ویرگول
ورودثبت نام
آبی=)
آبی=)
خواندن ۳ دقیقه·۸ ماه پیش

لیفِ استعمارگران

ظهر است. آفتاب، گرمای شدید خود را به کل روستا هدیه داده و من می خواهم از خاله خانم بگویم. خاله خانم کد بانو ترین زن روستای ما است و برادر و فامیل هایش شهر زندگی می کنند ولی اهالی ده گمان می کنند از دیوانگی می باشد چرا که او تنها بودن در روستا را به زندگی شهری ترجیح داده و چون آشپزی را دوست دارد برادرش هر سری برایش دستور پخت جدیدی می آورد. البته این موضوع موجب شور و هیجان میان ما بچه ها نیز می شود. چرا که خاله خانم زن دست و دلبازی است و همیشه از غذا های عجیب و غریبش به ما هم می‌دهد.تازه، خوشگل هم هست! چشمانش به رنگ آبی آسمان ولی قلبش خوشرنگ تر است.


بگذریم. اما برای مثال، گمانم مهر ۹۷ بود و خاله جان کمر همت را بسته بود تا غذای جدیدش را درست کند. اگر اشتباه نکنم اسمش لیف استعمارگران بود. یا شاید هم بیل. البته ما بعد ها فهمیدیم که اسم این غذای خوشمزه در واقع بیف استراگانف است. اما خب با عقل جور در نمی آید. چرا که این اسم هیچگونه شباهتی با خود غذا ندارد و برعکس اسم منتخب ما، لیف استعمارگران چیزی شبیه ساندویچ البته با نانی که واقعا شبیه لیف بود. خاله می گفت نامش نان باگت است . ما هم قبول کردیم ولی بیایید با هم صادق باشیم. آیا لیف عبارت بهتری نیست؟
تازه مانند استعمارگر بودن انگلیس ، لیف استعمارگران خاله هم تمام غذا های مادران روستا را تحت‌الشعاع قرار داد و از آن پس همه ی زن ها برای پخت غذا پیش خاله خانم می آمدند. دقیقا همان زمان بود که خاله خانم در رشته ی آشپزی و البته زیر شاخه ی غیبت کردن شخص برتر در میان بانوان روستا شده بود.
امروز هم گمانم روز موعود است. چرا که برادر خاله جان دیروز به شهر برگشت و حالا هم بوی عجیبی کل کوچه را برداشته است. تق تق. در خانه ی خاله را تند تند می زنم. یا الله ای می گویم و به حیاط می روم. مثل همیشه لبخند می زند و می گوید:« عه آمدی خاله جان؟ خوش موقع آمدی»
مقداری گوشت را دور یک میله فلزی درون تنور نان پزی کوچکش می بینم. مثل همیشه چیز جدیدی است.
سفره می چیند و من هم کمکش می کنم. وقتی غذا را می کشد ، می گذارد به غذا ناخنک بزنم. غذای طبخ شده ی او مزه و عطر عجیبی دارد،همواره همینطور بوده است.
مزه ی شوری ، ادویه ها و گرمای گوشت را روی زبانم احساس می کنم و ناخودآگاه لبخندی به شیرینی لبخند خاله بر لبانم می آید. با خنده می گوید: «اسمش کباب ترکی هست جانکم. آرام بخور، باشد؟»
سری تکان می دهم. در فکر این هستم که این بار مردم روستا قرار است چه اسمی را برای این غذا بر گزینند از میان همه خوبان اما صدای در زدن باقی بچه ها رشته ی افکارم را می شکافد.

صدای شادی و خنده می آید. صدای ما است.

-این هم از لیفِ استعمارگران خاله خانم-
-این هم از لیفِ استعمارگران خاله خانم-



روستالیف استعمارگریانگلیسغذابیف استراگانف
عاشق کتاب و سفر کردن، در جستوجوی زیستن و در این میانه ها سرشار ازشوق نوشتن! baran.a
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید