باورهایمان برمیگردد. باورهای ما ریشه در کودکی دارند. باورها معمولا در سنین ۷ تا ۱۲ سال، کاملا شکل میگیرند و وارد ناخودآگاه ما میشوند.
زمانی که در دوران دبستان کودک را مجبور به برنده شدن میکنیم، او را از شکست میترسانیم. این پیامد از رفتارهای دیگری هم نشأت میگیرد. زمانی که کودک را برای نمره عالی، بهطور غیرطبیعی تشویق میکنیم و یا برای نمره بد، او را تنبیه میکنیم. ناآشنایی کودک با کلمه شکست و لمسنکردن آن، به مراتب بدتر از زمین خوردن او، تاثیرات بد و منفی دارد.
زمانی که کودک از نمره بد خود ناراحت میشود، نباید از والدین خود، بخاطر این نمره بد بترسد. به مرور زمان این شکست او ترسناک میشود و چه بسا همین نمره بیارزش، چه تاثیرات مخربی روی آینده او دارد. او یاد میگیرد، نباید شکست بخورد و باید برنده باشد؛ چه در بازی و چه در نمره و مدرسه!
این باور همیشه برنده و عالی بودن، میتواند منجربه اختلال رفتاری وسواسی یا کمال گرایی افراطی شود. فرد در نوجوانی و جوانی برای رسیدن به کسی که دوستش دارد، دست به هرکاری میزند، چون میخواهد برنده باشد. نگرش همیشه برنده بودن، واکنش نه را نمیپذیرد و کلمه "نه" را نمیخواهد بشنود.
به دنبال آن، جنبه مسئولیتپذیری کمرنگ میشود و جای خود را به سلطهجو بودن، میدهد. فرد سلطهجو مسئولیت عقاید خود را هم، به دلیل تغییر عقیده، نمیپذیرد. انتقاد بر آنها سخت و گاهی جرم به حساب میآید و فرد در ذهن نشخوار کننده خود، منتقد را محاکمه خواهد کرد.
پس چه کاری میتوانیم بکنیم تا شکست، بهتر معنا شود؟ چطور میشود کودک را از همان ابتدا برای شکستها و موفقیتهای آینده او آماده کرد؟
از دست دادن رابطه با شخصی میتواند سخت و غمانگیز باشد، اما نوع رابطه ما اهمیت زیادی دارد. گاهی ازدستدادن شخصی که دوستش داشتیم، شکست ما به حساب میآید.
کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست نوشته مگاندیواین، درباره فقدان و سوگواری برای عزیز، صحبت میکند. در این کتاب با این مسئله به طور کاملا متفاوتی برخورد میکند.
آنچه از دست رفته است، برنخواهد گشت. اینجا درون حقیقت هیچچیز زیبایی وجود ندارد. پذیرش مهمترین چیز است. درد دارید. دردتان بهتر نمیشود.
بعضی چیزها را نمیشود درمان کرد، فقط باید آنها را به دوش کشید.
مگاندیواین اول با توضیح دادن فقدان، اصل موضوع اندوه بزرگ را بیان میکند. بعد به سراغ پذیرش آن درد میرود که میتواند مهمترین مسئله در مواجه با درد و رنج باشد. سپس از شما میخواهد، روی درد مرهم بگذارید و برای آن اندوه سوگواری کنید. در آخر به شما یاد میدهد، چطور قوی و استوار رو به جلو حرکت کنید.
شکست میتواند نوعی فقدان محسوب شود، چون ما در درون خود احساس باختن و ازدستدادن داریم. با الهام از کتاب عیبی ندارد اگر حالت خوش نیست، میتوانیم به خوبی مراحل پذیرش شکست را به ترتیب پیش برویم.
اولین مرحله بعداز شکست پذیرش آن خواهد بود. باید بپذیریم که شکست خوردهایم و درواقع باختهایم. در بازی زندگی باختهایم و تمام باختهایی که در زندگی با آن مواجه شدهایم. بعد باید برای آن سوگواری کنیم و حق داریم که حالمان خوش نباشد. سوگ شجاعانهترین عکسالمعل بعداز شکست خواهد بود. اقدام مهم بعداز همه اینکه، دوباره سرپا بایستیم و قدم برداریم.
کتاب آیلین | آتوسا مشفق، از زبان زنی روایت میشود، زنی که با شکست عشقی مواجه میشود.
کتاب ابله | الیف باتومان، شادیها، ترسها، ناامنیها، ناشناختههای دنیای عشق و سرانجام آن را به تصویر میکشد.
کتاب ساعت ستاره | کلاریس لیسپکتور، شکست بزرگی را به تصویر میکشد که غم، درماندگی، سردرگمی و ترس را نشان میدهد.
ما بعداز مدتی سوگواری از خلع بیرون میآییم و اقداماتی انجام میدهیم. کارهایی که برای دوباره سرپا ایستادن و حرکت کردنمان، باید انجام دهیم. نگاهمان به شکست تغییر میکند و از زاویه دیگری آن اتفاقات را مرور میکنیم. زمانهایی برای ایجاد یک رابطه بهتر و همینطور برای بهتر بازی کردن در مسابقه، باید تلاش کنیم. ما باید برای زندگی کردن با زندههای دیگر پساز مرگ عزیزی، دوباره حرکت کنیم، چون زندگی ادامه دارد.
پس ما برای بازی بهتر در زندگیمان باید شکست خوردن را بلد باشیم. باید بتوانیم آن را بپذیریم، برای شکستمان سوگواری کنیم و در آخر برای بهتر شدن تلاش کنیم. باید به شکستهای زندگیمان با دید تلاش و تمرینی برای موفقیت نگاه کنیم. چون تا زمانی که شکست نخوریم، ضعفهای خود را متوجه نمیشویم. درواقع تا زمانی که وارد تاریکی نشویم، به دنبال نور و روشنایی نمیگردیم.