لیلا بچه تهرانپارس بود ، ندیده دلش را به او داده بود و حالش با پیام های هر روزه ای که در یاهو مسنجرش می خواند خوش بود .
کافی نت کیپ به کیپ آدم نشسته بود . یکی از بچه ها از سرجایش بلند شد و فریاد کشان خواست همه کی در شرط بندی او شرکت کنند . تا آن روز هنوز پاسور هم آلت قمار بود مثل الان در بقالی نمیفروختندش بلکه اگر میدیدندش تا دسته فرویش میکردند هرچند که پاسور دسته ای ندارد .
شرط گذاشته شد . در اولین روم مسنجر اولین دختر که آمد و شماره داد و تماس برقرار شد به انتخاب برنده هر شب شامش مهمان یکنفر .
همه قبول کردند .
لیلا بچه تهرانپارس میخواست پرویز را امتحان کند ، اما نمیدانست که خانه ی پرویز تلویزیون ندارد یعنی مثل خانه من تلویزیون ندارد .
پرویز قدم میزد یعنی راه میرفت ، یعنی مثل من پیاده روی میکرد اما گاهی کافی نت میرفت .
پرویز دیگر کافی نت نرفت .