ما فقیر شده ایم.ما از میراث انسانی یکی پس از دیگری دست برداشته ایم. (والتر بنیامین)
عشق برای من
عشق در نخست برای من مفهوم ممنوعه بود و چیزی هم در این مورد نمیدانستم، چراکه نه مطالعهاش کرده بودم و نه تجربهاش. در چنین زمانی عشق یعنی جهنم، گناه، عاق مادر و پدر، رفتن حیثیت و آبرو. این شد که عشق مفهومِ انتزاعی و مکروه یافت. تا زمانیکه وارد مکتب و صنف پنجم شدم و کمکم داشتم حسوحالِ عاشقانه پیدا میکردم. در این زمان بود که فهمیدم عشق همان همکلاسی بودن است. عشق همان دلتنگ شدن برای نیامدناش است. عشق همان دیدنِ دستخط و نقاشیهایاش است. عشق اصلن آن نیرویِ ماورایی و خدایی نبود. عشق را بد فهمیدهبودم و شاید هم هیچ نفهمیده بودم. این را بعد از اولینباری که فهمیدم عاشقشدهام دریافتم. عشق همانگونه که درد و رنج و ترساش صد برابر بیشتر از حلاوت و لذتاش است؛ درد و رنج و ترسِ من را نیز بیشتر میکرد. این ماجرا تا آنجا پیشرفت که باخود میگفتم ای کاش هرگز عاشق نشده بودم. چهچه و بهبهِ عارفان و عاشقان از عشق، نیز برایم مضحک و بیمعنا مینمود. تصمیم گرفتم نگاه خودم را نسبت به عشق پیدا کنم. تلاش کردم. داستانِ عاشقانه خواندم. کتاب خواندم و بد-و-بلاهای دیگر. بالاخره فهمیدم همانگونه که عشقِ هرکس مالِ خودش است و فقط و فقط خودش باید کیفاش را کند؛ راه رسیدن به عشق نیز منحصر به فرد است. به عبارتی، بهتعداد انسانهای روی زمین راههای رسیدن به عشق وجود دارد. حالا بعد از سالها گشتن و تجربه کردن، فهمیدم که عشق همان خواب دیدنِ آدمت است. همان تپش کردن قلبات، وقتیکه آدمت را میبینی و حتا بهش فکر میکنی است. همان هر لحظه ناماش را بهزبان آوردن است. عشق خواستن و بوسیدنِ دیگری است با تمامِ دردها، ترسها و رنجهایاش و با همهیِ اینها؛ بازهم از عشق زیباتر نیست. عشق را دوستدارم با همهی تقلاها و تشویشهایاش.

مطلبی دیگر از این نویسنده
دیشب، منو این موجود بیمناک
مطلبی دیگر در همین موضوع
گاهی خمیر را ورز بده و رهایش کن...
بر اساس علایق شما
آیا شما هم به امنیت شغلی خود فکر می کنید؟