ویرگول
ورودثبت نام
آبی=)
آبی=)
خواندن ۲ دقیقه·۱ سال پیش

نامه ای از دلِ قلب های نارنجی

سلام
راستش نمی‌دونم چرا این نامه رو می‌نویسم ، شاید برای گفتن بعضی حرف ها که گفتنش سخته.
مدرسه ی ما مدرسه ی خوبیه، دوستای خوبی هم دارم ، اما گاهی باعث می‌شه راضی نگه داشتن همه سخت باشه.
مامانم معتقده یه دختر خوب باید از هر جهتی کامل باشه، آخرین باری که توی کارنامه ام یه هیفده بود رو دلم نمی‌خواد حتی به یاد بیارم.
معلمم می‌گه وظیفه ی دانش آموز فقط درس خوندنه. اما من فکر می‌کنم از ما کارای بزرگتری بر میاد ، بزرگتر از صرفا درس خوندن.
بین ما یه ورزشکار خیلی خوب هست که شاید لازم نباشه حتما ریاضی بیست بشه تا پشت بازو بزنه ، یا یه هنرمند که مطالعات خوندن براش سخته‌ . ما یه ادیب خوب داریم که همیشه ی خدا با فیزیک گلاویزه. یا یه ریاضی دان خوب که یادش نمیاد دینی رو بالای چهارده شده باشه. یکی از دوستام اینقدر عاشق علومه که انگار یه دایره المعارف قورت داده ولی نهاد و گزاره رو با هم اشتباه می‌گیره. گفته بودم از دختری که ته کلاسمون می‌شینه و عاشق جغرافیاست؟ آخرین بار قبل از امتحان شیمی دیدمش که داشت گریه می‌کرد. صدای قرآن خوندن یکی از دوستام خیلی قشنگه، همیشه دلش به خدا قرصه اما خودش می‌گه این چند وقته حتی موقع نمازم به امتحان زیست فکر می‌کنه.
ما منحصر به فردیم و به نظرم این قشنگه، نباید اینقدر احساس کمبود داشته باشیم. گاهی فکر می‌کنم چقدر نوجوونی ما می‌تونه قشنگ باشه اگه مدرسه رو دوست داشته باشیم، با دوستامون خوش بگذرونیم ، مهارت یاد بگیریم، هدف هامونو پیدا کنیم . من حتی نمی‌دونم قراره با آینده ام چیکار کنم! یه وقتایی حس می‌کنم از آینده می‌ترسم.
بین خودمون بمونه، ولی من به خودم افتخار می‌کنم که تا اینجا اومدم، به هممون. ما فقط می‌خوایم خوشحال باشیم و من فکر می‌کنم روزهای خوب تو راهه..

″بخشی از دیالوگِ تئاتر دبیرستان دخترانه فرزانگان2″ بندرعباس

دیالوگدانش آموزسمپادتیزهوشانحال خوبتو با من تقسیم کن
عاشق کتاب و سفر کردن، در جستوجوی زیستن و در این میانه ها سرشار ازشوق نوشتن! baran.a
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید