بعد از چندین روز بالاخره بر لاشخور تنبلی لعنت فرستادم و به سراغ نوشته یکی از دوستانم رفتم
آقای ایمان زاده، فردیست که تنها در حد چند ثانیه دیدمش
دقیق نمیشناسمش پلی میدانم تاریخ دوست دارد به شدت درباره سیاست و اقتصاد مریض کشور میداند دختری دارد که سراسر امیدش موفقیت اوست
و آدمی خوش حساب و اهل ادب است
نمیدانم دقیق کی و چه تاریخی در فضای مجازی از صفحه ام حمایت کرد
و مدام به ادامه نوشتن و تدریس تشویق کرد
فقط یادم هست بدون دلیل من و دیگر دوستان نوپایش را حمایت میکرد و ما رو به دیگران معرفی...
بگذریم آقای ایمان زاده نوشته ای برایم فرستاد که به گمانم دومین نوشته جدی ایشان هست ، بعد از کتاب شوهرخ که با پیگیری بنده چاپ شده بود و ایشان از این موضوع خرسند بودند...
این نوشته که برایم فرستاده با موضوع مذهبی هست که در روستایی دورافتاده و کم جمعیت به تصویر کشیده شده
ناخودآگاه مرا به یاد نوشته های آقای غلامحسین ساعدی انداخت
و از آنجا که فراموشکار هستم ترجیح دادم همان لحظه برایش پیامی بنویسم با این مضمون:
«سلام وقتتون بخیر
دارم متن و میخونم
چقدر به نوشته های غلامحسین ساعدی نزدیکه
دست مریزاد 👌»
باز ذهن شلخته ام درگیر شد
مریزاد ؟یعنی چی؟ نکنه کلمه ای نامناسب استفاده کرده باشم، به گوگل همه چی دان پناه بردم
نوشته بود مریزاد از مریزاد یا همون نریزد می آید
به قبولی:دعا و آرزویی هست که میگیم :بیمار نشی دستت نلرزه و چیزی از دستت به این واسطه نریزه نیوفته......
باز ذهنم رفت به سمت پدر عزیزتر از جانم
پدری که در شهر دیگر زیست میکند
و حدودا دوهفته پیش به واسطه تعطیلات نوروز که به دیدنش رفته بودم ، متوجه لرزش دستانش شدم
و الان که دارم مینویسم بغض دارد خفهام میکند
چرا دستان قوی پدرم که از کودکی کار میکردند اکنون آنقدر ضعیف شدند و میلرزند....
کاش روزی یکی برای پدر منم دعا میکرد و میگفت دست مریزاد....
۲۰فروردین ۱۴۰۳